دنا: سلام من دنا هستم.
رها: من هم رها هستم و سلام.
دنا و رها با هم: شما دارین به پادکست چی کجا چرا گوش میکنین.
{موسیقی}
رها: خب بچهها امروز ما میخواهیم به کلی از سوالهای….
{صدای باز شدن در با عصبانیت}
دنا: ا گروهبان. تویی؟ چی شده. چرا انقدر ناراحتی. چی شده؟
گروهبان ویزبی: من دیگه خسته شدم. من میخوام برگردم به کندو.
رها: پس کلمپه چی؟ مگه نمیخواستی بری اونجا.
ویزبی: کلمپه هم خیلی دوره هم اصلا معلوم نیست اونجا چه خبره.
آقای پی: من میگم خب چرا یه سر نمیری کندو. شاید ملکه دیگه عصبانی نباشه. تو از کجا میدونی؟
گروهبان: نمیشه همینجوری آدم کلهاش رو بندازه پایین بره تو کندو. اونم وقتی که ملکه عصبانیه از دست یکی.
رها: ولی اینجوری که نمیشه. بالاخره باید یه راهی باشه یه خبری بگیری ببینی ملکه حالش چطوره. شاید تا حالا اصلا بخشیده باشه تو رو.
دنا: آره شاید بخشیده باشه. یه فکری چرا زنگ نمیزنی بهش؟
ویزبی: آره آره خودشه. الآن زنگ میزنم به ملکه ازش میخوام که اجازه بده برگردم. آخه تا کی بلاتکلیفی. من که دیگه آب قند نمیخورم.
{صدای گرفتن شماره}
ملکه: سلام ویزبی. کجایی؟ چرا چند وقته به ما سر نمیزنی؟
گروهبان: سلام ملکه. سلام قربان. خود شما گفتین که برم تا وقتی بوی آب قند میدم بر نگردم.
ملکه: خب تو دو ساعت آب قند نخوری دیگه بوی آبقند نمیدی. کافی بود دو ساعت بری بیرون کندو و برگردی.
گروهبان: واقعا؟ من فکر میکردم من رو کلا انداختین بیرون از کندو.
ملکه: وا. تو هم همیشه گیجبازی در مییاری. اگه میخواستم کلا بندازمت بیرون که دیگه بهت درجهی گروهبانی نمیدادم.
گروهبان: چشم پس من زودی بر میگردم. فقط میشه دوباره من رو ستوان کنین. آخه من همیشه تو کندو ستوان بودم. الآن گروهبان شدم بقیه بهم میخندن.
ملکه: اولا که تا ما دستور ندیم هیچکس حق نداره تو کندو بهت بخنده. دوما اگه میخوای ستوان بشی باید لیاقت خودت رو نشون بدی.
گروهبان: خب قربان شما هرچی بگین من انجام میدم. کافیه لبتر کنین من سه سوته آمادهاش میکنم.
ملکه: تو هم با این ادبیاتت. لبتر کنین یعنی چی؟ بگو حرف بزنین. سه سوته یعنی چی بگو فوری خیلی سریع.
گروهبان: ببخشید ببخشید قربان. عذر میخوام. حالا دستور میدین چی کار کنم.
ملکه: باید بری کلمپه ببینی اونجا چه خبره؟ این پادشاه کلمپه چش شده؟
گروهبان: چی؟ کلمپه؟ شما از کجا میدونین که من میخواستم برم به کلمپه؟
ملکه: فکر کردی من حواسم به زنبورهام نیست. شما ویز کنین من میفهمم چی تو کلهتونه. ببین پادشاه کلمپه توی قصرش گیر افتاده. هی هم چپ و راست داره به من پیام میده. خسته ام کرده دیگه.
گروهبان: واقعا؟
ملکه: بله. اون از من درخواست کرد که یه نماینده براش بفرستم. انگار به یه مشکلی برخورده.
