ویزبی و آقای پی در قصر پادشاه کلمپه قسمت چهارم

ویزبی: سلام بچه‌ها من گروهبان ویزبی از گارد تکاوران ویژه‌ی ملکه هستم

آقای پی: و من هم آقای پی هستم و با اینکه نه گروهبانم و نه هیچ چیز دیگه ولی منم جزو تکاوران ویژه‌ی ملکه هستم.

آقاشاه: و من هم آقاشاه، سلطان صاحب کپک، پادشاه کلمپه هستم.

ویزبی: آقاشاه شما اینجا چی کار می‌کنین؟

آقاشاه: من اینجام که بگم با اون افتضاحی که شما به بار آوردین الان دیگه هیچی نداریم تو قصر بخوریم. غذا تموم شده و من اومدم که شما رو بندازم وسط کلمپک‌ها.

آقای پی: ولی آخه چرا؟ ما به نتایج خوبی رسیدیم.

ویزبی: بله بله همین که همکارم گفت. عنقریبه که به نتیجه برسیم؟

آقای پی: عقرب؟ کو عقرب

ویزبی: عقرب چیه می‌گم عنقریبه. یعنی به زودی زود.

آقاشاه: من این حرفا حالیم نیست. شما الآن دو سه هفته است اومدین کلمپه جز خوردن و خوابیدن و آهنگ زدن کاری نکردین. ذخیره‌ی غذایی  قصر ما رو هم تموم کردین. زود باشین راه بیفتین بپرین برین پیش کلمپک‌ها.

ویزبی: من که بال دارم پرواز می‌کنم دست کلمپک‌ها به من نمی‌رسه.

آقای پی: یه دو دقیقه هم صبر کنین من دوچرخه پرندمو درست می‌کنم.

آقاشاه: آهای فرمانده اون چسب کپک رو بیار بالای این رو بچسبون.

فرمانده: چسب همینجا هست. الآن می‌چسبونم قربان.

آقای پی: بابا مگه شما نمی‌خواستین ما یه راهی پیدا کنیم که کلمپک‌ها برگردن سر جاهاشون. خب ما پیدا کردیم راهش رو.

آقاشاه: من دیگه گول نمی‌خورم. دیگه کلاه سرم نمی‌ره

آقای پی: ولی ما خودمون هم کلاه نداریم. البته گروهبان قبلا یه کلاه داشت که کجا گذاشتیش گروهبان؟

ویزبی: آقای پی کلاه سر کسی گذاشتن یعنی اینکه گولش بزنن. ولی قربان با تقریبا راه رو پیدا کردیم.

آقای پی: آهان آهان. فهمیدم پس اینم یه اصطلاحه. آقای آقاشاه گروهبان ویزبی راست می‌گه ما ترقیبا راه رو پیدا کردیم

ویزبی ترقیبا نه تقریبا. ما راه رو تقریبا پیدا کردیم. فقط یه مشکل کوچولو داریم.   

آقاشاه: خب توضیح بدین ببینم چی کار کردین که می‌گین تقریبا راه رو پیدا کردین؟

ویزبی: قربان از هفته‌ی پیش تا الآن ما چندتا کار کردیم. اولش اینکه آقای پی از تو چمدونش یه دوچرخه پرنده در آورد و با هم رفتیم دونه دونه درخت‌ها رو از نزدیک بررسی کردیم.

آقای پی: بله. ما سوار دوچرخه پرنده شدیم رفتیم درخت‌های هر کدوم از قبیله‌های کلمپکی رو از نزدیک نگاه کردیم و یک چیز خیلی جالب فهمیدیم. اون درخت‌ها هر کدوم نشونه‌ی‌ یک فصل هستند.

آقاشاه: یعنی چی؟ هر موقع از سال یه فصله دیگه.

ویزبی: بله فصل و ماه در کلمپه یه درخت داره که نشونه‌ی اون فصله.

آقای پی: نگاه کنین اون درخت سبزه هست اونجا اون درخت بهاره. روی اون درخت سبز گنده هم نوشته اینجا بهار پیدا است.

