ویزبی: یک دو سه یک دو سه امتحان میکنیم.
آقای پی: میکروفون وصله نمیخواد امتحان کنی.
ویزبی: ا ا. آهان. اکی. اکی. خودم میدونم. سلام بچهها چطورین؟ خوبی؟ دماغتون چاقه؟
آقای پی: دماغ چاق یعنی چی؟
ویزبی: یعنی دماغ گوشتی؟
آقای پی: واقعا؟
ویزبی: نه بابا شوخی کردم باهات. وقتی یکی ازت میپرسه دماغت چاقه انگاری که داره میگه حالت خوبه؟ روبراهی؟
آقای پی: ا اینطوریه. پس سلام بچهها. دماغاتون چاقه؟ گوشاتون چاقه؟ لپاتون چی لپاتون هم چاقه؟
ویزبی: نه نه اینطوری نیست که…
آقای پی: شست پای چپتون چی؟ اونجا هم چاقه؟ آرنج سمت راست چطور چاقه؟
ویزبی: ا آقای پی.
آقای پی: چیه داشتم حال بچهها رو میپرسیدم.
ویزبی: فقط دماغ چاق معنی میده. شست پا که دیگه معنی نمیده.
آقای پی: ا. من فکر کردم همه جا میشه. ولی حالا گروهبان به نظرت یه ذره وزنمون زیاد نشده از قسمت قبل؟
ویزبی: آره ولی آخه کاریش نمیشه کرد. بچهها ما از قسمت قبل تا حالا…
آقای پی: وایسا وایسا گروهبان. قبل از اینکه بگی چی کار کردیم یه کار دیگه باید بکنیم.
ویزبی: چی کار؟ آهان آهان. گرفتم. گرفتم. تو ف بگی من رفتم فرحزاد.
آقای پی: فرحزاد؟
ویزبی: ولش کن ولش کن. برو که بریم.
{افکت}
آنچه در قسمت قبل شنیدید….
ویزبی: تق توق تق توق {با صدای یواش} مثلا تو آسانسور جادویی هستیم. وای سرم گیج رفت. چقدر راه اومدم.
آقای پی: پق پوق تق توق{ با صدای یواش} منم مثلا تو آسانسورم. آخ آخ آخ. چقدر وحشتناک بود….ای هیولای فضایی میکشمت.
ویزبی: نه نه ولش کن آقای پی نکشش. ما کار داریم باید بریم.
{صدای تلفن}
ویزبی: وایسا وایسا تلفنم زنگ زد یه دقیقه استپ کن. الو بله بفرمایید. وسط ضبط پادکست چرا مزاحم شدین؟
ملکه: ویزبی این مسخره بازیها چیه؟
ویزبی: ای وای قربان شمایین. ببخشید نشناختم به موم کندو قسم. قربان مسخرهبازی در نمیآوردیم فقط داشتیم برای بچهها توضیح میدادیم در قسمت قبل چی شد؟
ملکه: اونوقت تو قسمت قبل هیولاش کجا بود؟ چرا از خودتون در میارید؟
ویزبی: هیچی خواستیم یه ذره جذابیتهاش بیشتر کنیم.
ملکه: اونوقت فکر نکردین خود بچهها میتونن برن قسمت قبل رو گوش بدن میفهمن همه چی رو الکی گفتین؟
ویزبی: هان؟ اوا راست میگینا ببخشید. آقای پی ملکه راست میگه.
ملکه: کشمش دم داره ویزبی.
ویزبی: ببشخید قربان عذر میخوام. الآن میریم سراغ این قسمت.
ملکه: بیخود کشش ندین. زود کار پادشاه رو راه بندازین برگردین. خدافظ.
ویزبی: سایهتون کم نشه. ارادت. مخلصم. خدافظ شما. ببخشید.
آقای پی: گروهبان قطع کرد رفت. ول کن.
ویزبی: مطمئنی؟
آقای پی: بله. فقط من نفهمیدم کشمش دم داره یعنی چی؟
ویزبی: اینو وقتی میگن که احترام یادت میره. مثلا اگه یه سرباز تازه کاری به من که گروهبانم بگه ویزبی خالی من میگم بهش کشمش دم داره درست بگو من گروهبان ویزبی هستم.
