ویزبی و آقای پی در قصر پادشاه کلمپه قسمت سوم

 آقاشاه: سلام بچه‌ها. من سلطان صاحب کپک آقاشاه سوم پادشاه کلمپه هستم. من چون اون دفعه خیلی خوشم اومد که باهاتون خدافظی کنم. میکروفون رو به ویزبی و پی پس ندادم. خواستم بیشتر باهاتون حرف بزنم. بذارید همینطور که باهاتون حرف می‌زنم بریم دم پنجره ببینیم ویزبی و پی چی کار دارن می‌کنن. فقط قبلش یه چیز یادم رفت. آهای فرمانده.

{صدای باز شدن در}

فرمانده: بله قربان.

آقاشاه: به خدمت‌کارها بگو وان من رو پر از شیر کنند می‌خوام امروز تو شیر بخوابم پوستم شفاف شه.

فرمانده چشم قربان.

آقاشاه: خب بذارید پنجره رو باز  کنم.

{صدای پنجره}

آقاشاه: آهای گروهبان ویزبی آقای پی در چه حالی هستین؟

آقای پی نفس نفس زنان: تقریبا آخراشه.  هر چی ساز دیمدارادیدامی بود روش زدیم.

گروهبان ویزبی: به اون‌ها می‌گن ساز کوبه‌ای.

آقای پی: کوبه‌ای چیه؟

گروهبان: یعنی سازی که می‌کوبن روش.

آقای پی: آهان. بله همین سازها رو زدیم روش.  سازهای دیلینگی دیلینگی رو هم زدیم.

ویزبی: سازهای دیلینگی دیلینگی چیه دیگه؟

آقای پی: مثل گیتار  و اینا که باهاش دیلینگ دیلینگ می‌زدی.

ویزبی: آهان. به اون‌ها می‌گن ساز  زهی.

آقای پی: زهی یا هر چی. قربان سازهای فوت فوتکی رو هم همه‌شون رو زدیم.

ویزبی: فوت فوتکی نه. سازهای بادی. مثل نی و فلوت و ساکسیفون.  بله قربان. آخراشه. دیگه.

آقاشاه: خب نتیجه چی شد. تونستین کلمپک‌ها رو آروم کنین؟

ویزبی: هم آره هم نه.

آقاشاه: یعنی چی؟ بالاخره آره یا نه.  یه هفته‌است زیر پنجره‌ی ما دارین دامبال و دیمبول می‌کنین حتما باید به یه نتیجه‌ای رسیده‌ باشین دیگه.

آقای پی : دامبال و دیمبول؟

ویزبی: هیچی نگو. هیس. قربان. اگه اجازه بدین ما یه سلام علیکی با بچه‌ها بکنیم بعد براتون توضیح می‌دیم.

آقاشاه: خب باشه. بکنین.

ویزبی: آخه میکروفونمون دست شما مونده.

آقاشاه: اینو می‌خواین؟ باشه. آهای فرمانده.

فرمانده: بله قربان

آقاشاه: بیا این میکروفون رو ببر پایین بده به اینا سر راه برگشت هم از توی آشپزخونه شیر و بیسکوییت من رو بیار بخورم گشنمه.

فرمانده: اولیش چشم قربان دومیش امکان‌پذیر نیست.

آقاشاه: یعنی چی؟

فرمانده: قربان به فرمان شما همه شیرها رو ریختیم توی وان حموم که شما برین شفاف بشین.

آقاشاه: یعنی یه لیوان هم نگه نداشتین؟

فرمانده: نه قربان.

آقاشاه: پس بیا اینو ببر. سر راه هم یه گاو پیدا کن بدوشش شیر بیار. من نمی‌دونم.

فرمانده: بله؟

{هارپ}

ویزبی: سلام بچه‌ها گروهبان ویزبی از گارد تکاوران ویژه‌ی ملکه  اینجا هستم که بفهمم چی سر کلمپک‌ها اومده.

آقای پی: بچه‌ها من هم آقای پی هستم و سلام.

ویزبی: همین؟ آقای پی؟ خشک و خالی؟ اصلا مگه تو رهایی که همینجوری می‌گی و من هم فلانی هستم و سلام.

آقای پی: من اسمم فلانی نیست که. من آقای پی‌ام.

ویزبی: بله می‌دونم. می‌گم یه چیزی بگو. مثلا من آقای پی هستم، عضو تکاوران ویژه‌ی ملکه نیستم. ولی خیلی زبونم درازه.