ویزبی: اون سرزمینی که توش درخت قرمزه سرزمین تابستانه. ما رفتیم روی درختش. کلی میوه‌ی تابستونی خوردیم. روش هم گنده نوشته شده بود. گرم همچون تابستان.

آقاشاه: خب اون نارنجیه حتما پاییز بود دیگه.

آقای پی: بله قربان. کلی برگ خشک اونجا بود. روی درختش هم نوشته بود پاییز هراز رنگ.

ویزبی: اون سرزمین آخری هم سرزمین زمستون بود. خیلی سرد بود. اون درخت سفیده هم روش نوشته بود سرزمین سرد زمستان.

آقاشاه: خب قصر ما چی؟.

ویزبی: قصر شما تو مرکز کلمپه است. هر تیکه‌اش توی یکی از سرزمین‌ها است. برای همین همیشه یه جوره و معتدله.

آقاشاه: آهان بله یادت باشه این رو حتما حتما به ملکه بگی. بگی که قصر ما خیلی هوای خوبی داره.

ویزبی: ما یه کار دیگه هم کردیم.

آقاشاه: چی کار کردین؟

آقای پی: ما گشتیم توی قصر هر کسی که بلد بود یه سازی بزنه پیداش کردیم.

آقاشاه: مگه کسی هم توی قصر بلده ساز بزنه.

ویزبی: بله. آشپزتون درام می‌زنه.

آقای پی: دربونتون پیانو می‌زنه.

ویزبی: ماساژورتون ویولون  می‌زنی.

آقای پی: کفاشتون هم انواع سازهای فوت فوتکی رو بلده.

ویزبی: آقای پی فوت فوتکی نه سازهای بادی.

آقاشاه: خبر نداشتیم. فرمانده تو می‌دونستی اینارو .

فرمانده: جسارت قربان ولی بله می‌دونستم.

آقاشاه: از کجا می‌دونستی؟

فرمانده: قربان خودم چلو می‌زنم.

آقاشاه: چلو مگه خوردنی نیست، همون پلوی کنار کباب نیست؟ تو چی می‌گی من چلو می‌زدم؟

ویزبی: نه قربان همون ویولونسل رو می‌گن چلو.

آقاشاه: عجب. این همه هنرمند اینجا دور من بودن و من خبرنداشتم.

ویزبی: حالا قربان ما توی این یه هفته کلی تمرین موزیک کردیم و ۴ تا آهنگ درست کردیم که کلمپک‌ها خوششون بیاد.

آقاشاه: خب از کجا می‌دونستین که کلمپک‌ها چه آهنگی دوست دارن.

ویزبی: از روی همون داستانی که ملکه برامون تعریف کرد. برید قسمت قبلی‌مون رو گوش بدین. ما هم یه آهنگ‌هایی درست کردیم که کلمپک‌ها خوششون بیاد.

آقاشاه: ما وقت نداریم قسمت قبل رو گوش بدیم باید بریم منچ و مارپله بازی کنیم. خودتون بگید قراره چه آهنگی بزنید.

آقای پی: عجب پادشاه تنبل….

آقاشاه: چی به من گفتی تنبل فرمانده چسب کپک کجاست؟

ویزبی: نه قربان تنبل نگفت که.

آقاشاه: چرا خودم شنیدم.

ویزبی: نذاشتین حرفش تموم شه که. می‌خواست بگه تنبل شکنی هستین؟

آقای پی: تنبل‌شکن یعنی چی؟

ویزبی: یه دقیقه زبون به دندون بگیر.

آقاشاه: واقعا می‌خواست بگه  من تنبل‌شکنم؟

ویزبی: بله بله قربان همین رو می‌خواست بگه.

آقاشاه: خب حالا بگین چطوری می‌خواین آهنگی درست کنین که کلمپک‌ها خوششون بیاد.

آقای پی: ما گشتیم و گشتیم و گشتیم و ۴ تا آهنگ پیدا کردیم که از روی فصل‌ها ساخته شدن.