گروهبان: خب چرا کلمپهای ها به پادشاه کلمپه کمک نمیکنن؟
ملکه: من چه میدونم آبروی هرچی خانوادهی سلطنتیه برده. ببین تو میری اونجا هم سفیر ما میشی در کلمپه هم کمکشون میکنی ببینی چه خبره. فقط خیلی مراقب باش. من شنیدم تازگیها یه اتفاقای عجیبی اونجا افتاده
گروهبان: یعنی چی؟
ملکه: ببین کلا این کلمپهایها موجودات عجیبی هستند. ولی انگار تازگیها خیلی به حرف پادشاه گوش نمیدن. میگفت یه اتفاقای عجیبی اونجا افتاده و اونم مجبور شده در قلعهاش رو ببنده و پشتش دیوار بکشه که کلمپهایها نخورنش. حالا هم گیر کرده اونجا. تو باید بری اونجا نجاتش بدی.
گروهبان: خب کلمپهایها من رو هم میخورن.
ملکه: میخوای برگردی کندو یا نه؟
گروهبان: بله بله ملکه من میخوام برگردم.
ملکه: پس اول برو پادشاه کلمپه رو نجات بده بعد برگرد.
گروهبان: ولی آخه کلمپه خیلی دوره. من با سرعت نور هم حرکت کنم هزاران سال طول میکشه که بهش برسم.
ملکه: نخیرم. خیلی هم نزدیکه. فقط باید از جادوی ویژهی ملکه استفاده کنی.
گروهبان: جادوی ویژهی ملکه؟
ملکه: بله جادوی ویژهی ملکه. برو یه کاغذ خودکار بردار اینی که میگم رو یادداشت کن.
گروهبان: نمیخواد تو همین گوشی میزنم.
ملکه: واقعا که. باشه همون تو بزن. بگو ببینم نزدیک اون استودیوی دنا و رها آسانسور پیدا میشه؟
گروهبان: بله بله. استودیو طبقهی بالاست. باید با آسانسور بریم.
ملکه: امشب ساعت بین ساعت ۱۰ تا ۱۰ و ۱۵ دقیقه میری جلوش این کلمات جادویی رو به همین ترتیب که من میگم میخونی:
ویز ویز ویز ویزو ویز.
کلمپه ویز ویز کلمپه
گیچ پوچ توچ ماچ موچ
فییییییییش میییییش موررووووووووووج
ملکه: نوشتی؟
گروهبان: بله بله نوشتم.
ملکه خب یه بار بخون ببینم درست نوشتی یا نه.
ویز ویز ویز ویزو ویز.
کلمپه ویز ویز کلمپه
گیچ پوچ توچ ماچ موچ
گیچ پوچ توچ ماچ موچ
فییییییییش میییییش موررااااااج
ملکه: دیدی اشتباه نوشتی. مووووروووووج. نه موررراج. اگه اینو میگفتی تبدیل به سوسک میشدی. حواست باشه. جادوی ملکه اصلا شوخی بردار نیست.
گروهبان: بله بله. فهمیدم.
ملکه: شب که شد میری جلوی آسانسور این کلمات جادویی رو میگی بعد دکمهی آسانسور رو میزنی. درش که باز شد بالای همهی دکمههاش یه دکمهی جدید میبینی. اون رو که بزنی مستقیم توی قصر پادشاه کلمپه باز میشه.
گروهبان: خب چطوری برگردم؟
ملکه: هر بار خواستی برگردی همین کلمات رو میگی فقط به جای کلمپه ویز ویز کلمپه میگی استودیو ویز ویزاستودیو.
گروهبان: بله قربان متوجه شدم.
ملکه: آی نگهبان یه جام عسل بیار ببینم. ویزبی آبرومونو نبریها. اگه ماموریتت رو درست انجام بدی دوباره میشی ستوان ویزبی. منم خسته شدم باید برم. خدافظ.
گروهبان: بله قربان حواسم هست. مراقب خودتون باشید. خدافظ.
{صدای قطع کردن تلفن}
ویزبی: امروز چه روز خوبیه؟ روز خوشبختی منه. قراره برگردم کندو.
دنا: ولی آخه ویزبی نگران نیستی؟ آخه اصلا معلوم نیست که توی کلمپه چه خبره که.
رها: آره. اونجا ممکنه چیزهای خطرناک باشه. اونا هیچی. کلمپه یه سیارهی دیگه است. مطمئنی اونجا گل پیدا میشه که تو گشنه نمونی.