آقای پی: آهان فهمیدم. حالا بریم سراغ قسمت امروز؟
ویزبی: بریم بریم. بچهها ما از قسمت قبل تا الآن بیکار ننشستیم. کلی چیز رو روی کلمپکها امتحان کردیم. ما فهمیدیم که نون پنیر دوست ندارن.
آقای پی: کره عسل هم دوست ندارن.
ویزبی: چلو خورشت کرفس هم دوست نداشتن.
آقای پی: لازانیا هم دوست نداشتن.
ویزبی: آبگوشت هم دوست نداشتن.
آقای پی: پیتزا هم دوست نداشتن.
ویزبی: و فعلا همینا. آقای پی من میگم بیا امروز چلوکباب رو امتحان کنیم.
آقای پی: نه من فکر کنم بیفاستروگانف بهتر باشه. با سس بشامل.
ویزبی: بابا این قرطی بازیا به کلمپکها نمییاد. بماشل نمیدونن چی چیه؟
آقای پی: نه دیگه. باید چیز تازه امتحان کنیم. اونم بشامله نه بماشل.
ویزبی: بماشل. شبامل. لبامش. هرچی. من امروز هوس کباب کردم. بیا بیخیال این بیف استراگونت شو. بریم کباب بزنیم.
آقای پی: آخه تو چجور زنبوری هستی که کباب می خوره.
ویزبی: بابا اینجا کلمپه است دیگه یه سیارهی دیگه. قانوناش با زمین فرق میکنه.
{صدای شیپور}
جارچی: ساکت باشید سرها پایین. سلطان صاحب کپک آقاشاه، پادشاه کلمپه وارد میشود.
آقای پی: سلام آقاشاه.
ویزبی: سلام قربان. جاتون خالی الآن میخواستیم کباب درست کنیم.
آقاشاه: شما مگه قرار نبود برید ببینید کلمپکها چرا عصبانیاند؟
ویزبی: چرا قربان الآن هم داریم همین کار رو میکنیم.
آقاشاه: ولی شما یه هفته است که فقط تو آشپزخانهاید که.
فرمانده: قربان خواستم بگم که ذخیرهی غذایی قصر در هفتهی گذشته نصف شد.
آقاشاه: چی؟ غذاهامون نصف شده. کی خورده؟
فرمانده: این دو تا قربان.
ویزبی: ما؟ ما نه قربان ما داشتیم امتحان میکردیم.
آقاشاه: چی رو امتحان میکردین؟
ویزبی: ما طی تحقیقات پیچیده فهمیدیم که کلمپکها از چه غذاهایی خوششون نمییاد.
آقاشاه: اونوقت اون غذاها چیه؟
ویزبی: نون پنیر، کره عسل، خورش کرفس، لارانیا، آبگوشت و پیتزا رو امتحان کردیم و امروز میخواهیم کباب رو روشون امتحان کنیم.
آقاشاه: این غذاها رو چطوری امتحان میکردین؟
ویزبی: این غذاها رو درست کردیم بعد دیدیم که اونها این غذاها رو نمیخورن.
آقاشاه: یعنی رفتین این غذاها رو دادین بهشون؟
آقای پی با دهن پر: نه من رفتم پرسیدم میخورن یا نه جواب نمیدادن.
آقاشاه: بعد غذاها رو چی کار کردین؟
آقای پی: دیدیم حیفه میخوردیم ببخشید. از دیشب یه تیکه پیتزا مونده بود من خودم گروهبان.
ویزبی: آره دیگه قربان ما خیلی مراقب بودیم که غذاها حیف نشه.
آقاشاه: شما ها نصف ذخیرهی غذای قصر رو خوردین. اونوقت میگین داشتین امتحان میکردین. آهای فرمانده دستگیرشون کن.
فرمانده: آهای سربازا بگیرینشون.
آقای پی: چی کار میکنین. آخ آخ.
