دنا: سلام من دنا هستم.
رها: من هم رها هستم و سلام.
دنا و رها با هم: شما دارین به پادکست چی؟کجا؟چرا؟ گوش میکنین.
{موسیقی}
رها: دنا میگم تو از لولو خبر داری؟
دنا: نه خبر ندارم آخرین بار یادمه مردم شلغمرود بلیط خریدن که بیاد استودیو ولی انگار هنوز نرسیده.
رها: عجیبه آخه باید تا الآن میرسید.
{صدای خر و پف}
دنا: رها تو هم میشنوی؟ انگار یکی داره خر و پف میکنه.
رها: آره. از کجا مییاد؟
دنا: نمیدونم. بیا استودیو رو بگردیم. کشو رو باز کن.
{صدای کشو}
رها: نه، توی کشو که کسی نیست. پشت پنجره چی؟ شاید صدا از پشت پنجره است.
{صدای پنجره}
دنا: اینجا هم کسی نیست . ولی رها انگار صدا از اون طرف مییاد.
رها: کدوم طرف؟
دنا: طرف کمد لولو.
رها: آره آره انگار صدای خر و پف از تو کمد لولو مییاد.
دنا: رها من میگم حتما لولو برگشته. شب دیر رسیده دیده ما خوابیم بیدارمون نکرده. صبح که شده خوابش برده.
رها: آره آره. بیا بیدارش نکنیم. حتما خیلی خستهاست تو مسافرت آدم خیلی خسته میشه.
دنا: آره. ولی آخه پس پادکست چی؟
رها: من میگم بیا نصف پادکست رو الآن ضبط کنیم. نصف دیگهاش رو شب بیایم ضبط کنیم که لولو هم بیدار باشه چون پادکست امروز خیلی به لولو ربط داره.
دنا: واقعا؟ چه ربطی؟
رها: بذار سوالهای بچهها رو پخش کنیم خودت میفهمی. هی دانابات سوالهای امروز رو پخش میکنی؟
رزا: سلام دنا و رها اسم من رزا است از شهر تهران چرا خفاشها آویزوناند؟
روشنا: سلام من روشنا حسیبی هستم از تهران چرا شاپرکا و خفاشها شبا بیدارن صبحها خوابند؟
سما: سلام من سما هستم سوالم اینه که خفاشها چرا وقتی شبه بیدارن وقتی صبحه خوابند؟
نوژان نادری: سلام خوبی نوژان نادری هستم از شاهینشهر چرا خفاشها برعکس میخوابند؟
نیلا: سلام اسم من نیلا تو شهر تهران زندگی میکنم چرا خفاشها شبا بیدار میمونند و صبحها بیدار میمونند؟
یاسین: سلام لولو اسم من هست یاسین از شهر تهران یه پادکست هم دربارهی رادار خفاشیات بگو خیلی دوستت دارم.
هانا سعیدی: سلام من هانا سعیدی هستم از تهران خفاشها گاز میگیرن یا نه؟
نهال کاظمی: سلام من نهال کاظمی هستم از تهران چرا خفاشها چشماشون توی شب میبینه؟
مهرانا فراهانی: سلام من مهرانا فراهانی هستم از تهران چرا خفاشها همه چی رو برعکس میبینند.
دنا: حالا فهمیدم چرا باید صبر کنیم که لولو بیدار شه! آخه همهی سوالهای امروز مربوط به خفاشهاست.
رها: بله. آمادهای سوال این قسمت رو اعلام کنیم.
دنا: معلومه که بله.
گوینده: این شما و این سوال باحال این برنامه.
دنا و رها با هم: چرا خفاشها برعکساند؟
{موسیقی}
دنا: خب رها بزن بریم.
رها: کجا بریم؟
دنا: مگه نگفتی بریم شب بیایم که لولو هم باشه.
رها: نه منظورم این بود که دوتا سوال رو خودمون جواب بدیم، باقیش رو شب با لولو جواب بدیم.
دنا: آهان. خب کدوم سوال رو جواب بدیم؟
رها: ممممم آهان فهمیدم. بیا به این سوال جواب بدیم که چرا خفاشها شبها بیدار هستند و صبحها میخوابن؟
دنا: خب اینکه معلومه همهی خونآشامها شبها بیدارند و صبحها میخوابند.
رها: خونآشام؟ چه ربطی داره؟
دنا: مگه خفاشها خون نمیخورن؟
رها: نه دنا ۱۴۰۰ نوع خفاش تو دنیا هست. فقط سه نوعش که توی منطقهی آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی زندگی میکنن، خون میخورن. اونها خون گاو و خوک و حیوونهای بزرگ رو میخورن.