ویزبی: هر که طاووس خواهد جور …..
{صدای گریه}
دنا: این کیه داره گریه میکنه.
رها: صداش شبیه صدای آقای پی نیست؟
ویزبی: آقای پی تویی؟ کجا قایم شدی.
{افکت تغییر رنگ}
آقای پی فین فین کنان: آره منم. همینجام روی کمد.
دنا: آقای پی چندبار بهت بگم بابا توی استودیو قایم نشو. یهویی رنگ عوض میکنی ما میترسیم.
آقای پی: ببخشید ببخشید. ولی دست خودم نیست. قبل اینکه شما بیاین داشتم مگس شکار میکردم، خوابم برد.
رها: حالا چرا داری گریه میکنی؟
آقای پی: آخه اگه ویزبی بره من تنها میشم.
ویزبی: آخی آقای پی. چقدر مهربون شدی؟ از تو بعیده.
آقای پی: مگه من چمه.
ویزبی: درسته من و تو الآن دوستیم ولی من هنوز یادم نرفته که تو یه شکارچی هستی.
رها: ا گروهبان ویزبی این چه حرفیه. آقای پی دوست توه. الآن هم میگه دلش برات تنگ میشه.
دنا: بله. ما هم دلمون برات تنگ میشه.
ویزبی: آره میفهمم ولی داشتم میگفتم که هرکه طاووس خواهد جور هندستون کشد که یهویی آقای پی اومد.
آقای پی: مگه کلمپه تو هندستونه؟
ویزبی: ای بابا.
رها: نه آقای پی. این چیزی که گروهبان گفت یه ضرب المثله. یعنی اگه کسی چیزی رو میخواد باید براش تلاش کنه. مثلا اگه یکی دوست داره طاووس رو ببینه باید به خودش زحمت بده و تا هندوستان بره تا ببیندش.
آقای پی: ولی آخه چرا؟ این همه فیلم و عکس تو اینترنت دربارهی طاووس هست. کافیه بره سرچ کنه. لازم نیست تا هندوستان بره.
دنا: آخه آقای پی اون قدیمها که اینترنت نبوده فیلم نبوده عکس نبوده. آدمها برای دیدن طاووس باید تا هندوستان میرفتن. این ضرب المثل هم از قدیم مونده. تو به معناش توجه کن.
ویزبی: بله آقای پی. منم اگه دوست دارم که برگردم کندو و دوباره ستوان بشم و دوباره ملکه رو ببینم باید یه سفر دور و دراز برم تا کلمپه و ببینم که مشکل پادشاه کلمپه چیه و چرا توی قصرش گیر کرده. باید برم نجاتش بدم و اونوقت میتونم برگردم پیش ملکه.
آقای پی: من که واقعا این مناسبات سلطنتی رو نمیفهمم. اصلا چرا یکی باید زور داشته باشه قدرت داشته باشه بقیه نداشته باشن. اونوقت اون به بقیه بگه که چی کار کنن چی کار نکنن.
ویزبی: هیس آقای پی. یه وقت ملکه میشنوه ناراحت میشه.میگه این کیه داری باهاش دوستی میکنی.
ویزبی زیر لب: آفتابپرستا هیچوقت نمیفهمن.
رها: خب گروهبان حالا امشب یعنی میخوای بری؟ آماده هستی؟ کیفت رو بستی؟
ویزبی: آره آره امشب که حتما میرم. ولی هنوز کیفم رو نبستم. اگه کاری ندارین من برم دیگه.
دنا: برو به سلامت فقط ما هم ساعت ده شب مییام دم آسانسور باهات خدافظی کنیم.
ویزبی: زحمت میشه ببخشید دیگه. فعلا خدافظ
{صدای پرواز زنبور}
آقای پی: ولی من خیلی دلم برای ویزبی تنگ میشه.
رها: میدونم ما هم دلمون براش تنگ میشه.
آقای پی: آخه فرق میکنه. ویزبی اولین دوست من بود.
دنا: پس این همه بچهها چی؟ برات صدا میفرستن سوال یهویی میپرسن.