آقاشاه: واقعا؟ یه همچین آهنگ‌هایی هم ما   داریم.

ویزبی: بله قربان ما توی زمین کلی از این جور آهنگ‌ها داریم که وقتی می‌شنویمشون یاد فصل‌های مختلف میفتیم. ما هم ۴ تا از معروف‌ترین‌هاش رو برداشتیم. اینا رو آقای ویوالدی ساخته تو زمین.  هر کدوم رو گوش می‌دین یاد یه فصل می‌افتین.

آقای پی: فقط یه مشکلی داریم قربان.

آقاشاه: چه مشکلی؟

ویزبی: قربان ما باید با کل دسته مزقونچی‌ها بریم پایین.

آقای پی: مقزونچی دیگه چیه؟ مقزونچی نداشتیم.

ویزبی:نوازنده. نوازنده‌ها بابا. بله قربان ما باید با نوازنده‌ها  بریم پایین وسط کلمپک‌ها آهنگ فصل خودشون رو بزنیم و اون‌ها دنبال ما راه بیفتن تا بریم دم درخت خودشون.

آقاشاه: خب زود باشید برید دیگه.

آقای پی: خب قربان ما و مقزونچی‌ها می‌ترسیم.

ویزبی: مقزونچی نه مزقونچی.  

آقای پی: هرچی.

ویزبی: قربان ما یه ماشین گنده می‌خوایم که همه‌ی نوازنده‌ها و ما بریم روش

آقاشاه: ولی ما تو کلمپه که ماشین نداریم که. کل کلمپه مگه چقدره که ماشین لازم داشته باشه.

آقای پی: پس چی کار کنیم؟

ویزبی: یعنی خودتون هروقت ‌خواستین برین یه جایی توی کلمپه با پای پیاده می‌رین؟

آقاشاه: ما که نه. ما با فیل سلطنتی می‌ریم.

آقای پی: شما فیل دارین؟

آقاشاه: بله. اوناها تو حیاط قصر رو نگاه کنین.

{صدای فیل}

آقای پی: اخجون من تاحالا یه فیل از نزدیک ندیده بودم. من می‌رم بهش دست بزنم.

{صدای پای آقای پی}

ویزبی: قربان این فیله الآن هم می‌تونه بره وسط کلمپک‌ها.

آقاشاه: تا حالا امتحانش نکردیم. ولی فکر کنم بتونه بره آخه نگاه کن چقدر گنده است. اندازه ۶ تا کلمپک رو کله همه.

ویزبی: بذارین یه ذره فکر کنم. ببینم یه فکر بکر میاد تو کله‌ام.

{آهنگ فکر بکر}

 ویزبی: فهمیدم فهمیدم. فهمیدم. آهای آقای پی بیا. فیل رو هم با خودت بیار.

آقای پی: باشه. بیا بریم فیل قشنگم.

{صدای فیل}

آقای پی: ما رسیدیم.

ویزبی: همینجا کنار در پارکش کن. خودت هم بیا بالا.

آقای پی: چه نقشه‌ای ریختی؟

ویزبی: ببین توی چمدونت تیر و تخته داری؟

آقای پی: هرچقدر که بخوای.

ویزبی: میخ و اره و چکش هم داری؟

آقای پی: بله جعبه ابزارم کامله.

ویزبی: خب ببینم می‌تونی یه سکوی چوبی بزرگ درست کنی که ببندیم پشت این فیله.

آقای پی: سکوی چوبی؟

ویزبی: آره اینجوری ما و کل دسته‌ی نوازنده‌ها می‌ریم پشت فیل و با فیل می‌ریم وسط کلمپک‌ها. شروع می‌کنیم به آهنگ زدن.

آقای پی: آفرین چه بکر فکری کردی؟

ویزبی: اگه تو این کلمه رو یاد گرفتی من جشن می‌گیرم.

آقای پی: بچه‌ها شما یه استراحت کوچولو بکنین ما الآن سکو رو درست می‌کنیم و روی فیل وصل می‌کنیم و سریع بر می‌گردیم.