آقای پی: این که خیلی مسخره‌ است. اصلا دوستش ندارم. اصلا منم می‌خوام جزو تکاوران ویژه‌ی ملکه بشم. نمی شه؟

ویزبی: مگه الکیه. راهت نمی‌دن.تو شکارچی هستی یک. دوما کندو یه سوراخ کوچولو داره تو با این هیکل گنده‌ات رد نمی‌شی از توش.

آقای پی: نخیرم حتما یه راهی داره. ملکه شما بلده تو و من رو از زمین بفرسته کلمپه اونوقت نمی‌تونه من رو تکاور ویژه کنه.

ویزبی:  نمی‌شه. امتناع فلسفی داره.

آقای پی: چی چی داره؟

ویزبی: امتناع فلسفی

آقای پی: امتحان فلفلی؟

ویزبی: نه نه امتناع فلفلی

آقای پی: ببین خیلی سخته یه بار دیگه بگو چی گفتی احتمال قلقلی؟

ویزبی: آقای پی گیر نده این یکی رو خودمم نمی‌دونم یه بار رفته بودم تو باغ یه دانشگاهی شهد بخورم یه آق معلمه داشت اینو می‌گفت.

آقای پی: خب وقتی معنیش رو نمی‌دونی چرا استفاده می‌کنی شاید حرف بدی باشه.

ویزبی: ببخشید خب. حالا منظورم اینه که اصرار نکن دیگه. یه موقع نمی‌شه.

آقای پی: حالا یه زنگ بزن ازش بپرس.

ویزبی: از استاد دانشگاهه بپرسم؟ شماره اونو از کجا بیارم؟

آقای پی: استاد رو نمی‌گم که. می‌گم یه زنگ بزن از ملکه بپرس.

من دستیارتم. اصلا زشته دستیار یه گارد ویژه هیچی نباشه.

ویزبی: عجب گیری کردما. خودم کردم دیگه. باشه. بذار الآن زنگ می‌زنم.

{صدای  تلفن}

ملکه: الو چیه گروهبان.

ویزبی: درود و سلام  بر ملکه‌ی کندو. خیلی ارادتمندم. ای بزرگ زنبوران عالم…

ملکه: گروهبان. خودت می‌دونی که ما از تملق و تعریف بیجا خوشمون نمی‌یاد.

آقای پی: تمقل یعنی چی؟

ویزبی: تملق نه تمقل. یعنی چاپلوسی.

ملکه: بعد هم همه می‌دونن ملکه‌ی کندوی زنبورها کارش چیه؟

ویزبی: بله قربان. ما همه فرزندان توایم ملکه.

آقای پی: واقعا همه‌تون رو ملکه به دنیا آورده؟

ویزبی: بله. آقای پی. بعدا برات توضیح می‌دم.

ملکه: خب اول بگو ببینم کلمپه چه خبر تونستین مشکل رو حل کنین.

ویزبی: کامل نه قربان. ما فقط فهمیدیم که کلمپک‌ها به موسیقی حساس هستند. هر کدومشون به یه نوع سازی حساس هستند.

ملکه: آفرین. خب برنامه‌ی بعدی‌تون چیه؟

ویزبی: مشکل اینه که الآن فهمیدیم که هر نوع کلمپکی به چه نوع سازی حساسه ولی مسیله اینه که تا صدا رو قطع می‌کنیم، این‌ها دوباره بر می‌گردن به شکل قبلشون.

ملکه: حتما هر کدوم یه آهنگ خاص لازم دارن که درست بشن.

ویزبی: منظورتون چیه؟

ملکه: بذار برات یه قصه بگم که منظورم رو بفهمی.

{موسیقی}

ملکه: روزی روزگاری در ایام قدیم یه پادشاه خیلی بزرگی توی بخارا زندگی می‌کرده.

آقای پی با صدای پایین: گروهبان یعنی پادشاهه وسط بخارها زندگی می‌کرده؟ این همه بخار هر روز هر روز از کجا میاورده؟

ویزبی: بخارها نه بخارا. بخارا اسم یه شهره بابا.

ملکه: دارین گوش می‌دین؟

ویزبی: بله بله قربان. بفرمایید.

ملکه: پادشاه بخارا یه بار توی تابستون هوس کرد که بره به شهر هرات چون شنیده بود تابستون‌ها اونجا میوه‌های خوشمزه‌ای داره. خلاصه اون سال تابستون پادشاه و وزیرش و سربازهاش همگی رفتند به هرات و کلی میوه خوردن و خوش گذروندن. تا پاییز اومد، خب همه فکر می‌کردند که پاییز که بشه پادشاه می‌گه برگردیم شهر خودمون یعنی بخارا ولی موقع پاییز تا پادشاه انگورهای هرات رو دید که توی پاییز رسیده بودن گفت کجا بریم از اینجا بهتر. آها همگی بمونیم همینجا.

آقای پی: بخارا انگور نداشت؟

ملکه: نمی‌دونم آقای پی ولی به هر حال پادشاه دلش انگورهای هرات رو می‌خواست. بعد که پاییز تموم شد و سربازها اومدن که وسایل رو جمع کنن که برگردن بخارا میوه‌های زمستونی اومد. پادشاه گفت زمستون‌ هم باشیم بهار بریم.

آقای پی: بابا چقدر پادشاه شکمو بوده.

ویزبی: می‌شه اینقدر وسط حرف ملکه نپری. قصه رو گوش بده.

ملکه: بله می‌گفتم که، بهار شد و سربازها خواستن جمع کنن که برگردن بخارا آخه دلشون برای بچه‌هاشون و خانواده‌هاشون تنگ شده بود.

ویزبی: مثل من که دلم برای دوستای توی کندوم تنگ شده.

ملکه: خب ماموریتت رو تموم کن زودی برگرد. حالا می‌گفتم که سربازها می خواستن جمع کنن و بیان که پادشاه گفت بهار کجا بهتر از هرات بهار هم بمونیم.

آقای پی: ای بابا این پادشاهه حوصله سفر نداشته.

ملکه: نخیر. یه چیز مهم یادش رفته بود. وزیر و درباریا فکر کردن که چی کار کنیم که پادشاه دلش بخواد برگرده شهر خودشون. رفتن پیش رودکی شاعر بزرگ دربار و بهش گفتن رودکی یه کاری کن تو که با پادشاه رفیقی برو بهش بگو برگردیم بخارا.

آقای پی: رودکی حتما گفت همینجا بمونیم تابستون بریم.

ویزبی: آقای پی یه چیزی می‌گی‌ها.

ملکه: رودکی هم رفت و یه شعر خیلی قشنگ قشنگ درباره‌ی بخارا خوند

آقای پی: چی بود شعرش

ملکه: بوی جوی مولیان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی/ میر سرو است بخارا بوستان/ سرو سوی بوستان آید همی

آقای پی: خب این یعنی چی؟

ملکه:  یعنی اینکه بو کنید بوی جوی مولیان میاد همون جویی آبی که توی بخارا است، آخی بخارا دوست خوب ما/ پادشاه شبیه سرو بلند باغ زیبای بخاراست، آهای مردم سرو داره بر می‌گرده سمت باغ زیبا. اینطوری شد که شاه دلش برای بخارا تنگ شد، یاد بوی جوی مولیان افتاد و فکر کرد وقتشه که برگردن.

ویزبی: خیلی قشنگ بود.

آقای پی: حالا این چه ربطی به کلمپک‌ها داشت؟

ویزبی: حتما داشته دیگه.

ملکه: الآن می‌گم بهتون. شما هم باید همین کاری که رودکی انجام داد رو انجام بدید. یعنی یه کاری کنین که کلمپک‌ها دلشون برای درخت خودشون تنگ بشه. اون وقت خودشون بر می‌گردن.

ویزبی: آهان فهمیدم. یعنی باید یه آهنگی پیدا کنیم که اون‌ها دلشون بخواد برگردن پیش درخت خودشون.چه فکر بکری کردین قربان.

ملکه: خب حالا بگو ببینم چی کار داشتی زنگ زدی.

ویزبی: قربان، این دستیارم آقای پی رو که می‌شناسین.

ملکه: بله می‌شناسم.

ویزبی: این اصرار داره که می‌خواد عضو تکاوران ویژه‌ی ملکه بشه. منم هرچی می‌گم تو شکارچی هستی زنبور نیستی و نمی‌شه می‌گه شاید شما اجازه بدین.

ملکه: راست می‌گه. اجازه می‌دیم.

ویزبی: آخه قربان این آفتاب‌پرسته. شکارچیه. یه زبان داره به چه درازی.

ملکه: من همیشه تو کندو بهتون چی می‌گم؟

ویزبی: می‌گین عسل بده بخورم.

ملکه: نه اون منظورم نیست. ما هیچکدوم شبیه هم نیستیم ولی این نباید باعث بشه که آرزوهامون رو فراموش کنیم.

ویزبی: آخه ملکه این شکارچیه زبون داره به چه درازی.