دنا: آخی! اونوقت گاوها و خوکها دردشون نمییاد؟
رها: نه. اولا خفاشها خون خیلی کمی میخورن اندازهی یه قاشق چایخوری. بعدهم آب دهن این خفاشها یه مادهی بیحس کننده داره که اون حیوونهای بزرگ اصلا متوجه نمیشن.
دنا: چه جالب! منم یک چیز جالب درباره خفاشها میدونم. خفاشها شبها بیدارند و صبحها میخوابند.
رها: چرا؟
دنا: برای اینکه حیوانات بزرگتر شکارشون نکنن شبها که اونا خوابن میرن دنبال غذا. غذاشون هم معمولا میوهی درختها یا حشرات کوچولوه.
رها: خب به نظرم بیا همینجا استاپ کنیم بریم شب بیایم که لولو بیدار شده باشه.
دنا: باشه بریم.
{موسیقی}
رها: بچهها دوباره سلام. ما صبح یک کمی از این قسمت پادکست رو ضبط کردیم. حالا شب شده و اومدیم که ادامهی پادکست رو ضبط کنیم.
دنا: ولی شما همهاش رو با هم میشنوین.
{صدای خمیازه}
دنا: رها رها فکر کنم لولوه داره از خواب بیدار میشه.
رها: آره خودشه.
{صدای خمیازه}
لولو: آخیش. چه خوابی کردم! شب شده دوباره.
رها: لولو؟! سلام.
لولو: ا رها تویی؟ بیداری هنوز؟
رها: آره من و دنا وقتی فهمیدیم تو برگشتی، فکر کردیم یک بخش پادکست رو شب ضبط کنیم که تو رو هم ببینیم.
دنا: سلام لولو. خوبی؟ رسیدن بخیر.
لولو: سلام دنا. ممنونم. منم خوبم. وای نمیدونین چه خبر شده بود. من رفتم شلغمرود و..
رها: آره آره میدونیم. ما و همهی بچهها داشتیم پادکست لوچیستان رو گوش میدادیم. فقط چرا اینقدر طول کشید تا برسی؟ چندماه از وقتی که آخرین قسمت رو پخش کردی و سوار هواپیما شدی، گذشته!
لولو: آخه نمیدونین چی شد که!
دنا: خب تعریف کن ببینیم چی شد؟
لولو: من رفتم سوار هواپیما شدم خوشحال و خندان نشسته بودم که هواپیما پرواز کنه که دیدم یه صدای آشنایی داره از چندتا صندلی عقبتر از من میاد.
رها: خوب ندیدی کی بود؟
لولو: نه دیگه توی هواپیما چراغها روشن بود من مجبور شده بودم لوبینم رو بزنم که چشمم اذیت نشه. نمیتونستم ببینم.
دنا: خب پس نفهمیدی اون صدای آشنا کی بود؟ چی بود؟
لولو: چرا چرا فهمیدم. بذارین ماجرا رو از اول تعریف کنم براتون.
{صدای موسیقی}
لولو: مردم مهربون شلغمرود پولهاشون رو جمع کردن و با هم برای من یه بلیط هواپیما خریدن که من سوار هواپیما بشم و بیام استودیو. وقتی من سوار هواپیما شدم احساس کردم که انگار یه چیزی درست نیست.
رها: خب چی درست نبود؟
لولو: وقتی خواست پرواز کنه با سرعت دنده عقب گرفت همینجوری روی باند فرودگاه عقب عقبی رفت و کل راه رو عقبکی پرواز کرد.
رها: مگه میشه؟ هواپیما که نمیتونه عقبکی پرواز کنه.
لولو: شد دیگه، این یه دونه هواپیما همه چیزش برعکس بود. همه چیزش ها!
دنا: مثلا دیگه چی؟
لولو: مثلا مهماندارای هواپیما، یعنی اونایی که برای مسافرها خوردنی و اینا میآرن نشسته بودن، مردم که بلیط خریده بودن داشتن بهشون غذا و خوردنی میدادن.
دنا: یعنی چی؟
لولو: میگم که همه چی برعکس شده بود! اولش برای من هم همینقدر عجیب بود.
رها: تو فهمیدی برای چی اینجوری شده بود؟
لولو: بله. فهمیدم. به خاطر همون آقاهه بود که صداش از چند ردیف عقبتر از من میاومد. هنوز صداش تو گوشمه.
ناداوان: حیف شد مجبور شدم از شلغمرود فرار کنم. عجب طلسمی کرده بود. خودم یادم رفته بود که کارم چیه؟ اگه این لوبت خفاش نیومده بود مردم شلغمرود هیچوقت نمیفهمیدن که من طلسمشون کرده بود…
رها و دنا با هم : اون صداهه، صدای ناداوان بود؟
لولو: بله. ناداوان هم سوار همون هواپیما شده بود. برای همین همه چی برعکسی شده بود. هیچی دیگه هواپیما هم به جای اینکه بیاد اینجا، برعکسی رفت اون طرف دنیا.