{هارپ}

ویزبی: خب کلیه‌ی نوانده‌های عزیز سازهاتون کوکه؟می‌خواهیم الان بریم وسط کلمپک‌ها.

آقای پی: بله بله همه آماده هستند. منم قراره فیل رو راه ببرم.

آقاشاه: منم دستور دادم دیوار پشت در خروجی رو براتون خراب کنند.

ویزبی: خب حواستون باشه ما از آهنگ بهار شروع می‌کنیم.

آقاشاه: نمی‌شه. باید از تابستون شروع کنین.

ویزبی: ا برای چی؟

آقاشاه: برای اینکه من دستور دادم دیواری رو خراب کنند که پشت در مربوط به بهاره.

ویزبی: خب پس باید آهنگ بهار رو بزنیم دیگه.

آقاشاه: نه دیگه اونجا الآن کلمپک‌های قرمز هستند. آهنگ بهار رو برای کلمپک قرمز بزنین که خوشش نمی‌یاد. باید آهنگ تابستون رو بزنین.

آقای پی: چه عجب پادشاه یه نظر عاقلانه دادن.

آقاشاه: الآن تعریف کردی یا مسخره کردی گنده بک من نفهمیدم.

آقای پی: تعریف کردم تعریف کردم.

ویزبی: بله قربان. با کمال تعجب این دفعه درست گفتین. خب نوازنده‌های عزیز آهنگ تابستون رو آماده کنین از اون شروع می‌کنیم.

آقای پی: خب ما آماده‌ی حرکتیم.

ویزبی: خب آقاشاه بی‌زحمت دستور بدین در رو باز کنن که ما بریم.

آقاشاه: باشه فقط وقتی در باز شد زود برید بیرون تا کلمپک‌ها نیومدن تو.

ویزبی: چشم قربان.

آقاشاه: سربازها در رو باز کنید.

{صدای باز شدن در}

ویزبی: آقای پی بدو بدو  فیل رو حرکت بده.

آقای پی: باشه باشه. فیل عزیزم به سمت در حرکت…

{صدای فیل}

ویزبی: خب آماده‌اید. داریم می‌رسیم وسط کلمپک‌های قرمز. سازهاتون رو آماده کنین. فکر کنین تابستونه. هوا گرمه. و مدرسه‌ها تعطیله قراره کل تابستون رو خوش بگذرونیم. یک دو سه. زنگ تعطیلی مدرسه‌ها خورد.

{موسیقی شروع شه}

ویزبی: بدویین بریم بدوبدو بدو بریم .

آقای پی: کجا بریم کجا بریم

ویزبی: بریم سفر. سوار ماشین این پیچ اون پیچ این پیچ اون پیچ این پیچ اون پیچ.

آقای پی: آخ من گشنمه. آخ من تشنمه. آخ من گشنمه آخ من تشنمه.

ویزبی: تابستون میوه‌داره آلبالو و شفتالو داره آی گلابی آی گلابی. 

آقای پی : آخ آخ آخ آخ دهنم آب افتاد.

ویزبی هندونه قل قل قل قل قل هندونه قل قل قل قل هندونه قل قل قلقل

آقای پی: هوا گرمه هوا گرمه هوای گرمه. هوا گرمه.

ویزبی: امروز می‌خوایم بریم پارک امروز می‌خوایم بریم تاب. سرسره سرسره. آخجون آخجون.

}{

آقای پی: و اینجوری بود که تابستان زودی تموم شد. گروهبان گروهبان داره کار می‌کنه. نگاه کن کلمپک‌های قرمز دنبال ما راه افتادن.

ویزبی: آره دارم می‌بینیم فیل رو هدایت کن سمت سرزمین تابستان.

آقای پی: داریم می‌رسیم به سرزمین درخت قرمز سرزمین تابستان. گروهبان گروهبان کلمپک‌های قرمز رفتن سمت درخت خودشون.

ویزبی: حالا نوبت آهنگ پاییزی.

آقای پی: آره آره نگاه کنین کلمپک‌های نارنجی دارن میان سمت ما زودتر آهنگ پاییز رو بزنین.

{قطعه‌ی پاییز ویوالدی شروع می‌شه به همراه توصیفات ویزبی از پاییز}

ویزبی: گروه نوازندگان عزیز فکر کنین تابستون تموم شده و الآن پاییزه. برگ‌های درخت‌ها زرد شدن و ریختن زمین. و می‌خوایم بریم مدرسه. یک دو سه.

 باز دوباره مدرسه باز دوباره مدرسه. باز دوباره مدرسه. 

باز معلم و دوستامون باز معلم و دوستامون که هستن دوستامون که هستن

آخ آخ آخ آخ آخ اخ سووووز و سرما می‌یاد.

خرمالوها رسیدن خرمالوها رسیدن

پرنده‌های مهاجر دارن می‌رن

 

آقای پی: آفرین گروهبان داره کار می‌کنه. کلمپک‌های نارنجی خوشحال شدن همه‌شون صف کشیدن پشت فیل.

ویزبی: پس زودباش راه بیفت سمت سرزمین نارنجی. سرزمین پاییز.

آقای پی: رسیدیم رسیدیم. نگاه کنین کلمپک‌های نارنجی تا درخت‌ خودشون رو دیدن دویدن سمت درخت خودشون.

ویزبی: ولی نگاه کن کلمپک‌های سفید دارن میان که بخورن به ما.

آقای پی:  زود باشین نوبت آهنگ زمستونه.

ویزبی: نوازندگان عزیز فکر کنین هوا سرده سوز میاد.

آقای پی: پرتقال پرتقال میوه زمستونیه.

ویزبی: آره آره. لیز لیزه زمین برف اومده یخ بسته همه جا. آسمون گرفته.

پرتقال می خوریم نارنگی می‌خوریم. آش داغ .

 

 

آقای پی: آفرین گروهبان آفرین. نگاه کنین کلمپک‌های سفید دارن صف می‌کشن پشت فیل.

ویزبی: آره خوششون اومد. زودباش فیل رو ببر سمت سرزمین سفید سرزمین زمستون.

{صدای فیل}

آقای پی: نگاه کن گروهبان. اینجا کلمپک‌های سبز  بهاری وسط سرزمین زمستونی گیر کردن.

ویزبی: ولی نگاه کن کلمپک سفید‌های تا درخت خودشون رو دیدن خوشحال دویدن رفتن سمت درخت خودشون.

آقای پی: گروهبان کلمپک سبزها دارن می‌یان. فقط همینا موندن. بچه‌ها آماده باشین آهنگ بهار رو باید بشنویم.

ویزبی: نوازنده‌های عزیز فکر کنین الان بهار اومده جیک جیک جیک جیک صدای پرنده ها میاد

آقای پی: نوروز شده همه شاد و خوشحالیم.

ویزبی: درختا شکوفه دادن. توت فرنگی هست. آلبالو گیلاس.

آقای پی: آخ آخ آخ دهنم آب افتاد دلم به تاپ تاپ افتاد.

آقای پی: آفرین گروهبان کلمپک‌های سبز هم دارن صف می‌کشن پشت فیل.

ویزبی: زودباش زودباش راه بیفت سمت سرزمین بهار.

{صدای فیل}

آقای پی: اینم از این رسیدیم گروهبان رسیدیم. نگاه کن کلمپک‌های سبز تا درختشون سبز خودشون رو دیدن دویدن سمت درخت.

ویزبی: آره نگاه کن چقدر هم خوشحال شدن. خب فکر کنم ماموریتمون تموم شد.

آقای پی: آره الآن همه کلمپک‌ها خوشحال هستن. همه‌شون هم سر جای خودشون هستن اشتباهی تو سرزمین اشتباهی نیستند.

ویزبی: وقتشه که برگردیم به قصر

آقای پی: فیل قشنگم بدو برو به سمت قصر .

{صدای فیل}

ویزبی: آهای آقاشاه ما بر گشتیم بی زحمت دستور بدین در رو باز کنن ما برگردیم به قصر.

آقاشاه: آهای سربازا در رو باز کنین.

{صدای باز شدن در}

ویزبی: خب قربان ما ماموریتمون تموم شد.

آقاشاه: یعنی الآن حال کلمپک‌ها خوبِ خوبه؟

ویزبی: خودتون می‌تونین ببینین. الآن هر قبیله‌ی کلمپک سر جای خودشه. همه‌شون خوشحال و آروم هستند. می‌تونین دوباره مثل قبل درهای قصر رو باز کنین.

آقاشاه: چقدر خوب شد. آفرین. آهای فرمانده دستور می‌دم دیوارهای دفاعی پشت درهای قصر رو خراب کنین. درها رو هم باز کنین.

فرمانده: چشم قربان.

آقاشاه: خب اگه دوباره قاطی پاتی شدن چی؟

ویزبی: خب قربان گروه موسیقی که همه از خدم و حشم خودتون هستن.

آقای پی: حشره؟ کوش حشره. اگه مگسه بدین من بخورم.

ویزبی: آقای پی خدم و حشم. حشره چیه؟ خدم و حشم پادشاه یعنی دور و بری‌های خود پادشاه. 

آقاشاه: آفرین آفرین. اصلا خوب شد. هر موقع  هم حوصله‌مون سر رفت می‌گیم که این‌ها برای ما آهنگ بزنند.

ویزبی: خیلی فکر خوبیه. خب اگه اجازه بدین ما دیگه برگردیم بریم استودیو. باید گزارش ماموریت رو هم برای ملکه بفرستیم. آخه قراره دوباره ستوان بشم.

آقاشاه: آخ گفتی ملکه. بیا بیا این گردنبند طلا رو بگیر از طرف من بهش هدیه بده.

ویزبی: چشم قربان فقط این عکس کیه رو گردنبند.

آقاشاه: عکس خود بنده است.

آقای پی: ببینیم ببینم گروهبان.

ویزبی: بیا ببین.

آقای پی: پس چرا صورتتون معلوم نیست.

آقاشاه: اون طلاسازی که داشت درست می‌کرد گفت پشت کله‌ام خوشگل‌تره. من هم دستور دادم عکس پشت کله‌ام رو بندازن.

آقای پی: هه هه هه. راست گفته قربان.

آقاشاه: منظورت چیه گنده‌بک؟

ویزبی: هیچی هیچی قربان. ببخشید ما دیگه باید بریم. اگه اجازه بدین ما بریم دم آسانسور. اونجا باید ورد جادویی رو بخونیم.

آقاشاه: باشه برید. سلام منم به اون ملکه نازنین برسونین.

{هارپ}

ویزبی: خب بچه‌ها این هم آخرین قسمت سفر ما به کلمپه بود. الآن می‌خواهیم برگردیم بریم استودیو.

آقای پی: بچه‌ها خوشتون اومد؟

ویزبی: خب معلومه که خوششون اومده. مگه می‌شه من و تو پادکست درست کنیم بچه‌ها خوششون نیاد.

آقای پی: از کجا معلوم؟

ویزبی: خب اگه خوششون اومده خودشون پیام می‌دن که بازم من براشون پادکست کلمپه‌ای بسازم.

آقای پی: آره بچه‌ها برین تو سایت داروگ برای صاد پیام بذارید بگید بهش می‌خواهید بازم پادکست کلمپه درست کنیم یا نه.

ویزبی: آخجون الآن بر می‌گردم پیش ملکه.

آقای پی: و دنا و رها.

ویزبی: آماده‌ای که ورد برگشت رو بخونم؟

آقای پی: بعله. آماده‌ی آماده‌ام.

ویزبی:

ویز ویز ویز ویزو ویز.

استودیو ویز ویز استودیو

گیچ پوچ توچ ماچ موچ

فییییییییش میییییش موررووووووووووج

{صدای جادویی}

ویزبی: خب بزن بریم تو آسانسور.

آقای پی: بریم گروهبان.

ویزبی: بچه‌ها خدافظ.

آقای پی: خدافظ بچه‌ها

{موسیقی پایانی}

 

 

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *