پادکست ویژه‌ی خبرهای بد و بحرانی – اون بیرون چه خبره؟

توضیحات صاد در ابتدای پادکست: بزرگترها سلام. خواهش می‌کنیم این قسمت ویژه‌ی پادکست چی؟کجا؟چرا؟ را قبل از پخش برای بچه‌ها خودتان گوش بدهید. همچنین متن کامل این قسمت در توضیحات پادکست هست که شما می‌توانید قبل از پخش، آن را بررسی کنید.  این قسمت با همکاری نازنین عین الیقین مشاور کودک و نوجوان طراحی شده است و سعی دارد به خانواده‌ها برای مواجهه با خبرها و موقعیت‌های بحرانی کمک کند.

{۳۰ ثانیه سکوت}

 

 

آقای پی: رها رها پاشو.

رها: آقای پی من خوابم ولم کن…

آقای پی: آخه من یه صدایی شنیدم.

{صدای دور}

آقای پی: نگاه کن دوباره صداهه اومد. پاشو من می‌ترسم.

رها: باشه منم پا شدم.

{صدای دور}

رها: ا این چه صدایی بود؟

آقای پی: منم همین رو می‌گم. تازه مامانت اینا هم بیدارن دارن تلویزیون می‌بینن.

رها: آقای پی یه ذره یواش‌تر حرف بزن دنا خوابه.

آقای پی: باشه باشه اصلا بیا بریم بیرون ببینیم چه خبره؟

رها: باشه بریم.

{صدای باز شدن و بسته شدن در}

صدای اخبار به صورت نامفهوم زیر صدای گوینده‌ها

{صدای زیر صدای رها ادامه‌دارد و قطع می‌شود}

رها: مامان چه خبر شده….

مامان: ا رها بیدار شدی. بذار تلویزیون رو خاموش کنم.

{صدای خاموش شدن تلویزیون}

مامان: رها چی شد که بیدار شدی؟

رها: من خواب بودم اول آقای پی اومد بعدش یه صدای از بیرون اومد. الآن هم که مجری تلویزیون داشت می‌گفت که اتفاق‌های بدی افتاده.

مامان: آخی از خواب پریدی. دوست داری بیای بشینی بغلم؟

رها: آره آره.

آقای پی: نگاه کنین ویزبی تو گوشی به من پیام داده که نزدیک کندوشون آتش گرفته.

مامان: ا آقای پی تو هم هستی. بیان اینجا بشینیم با هم حرف بزنیم. گوشی رو هم یه دقیقه بذار کنار من براتون می‌گم چه اتفاقی افتاده.

رها: باشه. بیا بریم آقای پی

آقای پی: توی گوشی…

مامان: آقای پی می‌شه یه دقیقه گوشی رو بذاری کنار؟ الآن می‌خواهیم با هم حرف بزنیم.

آقای پی: باشه باشه. بیاین گذاشتم کنار. دارم یه ذره نگران می‌شم.

مامان: حق داری، نگران شدی. راستی دنا کجاست؟

رها: دنا هنوز خوابه. بیدار نشده.

دنا: من خواب نیستم. مامان چی شده؟

مامان: ا دنا تو هم بیدار شدی. بیا اینجا عزیزم بیا داریم با رها و آقای پی حرف می‌زنیم.

رها: مامان من می‌ترسم می‌شه بگین چی شده.

دنا: مامان منم یواش یواش داره ترسم می‌یاد. یه حسی تو دلم دارم.

مامان: آره دنا، حق داری یه حس عجیب داشته باشی. بچه‌ها یه اتفاقایی افتاده که من الآن براتون توضیحش می‌ده. اصلا یه فکری. حالا که همه‌تون بیدارین دوست دارین با هم یه کاری که دوست دارین بکنیم؟

دنا: چه کاری؟

مامان: یه فکر بکر دارم.

آقای پی: چه فکر بکری؟

مامان با خنده: آقای پی فِکِر بِکِر من اینه که مگه شما ها کلی سوال ندارین؟

دنا: بله داریم.

رها: من می‌خوام بدونم که چی شده؟

مامان: خب خیلی از بچه‌ها ممکنه سوال داشته باشن. شما با سوال‌های بچه‌ها چی کار می‌کنین؟

آقای پی: من با زبون درازم از جعبه‌ی سوال‌های یهووویی یه سوال رو بر می‌دارم.

مامان: آره، خب دنا و رها شما با سوال‌های بچه‌ها چی کار می‌کنین؟

رها و دنا با هم: پادکست درست می‌کنیم.

مامان: آفرین. بیاین با هم بریم توی استودیو پادکست درست کنیم.

دنا: باشه خوبه، بریم بریم.

{صدای پا }

رها: خب حالا که تو استودیو ایم چی کار کنیم؟

مامان: خب مثل همیشه پادکست‌تون رو شروع کنین. منم می‌شه مهمون ویژه‌ی پادکست‌تون.

دنا: قبوله. آقای پی لطفا دکمه‌ی ضبط پادکست رو بزن.

آقای پی: باشه بفرمایید. این هم دکمه

{صدای دینگ}

دنا: سلام من دنا هستم.

رها: من هم رها هستم و سلام.

دنا و رها با هم: شما دارین به پادکست چی‌؟کجا؟چرا؟ گوش می‌کنین.

رها: بچه‌ها ما یه صداهایی از بیرون شنیدیم. یه نورهایی تو آسمون دیدیم.

دنا: من از صدای اخبار بیدار شدم. دیدم که رها و آقای پی نیستن. الانم کلی سوال دارم.

آقای پی: منم گوشی دستم بود هم یه صدایی اومد هم ویزبی پیام داده که چهارتا کوچه بالاتر از کندوی اون‌ها یه صدای گرمپی اومده. بعد اومدم رها رو بیدار کردم و این‌ها.

مامان: منم دیدم بچه‌ها بیدار شدن و یه ذره ترسیدن و کلی سوال دارن.

رها: ا مامان وایسا وایسا باید معرفیت کنیم.

دنا: آره مامان ما مهمون‌های برنامه رو معرفی می‌کنیم همیشه.

رها: بچه‌ها ما در این قسمت ویژه‌ی نصف شبی چی؟کجا؟چرا؟ یک مهمون ویژه داریم.

دنا: بله یک مهمون ویژه‌ای که مسئول جواب سوال‌های خیلی یهویی و پر سر و صدا و یه کمی ترسناک بچه‌ها است.

آقای پی: بچه‌ها بزرگ‌ها این شما و این مهمون ویژه‌ی این قسمت نصف شبی چی؟کجا؟چرا؟ خانم مامان خانم.

{موسیقی}

مامان: ممنونم که من رو به برنامه‌تون دعوت کردین. البته من باید توضیح بدم که من فقط مسئول سوال‌های شماهایی هستم که اینجا پیش من هستید. هر کدوم از بچه‌هایی که الآن دارن صدای ما رو می‌شنون خودشون یک مهمون ویژه کنارشون هست.

دنا: مامان یعنی تو اونجاها هم هستی؟

مامان: من که نه. بچه‌ها هم مامانشون یا باباشون یا یه بزرگتری کنارشون هستند. اون آدم بزرگ‌هایی که الآن دارن با بچه‌ها گوش می‌دن می‌تونن به این سوال‌های بچه‌ها جواب بدن.

رها: آهان فهمیدم. خب حالا می‌شه سوالامون رو بپرسیم؟

دنا: رها رها نمی‌خوای اول سوال باحال این برنامه رو بپرسیم.

رها: سوال باحال؟ آخه اصلا من حسِ باحالی ندارم.

مامان: خب چطوره این دفعه بگیم سوال بی‌حال این برنامه؟

آقای پی: ها ها ها سوال بی‌حال. سوال بی‌حال چیه دیگه؟

مامان به شوخی: آخه هم نصف شبه خوابمون میاد هم نگرانیم نمی‌تونیم بخوابیم. اینجوری می‌شه سوال بی‌حال.

دنا: رها رها من یه پیشنهادی دارم. بیا در گوشت بگم.

رها: آهان موافقم.

گوینده: این شما و این سوال بی‌حال این برنامه:

دنا و رها با هم: اون بیرون چه خبره؟

{موسیقی}

مامان: خب سوال‌تون همین بود فقط؟

رها: نه کلی سوال داریم الان. من و آقای پی یه صدایی شنیدیم اون چی بود؟

آقای پی: چرا چندتا کوچه پایین‌تر از کندوی ویزبی‌اینا یه اتفاقی افتاده؟

مامان: خب خب خب. بذارین اول من یه سوالی ازتون بپرسم. تا حالا دیدین کسی با کسی دعوا کنه؟

دنا: مممممم من چیزی یادم نمی‌یاد.

رها: آهان دنا دنا یادته تو مدرسه چند تا از بچه‌ها یه بار دعواشون شده بود. ناظم و معلم‌ها اومدن جداشون کردن.

دنا: آره آره. یادمه. فکر کنم سر زنگ ورزش‌شون بود.

آقای پی: من خودم تا حالا دعوا ندیدم ولی بابام می‌گه قبل از اینکه بیان اینجا توی اون صحرایی که زندگی می‌کردن همیشه با آفتاب‌پرست‌های دیگه دعوا داشتن.

دنا: سر چی دعوا داشتن؟

آقای پی: دقیق نمی‌دونم ولی انگار سر اینکه این صحرا برای کیه بیشتر دعوا می‌کردن.

مامان: حالا من می‌خوام بگم که آدم‌بزرگ‌ها هم گاهی دعوا می‌کنند. گاهی نمی‌تونن جلوی عصبانیت‌شون رو بگیرن و ممکنه دعواهای بدی بکنند.

رها: ولی این چه ربطی به این صداها داره؟

دنا: اخه مامان این صدایی که اومد که صدای دعواهای آدم‌ها نبود.

آقای پی: تازه دعوای تو کوچه رو که تو اخبار نمی‌گن.

مامان: بله بله. همه‌تون درست می‌گین. من می‌خواستم بگم نه تنها آدم بزرگ‌ها دعوا می‌کنند گاهی وقت‌ها کشورها هم سر یه چیزایی با هم اختلاف نظر دارن.

رها: کشورها چطوری با هم دعوا می‌کنند؟

مامان: خود کشورها که با هم دعوا نمی‌کنند. اون آدم بزرگ‌هایی که رییس کشورها هستند اون‌ها ممکنه با هم دعواشون بشه. (؟)

دنا: یعنی الآن رییس کشورها با هم دعواشون شده که این صداها می‌یاد؟

مامان: آره رییس بعضی کشورها با هم دعواشون شده.

رها: کسی هم اون بیرون آسیب دیده؟

مامان: ممکنه آسیب دیده باشن. ولی آتش‌نشان‌ها و دکترها و پرستارها اون بیرون آماده هستند که اگه اتفاق بدی برای کسی افتاد زودی برن به کمکش.

دنا: مامان اگه اتفاق بدی برای ما افتاد چی؟

مامان: ما همیشه با هم هستیم و مراقب همیم. فرقی نمی‌کنه چه اتفاقی بیفته. همیشه من کنار شماها هستم. یادته اون روز که رفتی پارک از الاکلنگ افتادی پات خون اومد؟

دنا: آره یادمه.

مامان: دیدی من سریع خودمو رسوندم؟ الآن هم فرقی نمی‌کنه، اگر اتفاقی برات بیفته من پیشت هستم و ازت مراقبت می‌کنم.

آقای پی:‌ می‌شه من یه دقیقه گوشیم رو چک کنم می‌خوام ببینم از ویزبی خبری شده یا نه.

مامان: آره حتما. چک کن که خیالت راحت شه.

{صدای کیبورد موبایل}

آقای پی: ا ویزبی یه صدا فرستاده برام. بیاین با هم گوش بدیم.

ویزبی: آقای پی آقای پی کلی ماشین آتش‌نشانی اومده بود. آتش رو خاموش کردن. من و بقیه دوستام هم مواظبیم برای کندو اتفاقی نیفته. پیام دادم بگم نگران من نباشی. ما خوب خوبیم.

آقای پی: آخیش خیالم راحت شد.

مامان: خب باز هم سوالی دارین؟

رها: من کلی سوال دیگه هم دارم ولی خوابم هم می‌یاد.

مامان: من امشب هر سوالی رو بخواین جواب می‌دم، اگر هم الان می‌خواین بخوابین بقیه سوالا رو فردا یا هروقت دیگه که سوالی داشتین جواب میدم. همیشه می‌تونین سوالاتون رو از من بپرسین.

دنا: من هم خوابم می‌یاد هم اینکه می‌خوام پیش تو باشم مامان.

آقای پی: منم مامانم رو می خوام ولی اینجا نیست.

مامان: دنا و رها من اینجا پیش شما هستم. آقای پی حق داری که ناراحت باشی. می‌خوای تو هم امشب پیش ما باشی تا فردا صبح زنگ بزنیم با مامانت صحبت کنی؟

آقای پی: باشه فکر خوبیه اینجوری راحت‌تر می‌خوابم. ولی هنوز دلم یه جوریه.

مامان: آهان یه فکری. دنا و رها یادتونه چند وقت پیش کتاب نخ نامرئی رو با هم خوندیم؟

رها: آره آره یادمه.