دنا: وای لولو! پس چطوری تونستی بیای اینجا؟
لولو: من وقتی فهمیدم که خرابکاری هواپیما کار ناداوانه رفتم پیش خلبان. دیدم اون هم نمیتونه هواپیما رو کنترل کنه. آخه تا میومد هواپیما رو به زمین نزدیک کنه که فرود بیاد هواپیما برعکسی میرفت آسمون. منم بهش گفتم اگه می خوای فرود بیای باید یه کاری کنی هواپیما بره بالاتر. اینجوری برعکسی میاد روی زمین.
رها: آفرین چه فکر بکری کردی!
لولو:بالاخره فرود اومد ولی توی یه شهری اونور دنیا. ناداوان هم سریع از هواپیما پیاده شد و رفت که رفت.
دنا: خب کجا فرود اومدین؟
لولو: اونجایی که ما بودیم اسمش اوساکا بود تو ژاپن. اونجا کلی گشتم و بالا و پایین کردم بالاخره یه فروشگاه پیدا کردم که شارژر لوشنل داشت. لوشنل رو شارژ کردم و اومدم برگردم که یه نامه از برزیل به دستم رسید.
رها: برزیل؟!!
لولو: آره! نامه رو زدم توی گوگل ترنسلیت و فهمیدم که ناداوان رفته اونجا و مردم برزیل رو طلسم کرده. منم با لوشنل پرواز کردم رفتم که کمکشون کنم. یه چندماهی طول کشید تا طلسم ناداوان دیو رو بشکنم. بعد هم یه سفر رفتم غار خودمون دلم برای مامان شری و بابا محی تنگ شده بود.
دنا: خیلی خوب کاری کردی رفتی بهشون سر زدی. ولی نگفته بودی ها، اسم بابات محیه؟
لولو: آره دیگه ما خانوادهی بتها هستیم، من لوبتم، مامانم شربت، بابام هم محبت.
رها: چه باحال! راستی لولو این چند وقت که نبودی بچهها کلی صدا فرستادن و گفتن دلشون برای تو تنگ شده چرا پادکست جدید ندادی. حالا بگو ببینم باز هم میخوای پادکست درست کنی؟
لولو: آخ آخ آخ ببخشید بچهها، اینقدر اتفاقهای مختلف افتاد که نتونستم پادکست درست کنم! ولی قراره به زودی یک پادکست جدید داشته باشم!
دنا: آخجون من که خیلی پادکستهات رو دوست دارم. حالا قراره پادکست جدیدت دربارهی چی باشه.
لولو: دربارهی ناداوان.
رها: ناداوان؟ چرا دربارهی ناداوان؟
لولو: آخه وقتی توی برزیل طلسمش رو شکستم باز هم در رفت و نتونستم بگیرمش. حالا ممکنه هر دفعه از یه جا سر در بیاره. این شد که منم تصمیم گرفتم حالا که لوشنلم شارژ شده برم هرجا خرابکاری کرد برم و درستش کنم.
دنا: آفرین. کمک کردن به مردم خیلی کار خوبیه. اینجوری کلی دوست همه جای دنیا هم پیدا میکنی.
لولو: آره دیگه. راستی شما چطورین؟ پادکست امروزتون دربارهی چیه؟
رها: ما هم خوبیم. اتفاقا پادکست امروزمون دربارهی خفاشهاست برای همین وایسادیم تا تو بیدار شی.
لولو: آخجون. من خیلی چیزها دربارهی خفاشها میدونم. سوالهای بچهها چیه ؟
دنا: خیلیها پرسیدن که چرا آویزون میشین و آویزون میخوابین؟
لولو: آهان. خب این به خاطر اینه که زود و راحت بتونیم بپریم. وقتی اینجوری برعکسی میخوابیم و پاهامون به شاخهها یا سقف غارها قفل میشه و نمیافتیم. ولی اگه یه شکارچی بیاد و بخواد ما رو شکار کنه سریع پامون رو باز میکنیم و روی هوا پرواز میکنیم و لازم نیست مثل پرندهها بدوایم یا کلی بال بزنیم تا پرواز کنیم.