ویزبی: قربان اشتباه شده. ما داشتیم به شما کمک میکردیم.
فرمانده: ساکت. ساکت. تا سلطان چیزی نفرمودن شما حرف نمیزنین. شما زندانی هستین الآن.
آقاشاه: من باید تکلیفم رو با شما مشخص کنم. فرمانده بگو ببینم ما تا کی غذا داریم؟
فرمانده: قربان. غذاهای مونده تا ۳ هفته دیگه کفاف میده.
آقاشاه: فقط ۳ هفته. ای بابا. منو باش گفتم الآن نیروی کمکی میاد مشکل من رو حل میکنه. نمیدونستم قراره بیاد تمام ذخیره غذایی من رو هم بخوره. آهای فرمانده دهن اون شکارچی شکم گنده رو محکم ببندین. این یه دهنش باز باشه کل غذاهامون تموم میشه.
فرمانده: چشم قربان.
آقای پی: این کیو میگه گروهبان. آخ ولم کنین ممممم
{صدای آقای پی با دهن بسته}
ویزبی: ای بابا قربان. دهن دوستم رو نبندین.
آقاشاه: ساکت. آهان فهمیدم. چسپ کپک بیارید بالای این یکی رو هم بچسبونید تا نتونه در بره تا من ببینم با این دو تا چی کار باید بکنم.
فرمانده: چشم قربان.
ویزبی: چسب کپک. بالهای من. نه تو رو خدا قربان. من بدون بالهام نمیتونم جم بخورم.
آقاشاه: اون موقع که داشتی آبگوشتهای قصر رو می خوردی باید به اینجاهاش فکر میکردی.
فرمانده: قربان چسب کپک حاضره. بزنیم.
آقاشاه: بزن.
ویزبی: وایسین وایسین. قربان یه پیشنهاد دارم.
آقاشاه: الآن برای پیشنهاد دادن خیلی دیر شده.
ویزبی: خب قربان شنیدنش که ضرر نداره. اگه خوشتون نیومد با چسب کپک بالهای من رو به هم بچسبونین.
فرمانده: آهای سربازا محکم نگهش دارین من چسب رو بیارم.
ویزبی: قربان بالهای منو بچسبونین خودتون باید جواب ملکه رو بدینها گفته باشم.
آقاشاه: هان؟ ملکه؟
ویزبی: بله ملکه همه پیش پای شما داشتم باهاشون حرف میزدم. خیلی سلام رسوندن. پرسیدن که قصر شما چه شکلیه؟
آقاشاه: واقعا؟ خودش پرسید؟ تو چی گفتی؟
ویزبی: من گفتم من که هنوز جایی رو ندیدم. از وقتی اومدم سخت مشغول امتحان کردن هستیم و تو آشپزخانه سلطنتی گیر کردیم.
فرمانده: قربان چسب آماده است بریزم؟
آقاشاه: دست نگه دار. ببین یه هفته دیگه بهت فرصت میدم بگردی دنبال جواب. و البته یه گزارش کامل از زیباییهای قصر من برای ملکه تهیه کنی.
ویزبی: دوستم چی؟ اون رو هم آزاد میکنین؟
آقاشاه: باشه اون رو هم آزاد میکنیم فقط دو تا شرط داره.
ویزبی: چه شرطی.
آقاشاه: یکی اینکه قبل از اینکه گزارشت از قصر رو برای ملکه بفرستی برای من بخونیش.
ویزبی: چشم حتما. شرط دومتون چیه؟
آقاشاه: دیگه سمت آشپزخونه نیان. خودتون بگردین غذای خودتون رو پیدا کنین.
ویزبی: ولی آخه.
آقاشاه: همینی که گفتم. شما سهم غذای چند ماه ما رو خوردین. دیگه نمیتونم ولتون کنم تو آشپزخونه.
ویزبی: چشم چشم. پس حالا اگه میشه دستور بدین دوستم رو آزاد کنن.
آقاشاه: آزادش کنین.
فرمانده: چشم قربان.
آقای پی: آخیش. فکم درد گرفت. چقدر محکم بسته بودین. قربان اون اسلایس پیتزام نصفه مونده…
آقاشاه: برو ببینم هیولا. تا پشیمون نشدم.
ویزبی: بیا بریم آقای پی.
{صدای پا و بال زنبور}
آقای پی: حالا یه اسلایس پیتزا چی بود نذاشت من بخورم.
ویزبی: ببین باید زودتر ماموریت رو انجام بدیم برگردیم. تازه میکروفون هم اینجاست بچهها دلشون برای رها و دنا تنگ شده.
آقای پی: راست میگی. اون در رو نگاه کن اونجا گروهبان.
ویزبی: کو. کجا رو میگی؟
آقای پی: اونجا رو. کنار اون مجسمه پادشاه. تو راهرو.
ویزبی: آهان. بریم ببینیم. روی درش نوشته. سازخانهی سلطنتی؟
آقای پی: سازخانه کجا میشه دیگه.
ویزبی: حتما اینجا جاییه که ساز و مزقونهای کاخ رو نگه میدارن.
آقای پی: مقزون چیه دیگه؟
ویزبی: همون ساز بگو تو. خب بیا بریم توش ببینیم چه خبر.
{صدای در قفل}
ویزبی: اینکه قفله. چطوری بازش کنیم؟
آقای پی: به لحظه وایسا من تو چمدونم یه چیزی دارم که میتونم باهاش قفلها رو باز کنم.
{صدا تق و توق}
ویزبی: واقعا شاه کلید داری؟
آقای پی: کوش این پس. نه شاه کلید نیست. ایناهاش.
ویزبی: این چیه.
آقای پی: این master key ه.
ویزبی: خب ما بهش میگیم شاه کلید دیگه. بده من بده.
{صدای کلید}
ویزبی: باز شد. باز شد. بیا بریم تو
{صدای پا}
ویزبی: چقدر تاریکه.
آقای پی: وایسا من تو چمدون flashlightدارم.
{صدای تق و توق}
ویزبی: فلاشایت چیه ؟
آقای پی: flashlight بابا.
ویزبی: آهان بگو چراغ قوه دیگه. بدش من. اوه اوه اونجا رو چقدر خاک گرفته اینجا رو.
آقای پی: انگار هزار ساله که هیچکی اینجا نیومده. این چیه؟
{صدای تمبک}
آقای پی: هی هی هی چه باحاله.
ویزبی: این یکی رو داشته باش.
{صدای بوق}
{خندهی دوتاییشون}
آقای پی: حالا این یکی رو
{صدای تبل گنده}
ویزبی: آخ آخ گوشم. یه فکری بیا چندتا شون رو با هم بزنیم.
آقای پی: باشه باشه. من این و این رو میزنم.
{صدای تبل و سنج}
ویزبی: منم تو این فوت میکنم.
{صدای فلوت}
ویزبی: آماده ای. یک دو سه.
{صدای همهی اینا با هم}
آقای پی: چه باحال شد. خیلی باحاله بیا یه بار دیگه بزنیم.
{صدای همهی اینا با هم}
ویزبی: یه فکری دارم. اینا رو بردار بریم.
آقای پی: کجا بریم؟
ویزبی: راه بیفت زودباش.
{صدای هارپ}
آقای پی: اینجا که دم در شرقی قصره. برای چی اومدی اینجا.
ویزبی: هنوز نفهمیدی آقای پی؟
آقای پی: نه چی رو؟
ویزبی: بابا یه فکر بکر به ذهنم رسیدم.
آقای پی: بِکِر فِکِر؟ چی هست این بِکِر فِکِر؟
ویزبی: بِکِر فِکِر نه بابا. فکر بکر. یعنی فکر جدید ایدهی نو. راه حل تازه.
آقای پی: آهان آهان. فهمیدم. خب چی هست این فکر بکر
ویزبی: نگاه کن پادشاه گفت که نردبون گذاشته اینجا که ما بریم روش و چیزهای مختلف رو روی کلمپکها تمرین کنیم.
آقای پی: بله گفت. ایناهاش. این نردنبون پشت در شرقیه.
ویزبی: خب بیا دونه دونه این سازها رو ببریم بالا برای کلمپکها بزنیم ببینیم خوششون مییاد یا نه.
آقای پی: آفرین گروهبان خیلی بکر فکر خوبیه.
ویزبی: ای بابا فکر بکر خوبیه. ولش بزن بریم.
{صدای بالا رفتن از نردبان}
ویزبی: خب آقای پی اون تبل رو بده من.
آقای پی: بیا اینم drum
{صدای طبل}
آقای پی: نزن نزن. اینا قاطی کردن. عصبانی شدن.
ویزبی: خوبه نشون میده به صدا واکنش نشون میدن. یه ساز دیگه بده. یه ساز یه ذره مهربونتر یواش تر.
آقای پی: بیا violine رو امتحان کن.
ویزبی: بده من اون ویولون رو. یک دو سه.
{صدای ویولون}
آقای پی: ا ا ا نگاه کن انگار خوششون اومد. بزن بیشتر بزن.
{صدای ویولون}
ویزبی: خب بسته دیگه به نظرم باید بریم بقیهی درها اونجا هم امتحان کنیم. بدو وردار سازها رو بریم.
{صدای دویدن}
آقای پی: رسیدیم رسیدیم وایسا هاه ها ه. نفسم بند اومد چقدر تند پرواز میکنی.
ویزبی: زوباش ویولون رو بده من برم بالا.
آقای پی: بیا بگیر برو بالا باقیش رو من مییارم.
{صدای پرواز}
ویزبی: خب کلمپکا بگین ببینم از این صدا خوشتون میاد یا نه
{صدای ویولون}
آقای پی: نزن گروهبان نزن. عصبانی شدن.
ویزبی: خب پس یه ساز دیگه بده.
آقای پی با صدای زور زدن: هوع بیا خیلی سنگینه.
ویزبی: اوه اوه پیانو به اون گندگی رو تنهایی بلند نکن کمرت درد میگیره. بذار کمکت کنم.
{صدای بال زدن}
ویزبی: خب این سرش رو من میگیرم. اون سرش رو هم تو بگیر یک دو سه.
ویزبی و آقای پی: هوععع
ویزبی: خوبه خوبه همینجا خوبه.
آقای پی: بزن پیانو بزن.
{صدای پیانو}
آقای پی: گروهبان گروهبان خوششون اومد. بازم بزن
{صدای پیانو}
آقای پی: خب جمع کن سازها رو ببریم اون در دیگه
ویزبی: ولی این پیانوی گنده بک رو نمیخواد برداری. حتما اونای دیگه از این خوششون نمییاد.
{صدای دویدن}
آقای پی: بیا اینجا harp بزن
ویزبی: هارپ چیه؟
آقای پی: آهان چنگ. ما بهش تو فارسی میگیم چنگ. بده بزنم.
{صدای چنگ}
آقای پی: خوششون نیومد. نزن نزن. آهان بیا Saxophone بزن
ویزبی: بده بزنم
{صدای ساکسیفون}
آقای پی: نزن نزن خوششون نیومد.
ویزبی: خب یه چیز دیگه بده.
آقای پی: تو این همه ساز رو کجا یادگرفتی؟
ویزبی: من در عنفوان لاروی؟
آقای پی: عفنونا چیه دیگه؟ لاروی یعنی چی؟
ویزبی: لارو بابا. به بچهی زنبور میگن لارو. منظورم اینه که تو بچگی تو دستهی پیشاهنگی ملکه عضو گروه مارش نظامی بودم.
آقای پی: چه جالب. میخوای اینجا یه بار دیگه drum رو امتحان کنیم.
ویزبی: بده شاید روی این یکی قبیلهی کلمپکها اثر گذاشت.
{صدای درام}
آقای پی: ا خوششون اومد بزن. بزن. آفرین. خوبه بزن.
{صدای پنجره}
آقاشاه: شما دوتا دارین چی کار میکنین زیر پنجره اتاق خواب من. من داشتم استراحت میکردم. چرا انقدر سر و صدا میکنین.
ویزبی: قربان پیدا کردیم راه کنترل کلمپکها رو.
آقاشاه: چی؟ چطوری؟
آقای پی: نگاه کنین الآن گروهبان میزنه شما کلمپکها رو نگاه کنین.
{صدای درام}
آقاشاه: ا ا ا آره انگار دارن می رقصن خوششون اومده. آفرین. آفرین. این سازها رو از کجا آوردین؟
آقای پی: از سازخانه قصر.
آقاشاه: یه همچین جایی هم در قصر داشتیم و ما خبر نداشتیم.
آقای پی: بسته گروهبان دیگه نزن. بیا جواب شاه رو بده.
ویزبی: باشه باشه. بله قربان. یه اتاق پیدا کردیم پر از ساز. بعد هم اومدیم امتحان کردیم دیدیم روی کلمپکها جواب میده. از بعضیهاش خوششون مییاد از بعضیهاش نه.
آقاشاه: آفرین گروهبان. حتما به ملکه بگو که ما کلی ساز هم داریم. سازهای قشنگ و رنگ و وارنگ.
ویزبی: چشم قربان. چشم. فقط اگه اجازه بدین ما بریم بقیهیکلمپکها رو هم امتحان کنیم.
آقاشاه: باشه باشه برید. فقط قبلش بگید ببینم میکروفونتون روشنه. من میخوام با بچهها حرف بزنم.
آقای پی: بله قربان. اتفاقا الآن ما هم میخواستیم با بچهها خدافظی کنیم. آخه خیلی طول میکشه ما بفهمیم کدوم ساز به درد کدوم یکی از کلمپکا میخوره. بچهها حوصلهشون سر میره.
آقاشاه: خب شما خدافظیتون رو بکنین میکروفون رو بندازین بالا منم خدافظی کنم.
آقای پی: بچهها ما فعلا باید بگردیم دنبال ساز درست. خدافظ.
ویزبی: بچههای عزیز امیدوارم تا این قسمت از ویژه برنامهی های عید نوروز ما خوشتون اومده باشه. مراقب قشنگیهای زندگیتون باشین.
آقای پی: باز تو زدی تو این پیامهای انگیزشی.
ویزبی: خوبه مثل تو بگم. یهویی خدافظ. یوهویی خدافظ. بدو این میکروفون رو بده به شاه ایشونم خدافظی کنه.
آقای پی: بچسبون میکروفون رو به زبونم من هدفگیری کنم به سمت پنجره.
ویزبی: بیا چسبوندم.
آقای پی: خب سه درجه به سمت راست. ۷ درجه به سمت بالا. زبون شلاقی به سمت پنجره ی پادشاه.
{افکت زبون آقای پی}
آقاشاه: آخ آخ آخ رفت تو چشمم. این چه وضعشه.
آقای پی: ببخشید قربان.
آقاشاه: اه اه اه. کل میکروفون رو تفی کردی. حالم بد شد. این چه کاریه. این تف تو از چسب کپک هم بدتره.
آقای پی: آقاشاه آقاشاه شما خدافظی کنین من میام بالا تمیزش میکنم.
آقاشاه: خیلی خب. فقط به خاطر اینکه امروز پیشرفت داشتین تنبیهت نمیکنم. خب بچههای تو خونه. حتما از اینکه صدای من رو میشنوین خیلی خوشحالین. من قشنگترین و زیباترین و باحالترین و کولترین و مشعشعترین و
آقای پی: مشمبع چیه دیگه؟
آقاشاه: وسط حرفم نپر. خلاصه من بهترترترترترترترترین پادشاه کل سیارههای منظومهی خودمون هستم. شما هم اولین بچههایی در زمین هستین که تونستین صدای زیبای من رو بشنوین. پس به خودتون افتخار کنین.
ویزبی زیر لب: والا ملکهی ما با اون همه کمالات این قدر …
آقاشاه: کسی چیزی گفت.
ویزبی: نه نه قربان بفرمایید.
آقاشاه: پس بچهها امیدوارم امشب که خوابیدید خواب من رو ببینیند. خدانگهدار.