ملکه: فرقی نمی‌کنه. می‌دونستی منم اگه قرار بود مثل مادرم حکومت کنم تو هم هیچوقت نمی‌تونستی عضو تکاوران ویژه‌ی من بشی.

ویزبی: بله. می‌دونم. اول که به دنیا اومده بودم قرار مسیول شیرخوارگاه سلطنتی بشم.

ملکه: بله. پس آقای پی هم اگه دوست داره می‌تونه تکاور بشه به شرطی که بخواد و تلاش کنه. و البته قسم زنبوری هم بخوره.

ویزبی: هان؟ آخرشو چی بگه.

ملکه: بگه قول می‌ده دیگه زنبور نخوره. حالا من باید برم وقت عسلمه. خدافظ.

ویزبی: خدافظ قربان.

آقای پی: دیدی می‌شه. آخجون. منم تکاور می‌شم.

ویزبی: خیلی خوب. حالا یه دستت رو صاف بگیر بالا کنار صورتت. اون یکی دستت رو هم بذار روی قلبت.

آقای پی: بیا این از این دست اینم از این دست گذاشتم روی قلبم.

ویزبی: حالا بعد از من تکرار کن. من آقای پی به تمام گل‌های جهان قسم می‌خورم.

آقای پی: به گل‌های جهان؟

ویزبی: تکرار کن دیگه. سوال نداره که. 

آقای پی: باشه باشه. من آقای پی به تمام گل‌های جهان قسم می‌خورم.

ویزبی: که به عنوان عضوی از گارد تکاوران ویژه

آقای پی: که به عنوان عضوی از گارد تکاوران ویژه

ویزبی: هرگز و هرگز به دوستانم پشت نکنم.

آقای پی: خب نمی‌شه که اگه بگی برو آب بیار پشتم بهت می‌شه.

ویزبی: پشت نکنم یعنی خیانت نکنم نارو نزنم. حالا تکرار کن. هرگز و هرگز به دوستانم پشت نکنم.

آقای پی: هرگز و هرگز به دوستانم پشت نکنم

ویزبی: و پشتیبان دوستانم باشم.

آقای پی: و پشتیبان دوستانم باشم.

ویزبی: شادی آن‌ها را شادی خودم

آقای پی: شادی آن‌ها شادی خودم

ویزبی: و غم آن‌ها را غم خودم بدانم.

آقای پی: و غم آن‌ها را غم خودم بدانم.

ویزبی: خب برای زنبورها اینجا یه تیکه دیگه داره که می‌گه «و هیچگاه عسل‌های مخصوص ملکه را نخورم» که تو به جاش بگو «و هیچ‌گاه دوست‌های زنبور خودم را نخورم».

آقای پی: و هیچ‌گاه دوست‌های زنبور خودم را نخورم.

ویزبی: خب تبریک می‌گم آقای پی. تو الآن عضو تکاوران ویژه هستی.

آقای پی: یعنی الآن منم گروهبان آقای پی می‌شم؟

ویزبی: اهکی. فکر کردی الکیه. کلی باید زحمت بکشی بهت درجه بدن. فعلا تو همین آقای پی ساده‌ای. تازه درجه رو هم ملکه می‌ده. من نمی‌دونم چطوری می‌شه درجه گرفت.

آقای پی: خب حالا که جفتمون عضو تکاوران ویژه‌ی ملکه هستیم. بگو ببنیم گروهبان الآن چی کار کنیم.

ویزبی: باید همون کاری که ملکه گفت رو انجام بدیم. باید ببینیم هر کدوم از قبیله‌های کلمپکی چه آهنگی رو دوست دارن.

آقای پی: خب من توی گوشیم یه پلی لیست دارم روش ۱۰ هزارتا آهنگ هست. می‌خوای دونه دونه بذاریم؟

ویزبی: بد فکری نیست. فقط کاش یه بلندگوی گنده داشتیم به گوشیت وصل می‌کردیم که همه‌ی کلمپک‌ها بشنون.

آقای پی: بفرمایید تو چمدونم دارم.

ویزبی: این به این گندگی رو چطوری جا داده بودی اون تو.

آقای پی: گفته بودم که ما آفتاب‌پرست‌های پنتر تو چمدون بستن خیلی حرفه‌ای هستیم.

ویزبی: ولی آخه این بلندگو از خود چمدونت بزرگ‌تر بود.

آقای پی: ولش کن بابا. خب بذار   favorit ام رو برات بذارم.

ویزبی: فیبوریت چی هست؟

آقای پی: فیبوریت نه. My favorit  یعنی اون چیزی که دوستش دارم.

ویزبی: باشه باشه.بذار  ببینم سلیقه‌ات چطوریه.

{موسیقی}

ویزبی: قطعش قطعش کن رم کردن همه‌شون.

آقای پی: خب بذار یکی دیگه بذارم.

{موسیقی}

ویزبی: ای وای ای وای نگاه کن همه‌شون حالشون بد شد. قطع کن قطع کن.

آقای پی: خب بذار این یکی رو بذارم ..

ویزبی: نه نه نه. شاید ایرانی بذاریم خوششون بیاد.

آقاشاه: معلوم هست دارین چی کار می‌کنین.

ویزبی: آقای پی تویی؟

آقای پی: نه شبیه صدای آقاشاه بود ولی خودش که تو پنجره‌ی اتاقش نیست.

ویزبی: پس کجاست؟

آقاشاه: من این پایینم بابا. پایین نردبونی که شما ازش رفتین بالا.

آقای پی: آهان آره. سلام. از این بالا چقدر ریزه میزه شدی آقاشاه.

آقاشاه: با من بودی ریزه میزه. آهای سربازا بیاین این آفتاب‌پرست زبون دراز رو بگیرینش.

ویزبی: اه آقای پی. تو هنوز نفهمیدی نباید سر به سر پادشاه کلمپه بذاری. قربان ببخشید حواسش نبود. منظوری نداشت.

آقای پی: بله قربان من زور ندارم. غذا نخوردم بی‌زور شدم.

ویزبی: این ظور اون زور نیست.

آقاشاه: معلوم هست چی می‌گین؟ خسته‌ام کردین. اصلا من خودم الآن می‌یام بالا ببینم چی کار می‌کنین.

ویزبی: بفرمایین قربان. تشریف بیارید بالا.

{صدای بالا آمدن از نردبان}

آقاشاه: خب بگین ببینم دقیقا چی کار دارین می‌کنین.

ویزبی: ببینین قربان ما فهمیدیم که هر کدوم از قبیله‌های کلمپه‌ای به بعضی از سازها واکنش نشون می‌دن. منتها، فقط تا وقتی که اون ساز رو بزنیم این واکنش رو نشون می‌دن. بعد من طی تماسی که با ملکه داشتم…

آقاشاه: ا ا اا کی زنگ زدی بهش؟ چرا به من نگفتی؟

ویزبی: همین پیش پای شما. خب نبودین قربان ببخشید. ایشالا دفعه بعد.

آقاشاه: سراغ من رو نگرفت. بهش گفتی قصر من چقدر خوشگله؟ گفتی اینجا کلی باغ گل داریم. نمی‌خواست بیاد اینجا؟

ویزبی: نه قربان. ایشالا دفعه دیگه خودتون تماس بگیرین بهش بگین. حالا اجازه می دین  که بگم ملکه چی فرمودن؟

آقاشاه: باشه بگو.

ویزبی: ملکه فرمودن که ما باید یه آهنگ کامل پیدا کنیم که قبیله‌ها دوست داشته باشن. یه چیزی که به حال و هواشون بخوره. یه چیزی که به دلشون بشینه. اینجوری شاید برگردن سرجاشون.

آقای پی: منم دارم آهنگ‌های پلی لیستم رو اجرا می‌کنم.

آقاشاه: خب تا حالا جواب هم داده این آهنگات؟

آقای پی: نه متاسفانه.

آقاشاه: خب اون میکروفونتون رو بدین من خودم یه آهنگ بخونم براتون.

ویزبی: باشه باشه قربان الآن می‌دیم. فقط قبلش اگه اجازه بدین از بچه‌ها خدافظی کنیم.

آقاشاه: خب بذارین منم خدافظی کنم. بچه‌ها ما الآن می‌ریم ولی شما قطع نکنین بعد از خدافظی من آهنگ می‌خونم.

ویزبی: خب بچه‌ها ببخشید امروز هم نتونستیم کلمپک‌ها رو برگردونیم سرجاشون ولی به نتایج خوبی رسیدیم. توی قسمت بعدی حتما حتما آهنگ درست رو پیدا می‌کنیم.

آقای پی: بله بچه‌ها من تا قسمت بعدی همه‌ی این ۱۰ هزارتا ترک موسیقی رو برای کلمپک‌ها پخش می‌کنیم.حتما از یکیشون خوششون میاد. تا قسمت بعدی خدافظ.

ویزبی: بچه‌ها خدافظ. و این شما و این آهنگ آقاشاه سوم سلطان صاحب کپک

{موسیقی}

 

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *