دنا: سلام من دنا هستم.
رها: من هم رها هستم و سلام.
دنا و رها با هم شما دارین به پادکست چی؟کجا؟چرا؟ گوش میکنین.
{موسیقی}
رها: بچهها من و دنا گاهی یه بازی باحالی با هم میکنیم که اسمش رو گذاشتیم «اینی که میگم، چنتاشو بگو»
دنا: آره بچهها خیلی بازی باحالیه. اینجوریه که نوبت هرکی که بشه باید یه چیزی رو مشخص کنه و از اون چیز چندتا بگه. مثلا فکر کنین نوبت منه. من میگم اسم از ژ بگو، ۵ تا بگو.
رها: منم باید بگردم ۵ تا اسم بگم که با ژ شروع شه. مثلا ژاله، ژینا، ژوبین، ژقایق ..
دنا: وایسا وایسا سوختی سوختی. ژقایق که اسم نیست. اون شقایقه.
رها: ای فهمید. حالا نوبت منه. تو چیزایی بگو که توش پلاستیک نداشته باشه. ۵ تا.
دنا: هان؟ چه سخت. میز اتاق که چوبیه. صندلیهایی که روش ناهار میخوریم اونم چوبیه. قاشق و چنگال که فلزیه. لپتاپ من.
رها: نوچ نوچ نوچ. اون دکمههاش پلاستیکیه. تازه توش کلی چیز دیگه داره که پلاستیکیه.
دنا: قبول نبود تو خیلی سخت گفتی. خودت اصلا میتونی دوتا چیز دیگه بگی که پلاستیک نداشته باشه.
رها: بله لباسامون.
دنا: نخیرم بعضی از لباسها هم از پارچههای پلاستیکی درست می شن. تازه دکمه هم داره که پلاستیکیه. آهان فهمیدم فهمیدم. دفتر کتابامون.. اونا کاغذیاند. کاغذ رو هم از چوب درست میکنند.
رها: البته جلدش ممکنه پلاستیکی باشه ولی قبوله. ماشین مامان چطور؟
دنا: نه بابا اون هم لاستیکاش پلاستیکیاند هم کلی چیز پلاستیکی توش داره. ولی من یه چیزی یادم اومد. عینک صاد. اون از شیشه است دستههاش هم فلزیه.
{صدای تلفن}
دنا: الو بله.
صاد: سلام بچهها ولی الآن شیشههای عینکها رو هم با پلاستیک درست میکنند.
دنا:سلام صاد. ولی آخه خیلی شبیه شیشهاست که.
صاد: اگه شیشهای بود خیلی سنگینتر میشد. ولی دنا رها نمیخواین پادکست رو شروع کنین. بچهها میخوان بدونن سوال باحال امروز چیه؟
رها: هان؟!آره آره. الان شروع میکنیم. کاری نداری خدافظ.
صاد: خدافظ.
رها: هی دانابات سوالهای امروز رو پخش کن.
{سوالهای بچهها}
دنا با خنده: رها امروز سوالامون هم پلاستیکیه.
{خنده}
رها: خب بریم ببینیم سوال باحال این قسمت چیه؟
گوینده: این شما و این سوال باحال این برنامه.
دنا و رها: چرا همه جا پلاستیکه؟
{موسیقی}
رها: بچهها پلاستیک همهجا هست. توی کیف و کفشتون.
دنا: توی اسباببازیهاتون.
رها: بطری آب.
دنا: بستهبندی خوراکیها.
رها: کامپیوترها و تلویزیونها و موبایلها
دنا: توی ماشینی که باهاش اینور و اونور میریم.
رها: تا حالا فکر کردین. این همه پلاستیک از کجا اومده.
دنا: ماجرا بر میگرده به سال ۱۸۶۹ میلادی یعنی حدودا ۱۵۰ سال پیش توی آمریکا. اون هم به خاطر یه بازی. رها میگم میخوای با جت سوپرتندرومون بریم اونجا ببینیم چه خبر بوده.
رها: آره خیلی باحال میشه. ولی کلید جت کجاست؟
دنا: فکر کنم دفعه آخر گروهبان ویزبی گرفت باهاش بره ماه. ولی پس نداد. حالا چی کار کنیم.
رها: خب کجاست میخوای یه زنگ بزن بهش ببینیم کجاست. شاید کلید رو همینجاها گذاشته باشه.
{صدای تلفن کردن و بوق زدن}
دنا: ولی بر نمیداره. نکنه اتفاقی افتاده باشه براش.
{صدای ویبره}
رها: نمیدونم منم نگرانش شدم. میگم دنا تو صدای ویبره نمیشنوی؟ انگار گوشی یگی این دور و بر افتاده باشه.
دنا: آره آره. انگار از دم پنجره است. ا ا ا ا رها نگاه کن این گوشی گروهبان ویزبیه بغل گلدون.
رها: ا ا ا آره. وایسا ببینم. ا ا ا گروهبان گروهبان چرا اینجا خوابیدی.
{صدای ناله}
دنا: رها انگار نخوابیده حالش بده. حالا چی کار کنیم.
رها: من میرم یه ذره آب قند درست کنم بدیم بهش حالش خوب شه.
گروهبان با صدای مریض: نه آب قند. نه ملکه….
دنا: خب بذار آب معمولی بیارم بخورم شاید از تشنگی اینجوری شدی.
{صدای ریختن آب تو لیوان}
دنا: بیا بخور گروهبان.
رها: انگار دوباره بیهوش شد. بذار یه ذره آب بپاشم بهش.
{صدای آب}
گروهبان: نکن. نکن. خیس شدم. این چه کاریه آخه خیس آب شدم. بده من اون آب رو بخورم. حیفه.
{صدای نوشیدن آب}
رها: گروهبان ماجرا چی بود. چرا اینجا غش کردی.
گروهبان: شما آدمها هم موجودات عجیبی هستین. اول یه کاری میکنین من بیهوش بشم بعد آب میریزین روم.
دنا: مگه ما چی کار کردیم که تو بیهوش شدی. ما فقط میخواستیم نجاتت بدیم.
گروهبان: بابا این چیه گذاشتین تو گلدون. میدونین که من چند وقته لب به آب قند نمیزنم. اونوقت رفتین یه گل عجیب غریب گذاشتین تو گلدون که هرچی هورت میکشی هیچی شهد ازش در نمییاد.
رها: بچهها هورت کشیدن همون صداییه که بعضی اوقات موقعی که داریم با نی یه نوشیدنی رو میمکیم در میاد. گروهبان تو میخواستی شهد این گلهای توی گلدون رو هورت بکشی؟
گروهبان: آره دیگه گشنهام بود این گلها رو دیدم، اومدم روشون نشستم گفتم الآن کلی شهد خوشمزه میخورم. کلهام رو کردم توش هرچی زور میزدم هوووووع هیچی که هیچی. اینقدر هورت کشیدم هیچی نیومد سرم گیج ویج رفت خوردم زمین.
دنا: ولی آخه گروهبان اینها که گلهای مصنوعی هستند. پلاستیکی هستند. گل واقعی نیستن که.
گروهبان: همین دیگه. این همه گل قشنگ اون بیرون هست شما به جای اینکه برین بیرون گلها رو ببینین پلاستیکیشو درست میکنین میذارین اینجا ما حیوونها هم گول میخوریم.
رها: خب گروهبان خودت تشخیص نمیدی که این گل پلاستیکیه طبیعی نیست.
گروهبان: معلومه که نه. هیچ حیوونی متوجه نمیشه. مگه تو اخبار ندیدی اون پرندهی دریایی که بطری آب پلاستیکی خورده بود فکر کرده بود ماهیه. یا اون یکی لاکپشته که گیر کرده بود توی یه کیسهی پلاستیکی که توی آب ول کرده بودن. اصلا من نمیدونم این پلاستیک چی بود که شما آدما درستش کردین. اصلا چی شد که درستش کردین.
دنا: آره آره دیدم. خیلی هم ناراحت شدم. در ضمن من و رها می خواستیم بریم ببینیم اصلا چی شد که پلاستیک درست شد که فهمیدیم کلید جت سوپر تندرومون دست توه.
گروهبان: بله دست منه. اصلا منم باهاتون مییام. میخوام ببینم کی این پلاستیک رو درست کرد. فقط…
رها: بیا بریم گروهبان. ایرادی نداره ولی فقط چی؟
گروهبان: این چند وقت که کلید جت دست من بود من یه ذره تغییرش دادم. امیدوارم خوشتون بیاد. هی هی هی .
دنا: تغییر دادی؟ یعنی چی؟ بریم ببینیم.
{صدای دویدن}
گروهبان: این شما و این هم جت سوپرتندرو ملکهنشان.
رها: هاااااان. این چیه؟
دنا: وااااای. گروهبان چرا جت ما رو این رنگی کردی. بچهها گروهبان ورداشه کل جت رو زرد کرده با خط های مشکی.
رها: دوتا شاخک هم براش گذاشته شده شبیه یه زنبور گنده.
گروهبان: شبیه هر زنبوری نشده که. شبیه ملکه شده. عکس این رو براش فرستادم ببینم خوشش مییاد یا نه. شاید من رو بخشید بتونم برگردم کندو.
دنا: ولی آخه گروهبان وقتی یه چیزی رو از یکی قرض میگیری نمیشه که همینجوری شکلش رو عوض کنی.
رها: البته خیلی هم بد نشده ها دنا. حالا بیاین سوار شین بریم به قدیما داره دیر میشه.
رها: خب بذار استارت بزنم.
{صدای آهنگ بلند}
دنا: وای گوشم. گروهبان چرا اینقدر صداشو بلند کردی. این چه آهنگیه.
گروهبان: قشنگ نیست؟ خیلی احساسیه که…
رها: دنا ول کن بزن بریم.
{صدای موتور هواپیما}
دنا: اینجا سال ۱۸۶۹ و اینجا هم کارگاه جان وسلی هایته.
{تق تق تق}
جان: بله بله بفرمایید.
رها: سلام ما اومدیم آقای وسلی هایت رو ببینیم.
{صدای بازشدن در}
جان: ببینم شما کی هستین؟ نکنه میخواین ببینین من چی درست کردم برین جایزهام رو ببرین؟ جایزه رو یکی دیگه برد.
دنا: جایزه؟ نه بابا. ما از آینده اومدیم. بعدم مگه شما چی درست کردین؟
جان: من پلاستیک درست کردم. یه پلاستیکی به اسم سلولویید.
گروهبان: پس تو بودی که کل طبیعت رو خراب کردی. وایسا الآن یه نیش بهت میزنم.
جان: چی؟ من؟ نه نه نه.
رها: گروهبان یه دقیقه صبر کن ببینیم ماجرای پلاستیک چیه آروم باش.
جان: من با پلاستیکم طبیعت رو نجات دادم.
دنا: هان؟! چطوری؟
جان: ببینین تا قبل از اینکه من پلاستیک رو اختراع کنم دستهی عینک رو از شاخ گوزن درست میکردن خیلی از لباس و شلوارارو از پوست حیوونها درست میکردن، همهی وسایل رو از چیزهای طبیعی درست میکردن. فکر نمیکنم اون گوزنهایی که از شاخشون چیز میز درست میشده ناراحت باشن که من پلاستیک درست کردم.
رها: خب چی شد که پلاستیک درست کردین.
جان: برای یه جایزه. مردم اینجا خیلی بیلیارد بازی میکنن.
دنا: بیلیارد چیه؟
گروهبان: همون بازیه که با چوب باید یه سری توپ رو روی میز بزنیم برن تو سوراخ.
رها: تو از کجا میدونی؟
گروهبان: تو کلوپ افسران کندو خیلی بازی میکنیم. خب آقای جان بگو ببینم پلاستیک به بیلیارد چه ربطی داره.
جان: اولا توپهای بیلیارد رو از عاج فیل درست میکردن که البته فیلها هم خیلی خوشحال نمیشدن که عاجشون تبدیل به توپ بیلیارد بشه. یه شرکت تولید کنندهی توپ بیلیارد یه جایزه گذاشت که هر کس چه چیزی درست کنه که بشه به جای عاج فیل استفاده کنیم ۱۰ هزار دلار بهش جایزه میدیم. منم پلاستیک رو درست کردم.
دنا: اونوقت شما جایزه رو بردین؟
جان: نه. پلاستیکی که من درست کردم خیلی زود میشکست و به درد بیلیارد نمیخورد. ولی من فهمیدم که پلاستیکم به درد خیلی چیزهای دیگه میخوره. مثلا عینک، شیشههای تزینی، دستهی مسواک ،شانه و خیلی چیزهای دیگه. چون میشد به هر شکلی که دوست داریم درش بیاریم. دیگه هم لازم نیست کلی درخت و حیوون رو اذیت کنیم.
گروهبان: ولی تو نمیدونی این پلاستیکی تو با نفت درست کردی در آینده همهجا رو میگیره و کلی حیوون اذیت میشن.
جان:ولی من پلاستیک رو از نفت درست نکردم که. من چون این پلاستیک رو از یه گیاهی به اسم سلولز میگرفتم اسمش رو گذاشتم سلولویید. شما فکر کنم باید برین یه جای دیگه دنبال کسی بگردین که اون پلاستیکی که شما میخواین رو درست کرده.
رها: خیلی خب. ممنون که توضیح دادین. بچهها بیاین برگردیم.
دنا: بریم بریم. خداحافظ آقای جان وسلی هایت.
{صدای جت}
گروهبان: ولی قبول کنین خیلی جت سوپرتندروتون باحالتر شده.
رها: سلیقهی من نیست ولی خوشگله.
آقای پی: شما کجا رفته بودین.
دنا: سلام آقای پی. ما رفته بودیم به سال ۱۹۸۶ ببینیم کی پلاستیک رو درست کرده. ولی اون پلاستیکی که دیدیم از درخت درست میشد. با این پلاستیکهای امروزی فرق داشت.
آقای پی: خب شما باید میرفتین به سال ۱۹۰۷. اون موقع بود که پلاستیک مصنوعی درست شد.
رها: تو از کجا میدونی آقای پی؟
آقای پی: من پارسال با یه گروهی volunteer شدم که برم ساحل که آشغالهای پلاستیکیای که مردم انداخته بودن رو جمع کنیم.
دنا: بچهها volunteer یعنی داوطلب. چه کار خوبی کردی آقای پی. خب بعدش چی شد؟
آقای پی: هیچی توی راه یکی که همراهمون بود معلم شیمی بود. بگذار ببینم، یکجا یادداشت کرده بودم ها. آها، اینجاست/ اون گفت که توی سال ۱۹۰۷ یه شیمیدانی به اسم لئو اچ باکلند اولین پلاستیکی رو ساخت که کاملا از مواد مصنوعی (یعنی ساختهی دست بشر) ساخته شد. باکلند اسم این ماده جدید رو گذاشت: باکلیت. اون میخواست یه چیزی درست کنه دور سیمهای برق بپیچن که کسی رو برق نگیره. باکلند به باکلیت گفت مادهی هزار کاربرد. چون تقریباً به هر شکلی درمیآمد. صنعت پلاستیک و پلاستیک سازی از اینجا شروع شد. بعدها دانشمندا تونستند پلاستیکهای مختلفی با خواص و ویژگیهای مختلف اختراع کنند.
رها: خیلی جالب بود. آقای پی. مادهی هزارکاربرد هم اسم جالبیه و یه جورایی معنی همین پلاستیک رو میده. کلمه پلاستیک از یه کلمهی یونانی به یعنی plastikos گرفته شده که یعنی قالبپذیر یا شکلپذیر. چون وقتی پلاستیک به شکل مایع یا نیمهجامد گرم شوم میتواند تقریباً به هر شکلي در بیاد.
دنا: برای همینم هست که توی خیلی از چیزهایی که دور و بر ماست پلاستیک هست. اسباببازیهامون، لباسهامون، کیفت و کفشمون، گوشی تلفن و موبایل و تلویزیون و خیلی چیزهای دیگه. پلاستیک خیلی ارزونه، چیز سبکی هم هست. مثلا اگه قرار بود گوشی موبایل همهاش از فلز و شیشه باشه هم خیلی سنگین میشد و هم خیلی خیلی گرون میشد و احتمالا هم خیلی زودتر خراب میشد.
گروهبان: چطوریه که پلاستیک رو میشه به هرشکلی در آورد؟
رها: این به خاطر شکل مولکولهاشه. من فکر کنم بد نباشه با دستگاه زوم بریم ببینیم که مولکولهای پلاستیک چه شکلیه؟
گروهبان: ولی پلاستیک از کجا بیاریم؟
دنا: گروهبان؟ هنوز میپرسی پلاستیک از کجا بیاریم؟ یه نگاه دور و برت بنداز. همه جا پلاستیک هست.
گروهبان: آهان اون گل مسخرهها رو بردارین روش زوم کنین.
رها: فکر خوبیه. اینم از دستگاه زوم.
{زوم}
آقای پی: اونجا رو. چقدر شکلشون باحاله. انگار همهشون توی یه صف وایستادن.
رها: بچه ها همه پلاستیکهایی که دور و برمون میبینین، از چیزایی مثل نفت، گاز و زغال سنگ درست میشن. دانشمندا این مواد رو گرم میکنن تا مولکولهاشون، یعنی اون ذرات کوچیک کوچیک، از هم جدا بشن. بعدش با یه روشهای خاص، این ذرات رو مثل حلقههای یه زنجیر به هم وصل میکنن که بهش میگن پلیمر. پلیمرها همون مواد اولیه ای هستن که پلاستیک رو میسازن.
دنا: بعد دانشمندا توی پالایشگاهها یه عالمه از این زنجیرههای پلیمر رو جمع میکنن و یه مادهای به اسم رزین درست میکنن. بعدش، از این رزین میتونن انواع مختلف پلاستیک بسازن. پالایشگاه یا Refinery همون جاییه که مواد خام رو میگیرن و اونها رو به چیزهای دیگه تغییر میدن. مثلاً، پالایشگاههای نفت، نفت خام رو به بنزین، پلاستیک و چیزهای دیگه تبدیل میکنن. خب فکر کنم دیگه بهتره برگردیم.
{زوم}
دنا: بچهها امروز فهمیدیم که پلاستیکها هم میتونند هم باعث خرابی طبیعت بشن هم میتونن و هم به حفظ طبیعت کمک کنند.
رها: اگه پلاستیک نبود خیلی از چیزهایی که ما داشتیم هم نبود. ولی پلاستیک خیلی خیلی خیلی سخت تجزیه میشه.
گروهبان: یعنی چی تجزیه میشه.
دنا: ببین مثلا تو اگه یه تیکه کاغذ رو زیر خاک باغچه خاک کنی چون کاغذ از مادهی طبیعیه بعد از چند وقت توی خاک تجزیه میشه و تو اگه بری بکنی ممکنه دیگه اون کاغذ رو نتونی پیدا کنی. چون باکتریها و موجودات ریز توی خاک مییان یواش یواش کاغذ رو میخورن و اون از بین میره.
رها: اینکه یه ماده چقدر طول میکشه که تجزیه بشه برای هر مادهای فرق میکنه. ولی برای پلاستیک خیلی خیلی خیلی زیاده. هزاران سال هم بگذره پلاستیک تجزیه نمیشه. پس بهتره که هرچقدر که میتونیم کمتر پلاستیک مصرف کنیم، به خصوص پلاستیکهای یه بار مصرف. آقای پی تو چی کار میکنی که کمتر پلاستیک مصرف کنی.
آقای پی: من موقعی که میخوام آب بخورم به جای بطری یه بار مصرف یه بطری شیشه ای دارم که خودم توش آب میریزم و میخورم.
دنا: منم دیدم که مامان و بابا هر دفعه که میخوان برن خرید یه کیسهی خرید میبرن و برای میوهها جدا جدا پلاستیک نمیگیرن.
گروهبان: اگه از این گلها هم نگیرین خیلی ممنون میشم.
رها: باشه گروهبان. اصلا برای اینکه ناراحتیات کمتر شه بیا اسم بچههایی که برامون صدا فرستادن رو بخون.
آقای پی: پس من چی؟
دنا: با هم بخونین. یکیتون اسم دوستهای جدیدمون رو بخونه یکی تون اسم دوستهای قدیمیمون رو.
گروهبان ویزبی: من اسم دوستهای جدیدمون رو میگم.
ونداد از اوتاوا کانادا،سوفیا ازقایمشهر، جوانه گندمی و ماهان میرزایی از شیراز، ثنا ازجم، کیارش از کالمبورگ دانمارک، احسان از آلمان، سپهر و روشنک و برنا بابا اسماعیلی از أصفهان، آوا از کرج، رستا از لواسان، آسا حصاری ،فرگل و امید عباسی، روزبهان، رایان تلیکانی، کارن زندی، رایا شاهمنصوریان، سام، لیام رضاپور، ریرا از تهران
آلا، محمدجواد، لیلی، دلانا، اهورا و بردیا بابا رهایی اسم شهرشون رو نگفتن.
آقای پی: نوبت منه. نوبت منه. الان اسم دوستهای قدیمیمون رو میگم.
رسام، فراز، سوین ، نگار درخشنده، ایمان حقگو، نیکا عباسی و آسا، روشنا حسیبی ،ارشا، کیاوش، سامیار افشاری، هانا سعیدی، آرشا یگانه و سروین انصافی از تهران
حامی و آرشا کریمی از شیراز، ماهان از کرمان، هیراد آریاپور و نیما تولابی از کران، ماهور از آوید شمشکی از مشهد، همتا از یاسوج، ستاره از ماهشهر، محمد از رفسنجان، سامیار و رزانا از تبریز، نیلی و آوا از آمل، حسین طه از کاشان
رها: بچهها ممنونیم که برای ما صداتون رو میفرستین. ما ایدهی پادکستهامون رو از سوالهای شما میگیریم.
دنا: شما همیشه میتونین برای ما صداتون رو بفرستین. کافیه برین توی سایت ما darwagkids.com.
آقای پی و گروهبان: داروگ هم با دبلیوه.
گروهبان: ا چرا پریدی وسط حرف من.
آقای پی: تو پریدی. من میخواستم بگم.
رها: باشه باشه. داروگ با دبلیوه. تا قسمت بعد.
دنا و رها: مراقب سوالهاتون باشید.