آقای پی: آره اونها که دوستهای خوب من هستن. همهشون رو دوست دارم. ولی دوستی که هر روز ببینمش باهاش بازی کنم منظورمه. یادتونه دفعهی اولی که دیدمش زبونم رو چسبوند به پنجره.
رها: آره یادمونه. اون قسمتی بود که دربارهی آدامسها صحبت کردیم.
دنا: یادش بخیر. خیلی عصبانی شده بود که ما یه شکارچی رو توی استودیو راه دادیم.
آقای پی: یه قسمت هم این هواپیمای جت سوپرتندرو رو برداشت شکل ملکه کرد. خیلی خنده دار شده بود.
رها: آخ آخ آخ. کلی طول کشید تا من تونستم دوباره هواپیما رو شبیه روز اولش کنم.
آقای پی: همین چند وقت پیش داشت به دانابات رقص زنبوری یاد میداد.
دنا با بغض: آقای پی انقدر نگو الآن ما هم گریهمون میگیرهها.
آقای پی: نه نه نه لازم نیست گریه کنین. فهمیدم. یه فکری به سرم زد. اگه کاری ندارین من برم تا دیر نشده. خدافظ.
رها: کجا میری آقای پی. آقای پ؟!
دنا: رها رفت. معلوم نیست چه فکری تو سرش بود. رها راستی قسمت امروز چی؟ کل وقت رفت. هنوز سوالهای بچهها رو جواب ندادیم که!!!
رها: ای وای. راست میگی. ولی آخه خیلی وقتی نمونده که. من یه فکری دارم. بیا بریم یه روز دیگه بیایم از اول این قسمت رو ضبط کنیم.
دنا: باشه پس بذار دکمه رو بزنم و میکروفون رو خاموش کنم.
{صدای خاموش کردن}
{هارپ}
ویزبی: خب ساعت دیگه داره یواش یواش ده شب میشه. دنا رها ممنون که اومدین از من خدافظی کنین. آقای پی رو ندیدین؟فکر کردم حتما برای خدافظی مییاد.
رها: معلومه که میاومدیم گروهبان ویزبی. ما خیلی دوستت داریم. دلمون برات تنگ میشه.
دنا: همه چی برداشتی گروهبان. لباس؟ شلوار؟ جوراب اضافه؟ کیسهی خواب همه چی برداشتی؟
ویزبی: آره آره برداشتم. نگران نباشین. فقط این آقای پی کجاست؟ نمیخواد بیاد. داره دیر میشهها.
رها: نمیدونم گروهبان. صبح بعد از اینکه تو از استودیو رفتی یه حرفهای عجیبی زد و رفت.
دنا: نمیدونم. هی میگفت من دوستی مثل ویزبی ندارم و اینا عجیبه که نیومده خدافظی.
ویزبی: حتما یه جایی کار داشته. نتونسته بیاد. من دیگه باید برم داره دیر میشه.
{صدای تق و توق}
ر ها: این صدای چیه؟
آقای پی: ویزبی صبر کن صبر کن ویزبی. دارم مییام.
ویزبی: ا آقای پیه که. بالاخره اومدی؟ دیگه داشتم نا امید میشدم.
آقای پی:آخه این چمدونه خیلی سنگینه.
دنا: این چیه آقای پی؟ چمدون برای چی بستی؟
آقای پی: برای اینکه من هم میخوام با ویزبی برم.
ویزبی: چی؟ میخوای با من بیای؟ آخه چرا؟ اونجا معلوم نیست چه خبر باشه. ممکنه خطر داشته باشه.
آقای پی: دوست همونیه که میگیره دستگیره رو و پریشان میشه.
رها: چی؟ آقای پی منظورت چیه؟ دستگیره چی؟ چه ربطی به دوستی داره.
دنا: پریشان؟ پریشان که یعنی ناراحت. دوست اونیه که پریشان میشه؟! یعنی چی
آقای پی: یه لحظه صبر کنین. نوشتمش اینجا.
{صدای تق و توق}
آقای پی: کوش پس. گذاشته بودمش توی این چمدونه. قاطی این وسایلها. الآن پیداش میکنم.
ویزبی: نمیخواد نمیخواد. فهمیدم چی میخوای بگی. میخوای بگی: دوست آن باشد که گیرد دست دوست…
دنا و رها با هم: در پریشان حالی و درماندگی.
{همه میخندند}
آقای پی: آره آره. این رو نوشته بودم که اگه گفتی نیا بخونمش.
دنا: آفرین آقای پی. تو یه دوست واقعی هستی.
رها: یه جای دیگه استفاده میکنند این رو ولی اینجا هم قبوله. مهم اینه که میخوای بگی خیلی حاضری برای دوستی و رفاقت تلاش بکنی.
ویزبی میزنه زیر گریه: ا ا ا ا ا ا آقای پی. منو احساساتی کردی دم رفتن. تو دوست خوب منی. ولی این راه رو من تنها باید برم. این ماموریتیه که ملکه به من داده و من باید تنهایی برم.
آقای پی: ولی آخه من میتونم کمکت بکنم. من هر چیزی که ممکنه برای ماموریتت لازم بشه رو برداشتم ریختم توی این چمدون. من میشم دستیارت.
ویزبی: حالا همه چی رو هم که نریختی اون تو.
آقای پی: چرا چرا ریختم. همه چی رو ریختم.
ویزبی: اگه من دستهی بیل لازمم شد چی؟
{صدای تق و توق}
آقای پی: بفرما دستهی بیل.
رها: آقای پی دسته بیل رو چطوری جا دادی تو چمدون.
آقای پی: ما آفتابپرستهای پنتر چون خیلی مسافرت میریم توی بستن چمدون و جادادن چیزها خیلی استاد هستیم.
دنا: یعنی الآن همه چی اون تو هست.
آقای پی: اگر هم نباشه یه چیزهایی گذاشتم که اونجا بتونیم درستش کنیم.
دنا: مممممم میتونی یه دوچرخهی پرنده بسازی؟
{صدای تق و توق}
آقای پی: این دوچرخه. خب یه میله میخوام یه میله.
{صدای تق و توق}
آقای پی: این هم میله. یه ملخ هم داشتم. کجا گذاشتمش.
{صدای تق و توق}
آقای پی: آهان این هم از ملخ. بذارمش روی این میله. آهان این هم از این. شد یه دوچرخهی پرنده.
ویزبی: خیلی تاثیرگذار بود دوست خوبم. ولی متاسفانه باید بگم که نه. من نمیتونم تو رو ببرم یه جایی که ممکنه خطرناک باشه.
آقای پی: ولی آخه…
ویزبی: همینی که گفتم. در ضمن تو خودت پادکست داری بچهها کلی سوال برات فرستادن نمیشه که اونها رو معطل کرد. خب داره دیر میشه. من دیگه باید برم. دنا رها آقای پی خدافظ.
رها: غصه نخور آقای پی. ما اینجا پیشت هستیم. برو گروهبان. سفر بی خطر.
دنا: آقای پی. گروهبان راست میگه بچهها منتظر هستند.
{صدای کلیک موبایل}
ویزبی: خب همیشه همینه قهر که میکنه میره تو موبایلش. خدافظ.
ویز ویز ویز ویزو ویز.
کلمپه ویز ویز کلمپه
گیچ پوچ توچ ماچ موچ
گیچ پوچ توچ ماچ موچ
فییییییییش میییییش موررووووووووووج
{افکت جادویی}
ویزبی: خب باید دکمهی رو بزنم در باز شه.
{صدای دکمه}
ویزبی: خدافظ.
{صدای دکمه}
{صدای افکت جادویی}
رها: خب آقای پی. بیا بریم. گروهبان رفت دیگه.
آقای پی: من میخوام چند دقیقه اینجا بمونم شما برین.
دنا: بیا بریم رها. حتما دلتنگ گروهبان شده. بیا بریم.
{صدای قدم زدن}
{صدای تلفن}
رها: الو سلام صاد چطوری؟
صاد: سلام سلام. رها. ببینم آقای پی با شما است.
دنا: نه موند کنار آسانسوری که گروهبان ویزبی باهاش رفت کلمپه. چطور مگه.
صاد: آخه یه پیام به من داد و بعدش هرچی زنگ می زنم جوابم رو نمیده.
رها: پیام چه پیامی؟
صاد: نوشته سلام صاد لطفا به بچهها بگو که من دارم میرم هندستون سوالهای یهوییتون رو نگه دارین تا برگردم.
دنا: هندستون؟ چرا هندستون؟
صاد: منم نفهمیدم. شما میدونین ماجرای هندستون چیه؟ تازه نوشته که میکروفون استودیو رو هم با خودش میبره شاید تو هندستون لازم شد.
رها: ای وای اینجوری که ما هم نمیتونیم پادکست درست کنیم.
دنا:رها رها من فهمیدم. بدو بریم دم آسانسور.
دنا:هان؟! آهان. نکنه. آقای پی هم… صاد ما باید بریم بهت زنگ میزنیم. خدافظ.
{صدای دویدن}
رها: نگاه کن آقای پی نیست.
دنا: چمدونش هم نیست. ولی نگاه کن یه یادداشت گذاشته.
دنا و رها با هم: هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد….
رها: ای بابا. انگار آقای پی هم رفت کلمپه.
دنا: من خیلی نگرانش شدم.
رها: نگران نباش. اولا گروهبان هم اونجا هست. مراقب همدیگه هستند. دوما آقای پی خانوادگی به سفر های طولانی عادت دارن. حتما میتونه از خودش مراقبت کنه.
دنا: باشه. ولی امیدوارم زود مشکل کلمپه رو حل کنند که بتونن برگردن.رها رها. پشت یادداشت آقای پی رو نگاه کن. انگار یه چیز دیگه هم نوشته.
رها: بذار ببینم. آره نوشته که دنا و رها ببخشید که بیخبر رفتم ولی میکروفون استودیو رو هم بردم که ماجراهای گروهبان در کلمپه رو برای بچهها تعریف کنم. ببخشید که تا وقتی که ما برگردیم شما نمیتونین پادکست درست کنین. ما خودمون برای بچهها توضیح میدیم که شما مقصر نیستین.
دنا: رها ولی بدم نشدها. ما هم مثل بچهها توی عید تعطیل میکنیم و میشینیم ماجرای گروهبان ویزبی و آقای پی در کلمپه رو گوش میکنیم.
رها: آره فکر کنم خوش بگذره. میگم حالا که میکروفون نداریم چطوری از بچهها خدافظی کنیم؟
دنا: بیا یه وویس برای صاد بفرستیم اون خودش یه جوری به دست بچهها میرسونه.
رها: فکر خوبیه. بیا اینم گوشی من
{صدای دینگ}
بچهها میخواین پیام دنا و رها رو بشنوین؟ الآن پخشش میکنم ولی اول باید اسم بچههایی که برامون صدا فرستادن رو بگم. نمیشه که همینجوری معطل بمونن که. امیرماهان،نهال و کیان کاظمی،لنا فرخ تبار،ماهان، آرتان، دایانا فرصتی، لیانا، محمدصالح دولتی، زهرا، سوفی،نگار اسدی، سارا، سلین، ترمه عالی، هانا، جانان ، لیانا کلانتری، نیکان خراسانی، رهام، مهراد نیکزاد، ستاره سازوار، لیام روزبهانی، مایسا مهرشاد، هلما قاسمی، هانا زارع، کارن، سلنا و مهرسام.
این هم اسمهای دوستهای جدید ما که تازه برامون صدا فرستادن. بچهها توی عید نوروز هر هفته میتونین ماجراهای گروهبان ویزبی و آقای پی رو در سیارهی کلمپه بشنوین. اولین قسمت هم روز عید نوروز منتشر میشه. من که خیلی هیجان دارم ببینم تو کلمپه چه خبره. اصلا اونجا چه شکلی. پادشاه کلمپه کیه؟ شما چطور؟ فصل بعدی چی کجا چرا هم بعد از این قسمتهای کلمپه دوباره پخش میشه. تا اون موقع مراقب سوالاتون باشید و ….
دنا و رها با هم: بچهها عیدتون مبارک.