رها: چقدر جالب. نمیدونستم. حالا دربارهی رادارت بگو. بچهها میخوان بدونن واقعا رادار داری؟
لولو: بله که دارم. رادار ما خفاشها خیلی قویه. ما چون شبها میریم دنبال غذا و صبحها خوابیم چشمهامون خیلی خوب نمیبینه. برای همین برای پیدا کردن غذا از رادار استفاده میکنیم. رادارمون اینجوریه که یه موجهای صدا از دماغ و دهنمون پخش میکنیم. این موجهای صدا میره و به چیزهای اطراف میخوره و بر میگرده. ما هم با گوشمون اون رو میشنویم و میفهمیم چه چیزهایی دور و بر ماست.
دنا: واوو(یا هر صدای تعجبی) چه رادار باحالی. حالا شما همه چیز رو برعکس میبینین؟
لولو: نه ما برعکس نمیبینیم. البته کلا خیلی نمیبینیم. گفتم که رادار داریم.
رها: یه سوال هم من دارم. همه ی خفاشها اندازهی تو هستند؟
لولو: خفاشها انواع مختلف دارن.
رها: خب بزرگترین خفاش جهان چقدره؟
لولو: ما یه فامیل داریم توی جنوب شرق آسیا و استرالیا که اسمش روباه پرنده است.
دنا: یعنی روباهه؟
لولو با خنده: نه نه نه خفاشه. فقط آدمها اسمش رو گذاشتن روباه پرنده ولی خفاشه. آخه انقدر بزرگن که شبیه روباه هستند که بال داره و پرواز میکنه. این نوع خفاشها تا یک و نیم متر هم بزرگ میشن.
رها: یک و نیم متر؟
لولو: آره البته خیلی مهربون هستن و سریع دوست میشن. غذاشون هم میوهی درختهاست. بعضی دیگه از فامیلهامون هم هستن که اندازهی یه سکهی کوچولو هستن.
دنا: آهان. خیلی جالبه. چیز دیگهای هم هست که بخوای بهمون دربارهی خفاشها بگی.
لولو: بله. ما خفاشها هم مثل ویزبی و بقیهی زنبورها خیلی برای طبیعت مهم هستیم. ما هم توی گردهافشانی گیاها کمک میکنیم و اصلا موجودات ترسناکی نیستیم.
رها: اینکه ترسناک نیستی رو خودمون هم میدونستیم. آخه کلی از دوستای داروگ به ما پیام دادن میگن لولو کجاست چرا پادکست نمیده. تازه بعضیهاشون هم نگرانت شدن. ببین مانی چی گفته:
مانی: سلام من مانیام از تهران لولو میگم اگه واقعا خفاشی مراقب باش مار و پرندههای شکاری تو رو نخوره.
لولو: سلام مانی. ممنونم مراقبم. نگران نباش. خب سوال دیگهای نیست؟ من باید برم لوبین و لوشنل رو بردارم بزنم به شارژ یه وقت اگه ناداوان یه جا پیداش شد برم و جلوی طلسمش رو بگیرم.
دنا: نه دیگه سوالها تموم شده . ما هم داشتیم خدافظی میکردیم.
رها:
رها: بچهها ممنون که برامون صداهاتون رو میفرستین. ما ایدهی پادکستهامون رو از شما میگیریم.
دنا: و همیشه هم میتونین صداهاتون رو برای ما بفرستین. کافیه برین سایت داروگ و از اونجا صدا بفرستین. darwagkids.com
لولو: داروگ هم با دبلیوه. تا قسمت بعد
دنا و رها با هم: مراقب سوالهاتون باشید.
دنا: خب اینکه معلومه همهی خونآشامها شبها بیدارند و صبحها میخوابند.
رها: خونآشام؟ چه ربطی داره.
دنا: مگه حفاشها خون نمیخورن؟
رها: نه دنا ۱۴۰۰ نوع خفاش تو دنیا هست. فقط سه نوعش که توی منطقهی آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی زندگی میکنن، خون میخورن. اونها خون گاو و خوک و حیوونهای بزرگ رو میخورن.
دنا: اون گاوها و خوکها دردشون نمییاد؟
رها: نه. اولا خفاشها خون خیلی کمی میخورن اندازهی یه قاشق چایخوری. بعدهم آب دهن این خفاشها یه مادهی بیحس کننده داره که اون حیوونهای بزرگ اصلا متوجه نمیشن.
دنا: پس خفاشها برای چی شبهای بیدارند و صبحها میخوابند.
رها: برای اینکه اونها معمولا کوچولواند و برای اینکه توسط حیوانات بزرگتر شکار نشن شبها میرن دنبال غذا. غذاشون هم معمولا میوهی درختها یا حشرات کوچولوه.
دنا: پس این همه قصه و داستان دربارهی خونآشامها چیه؟مثلا دراکولا.
رها: قصه است دیگه. آدمها قصه درست میکنند. خب به نظرم بیا همینجا استاپ کنیم بریم شب بیایم که لولو بیدار شده باشه.