دنا: همون که بچه‌ها از رعد و برق ترسیده بودن؟

مامان: آفرین بچه‌ها حالا بیاین ماجراش رو برای آقای پی تعریف کنیم.

رها: آره آره. آقای پی می‌دونستی من و دنا و مامان‌مون به هم با نخ وصلیم؟

آقای پی: کو؟ کدوم نخ؟

دنا: آقای پی این یه نخ نامرئیه.

آقای پی: نامرئی یعنی چی؟

مامان: یعنی با چشم نمی‌شه دیدش.

آقای پی: یعنی invisible ه؟

مامان:آره آره.

رها: تازه نخه کش هم می‌یاد.

دنا: مثلا روزهایی که ما می‌ریم مدرسه نخ از جایی که مامان هست تا مدرسه کش می‌یاد.

آقای پی: این همه کش می‌یاد. خب اگه برین اردو چی؟

رها: بله تا اونجا هم کش می‌یاد.

آقای پی: اگه برین یه شهر دیگه چی؟

مامان: بله تا اونجا هم کش می‌یاد.

آقای پی: اگه برین یه کشور دیگه چی؟

رها: بازم کش می‌یاد.

آقای پی: اگه برین یه سیاره‌ی دیگه چی؟

دنا: بله آقای پی تا اونجا هم کش می‌یاد.

آقای پی: آخه نمی‌شه که من هرچی می‌گم شما می‌گین کش می‌یاد. خب هر نخی بالاخره یه جایی تموم می‌شه.

مامان: این نخ نامرئی تا همیشه ادامه پیدا می‌کنه. آخه با پشم درست نشده که.

آقای پی: با پلاستیک درست شده؟

دنا: نخیر پلاستیکی هم نیست.

آقای پی: آهان آهان از پنبه درست شده؟

رها: نخیر از پنبه هم نیست.

آقای پی: پس از چیه؟

مامان: از عشقه آقای پی. یه نخ نامرئی از عشق بین ما و کسایی که دوست‌شون داریم هست و همیشه مراقب هم هستیم. اگر اتفاق بدی برای کسی که دوستش‌ داریم بیفته سر این نخ نامرئی رو می‌گیریم می‌رسیم بهش و کمکش می‌کنیم.

آقای پی: یعنی الآن یه نخ نامرئی هم بین من و مامان و بابام هست؟

مامان: بله آقای پی. هست. تازه نخ‌های بیشتری هم هست. ببینم تو مگه با دنا و رها دوست نیستی؟

آقای پی: چرا هستم.

رها: خب یه نخ نامرئی بین من و تو هم هست.

دنا: آره یه نخ هم بین من و تو هست.

آقای پی: ویزبی چی؟ ویزبی هم نخ نامرئی داره؟

مامان: معلومه داره. مگه الآن تو نگران ویزبی نشده بودی؟ خب این همون نخ نامرئیه بود دیگه.

آقای پی: آهان. حالا فهمیدم این نخه چطوری کار می‌کنه.

مامان: آفرین آقای پی. حالا دنا رها آقای پی الآن خدافظی کنیم بریم بخوابیم؟ فقط قبلش یه سوالی.

رها: چه سوالی؟

مامان: دوست‌ دارین من بیام توی اتاقتون براتون قصه بخونم یا دوست دارین همگی تشک و پتو بیاریم بریم توی پذیرایی اونجا بخوابیم؟ 

دنا: آخجون آخجون تشک و پتو وسط پذیرایی.

رها: آره آره تشک بازی وسط پذیرایی. کتاب هم برامون بخون. 

مامان: باشه باشه. فقط موافقین امشب آقای پی انتخاب کنه که کدوم کتاب رو براش بخونیم؟

رها و دنا: بله!

آقای پی: خب می‌شه همین کتابه که نخ داره رو بخونین؟ می‌خوام ببینم تصویراش چطوریه.

مامان: باشه آقای پی. خب دنا و رها از بچه‌ها خدافظی کنین که بریم بخوابیم.

رها: بچه‌ها این قسمت نصف شبی ما بود. یهویی پادکست درست کردیم.

دنا: آره بچه‌ها فرصت نکردیم صداهاتون رو بشنویم و پخش کنیم. از قسمت بعد دوباره بر می‌گردیم مثل قبل پادکست می‌دیم.

آقای پی: تا اون موقع

دنا و رها : مراقب خودتون و سوالاتون باشید.

 

 

 



دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *