این متن نوشته شده است. در جریان تولید بخشی از دیالوگها ممکن است تغییر کرده باشن.
{صدای غذا خوردن و …}
رها: دنا چه فکر خوبی کردی گفتی این دفعه شب پادکست رو ضبط کنیم که سر و صدا کمتر باشه. زود شامت رو بخور که بریم.
دنا: آره صبحها استودیو شلوغ…..
{صدای تق و توق}
دنا: رها یه صدایی میاد. میشنوی؟
رها: آره راست میگی میشنوم. یعنی صدای چیه؟
دنا: حتما آقای پیه.
{صدای تغییر رنگ}
{صدای جیغ و ترس رها و دنا}
آقای پی: من اینجام دارم شامم رو میخورم.
رها: ااا آقای پی، این چه کاریه؟
آقای پی: هی هی هی ترسیدین؟
دنا: آقای پی خوشت میاد ما رو میترسونی.
آقای پی: آخه یه موقعهایی حوصلهام سر میره.
رها: این درست نیست که با ترسوندن ما خودت رو سرگرم کنی.
{صدای تق و توق}
دنا: رها اینو ولش کن دوباره اون صداهه اومد.
رها: آره. انگار از استودیو میاد
{صدای عوض کردن رنگ}
آقای پی: یعنی کی میتونه باشه؟
دنا: اا آقای پی تو این وضعیت تو هم بازیت گرفته هی رنگ عوض میکنی قایم می شی.
آقای پی: نه بابا. من خودمم دارم میترسم.
{صدای شکستن شیشه}
{جیغ و فریاد دنا و رها}
دنا: رها رها از کنار من جایی نریا.
رها: باشه تو هم نرو من خیلی میترسم.
آقای پی: میشه یه لحظه همو ول کنین من بینتون بودم دارم له میشم.
رها: اه آقای پی تو هم هی اینور اونور می شی.
آقای پی: بیاین با هم بریم استودیو ببینیم چه خبره؟ از اینجا ایستادن و ترسیدن که بهتره.
دنا با تردید: باشه. بریم ببینیم.
رها: دنا رفتیم استودیو سریع چراغ رو روشن کن زودی ببینیم کیه
دنا: باشه تو در رو باز کن من چراغو روشن میکنم.
{صدای پا}
{صدای باز شدن در و روشن کردن چراغ}
دنا: هرکی هستی جم نخور.
رها: زودباش خودتو نشون بده.
{صدای جیغ دنا و رها و آقای پی و لولو}
لولو: چراغو خاموش کن چشمام چشمام.
{صدای خاموش شدن چراغ}
رها:صدای کی بود؟ کی چراغو خاموش کرد؟
آقای پی: من بودم آخه یکی گفت خاموش کنم.
دنا: بیخود. روشن کن ببینیم کی اینجاست؟
{صدای روشن شدن}
لولو: آی چشمام چشمام خاموش کن. آقای پی. منم لولو.
آقای پی: لولو؟ کدوم لولو؟
لولو: بابا منم لوبت. لوبت خفاش. خاموش کن.
آقای پی:آهان همونی که از تو غار زنگ زده بودی پادکست من.
{صدای خاموش شدن}
رها و دنا با هم: اینجا چه خبره؟
دنا: آقای پی لولو کیه؟
رها: چرا دوباره چراغو خاموش کردی.
آقای پی: من اینو میشناسم از شنوندههای پادکست سوالهای یهویی با آقای پیه. اسمش لعبته.
لولو: نه نه.لعبت نه. اسمم لوه فامیلیم بت. سر هم کنی میشه لوبت. دوستام لولو صدام میکنن.
دنا: خانم لوبت؟ چه اسم و فامیلی عجیبی!
لولو: چرا عجیبه؟ خب من یه خفاشم دیگه. فامیلیم هم بته. مامانم هم اسمش شربته. شری صداش میکنن.
رها: آهان. فهمیدم. خفاش به انگلیسی میشه bat.
لولو: آره. من و خانوادهام توی غار زندگی میکنیم. ولی من اصلا خوشم نمیاد که همهی عمرم تو غار باشم. دوست دارم بیام بیرون و همهی دنیا رو ببینم. بقیه خفاشها میگفتن نرو بیرون خطرناکه. آدمها و حیوونهای دیگه ما رو دوست ندارن
آقای پی: خب پس چرا الان اینجایی
لولو: اخه من عاشق کشف کردنم برای همین مامان و بابامم بهم گفتن برو دنیا رو بگرد. بعد پادکست آقای پی رو گوش دادم که هی میگفت میخواد با همه دوست بشه. منم دلم میخواست با همهتون دوست بشم. گفتم بیام اینجا دنا و رها رو هم ببینم.
دنا: این همه راه از غار تا اینجا اومدی؟ خب حالا چرا تو تاریکی نشستی.
آقای پی: خفاشهها. طبیعیه از نور فراری باشه. خفاشها شبها میرن بیرون. صبحها میگیرن میخوابن. هرجا هم که میرن به جای اینکه صاف بشینن upside down میشینن. ولی خب سر و ته یه ذره ترسناک میشینها خانم لو.
دنا: آقای پی؟ این چه حرفیه میزنی. بچهها upside down یعنی وارونه یا سروته . خفاشها به جای اینکه بشینن آویزون میشن.
آقای پی: اوهوم. لولو از دیدنت نه ببخشید ببخشید از شنیدنت خوشحال شدم. حالا اگه با من کاری ندارین من میرم باقی شامم رو بخورم.
{صدای پا و خوردن به دیوار}
آقای پی:آخ آخ. چشمم هیچی نمیبینه. در کجاست.
لولو: آقای پی در کنارته. دستت رو دراز کنی دستگیره اونجاست.
آقای پی: باشه باشه خدافظ.
دنا: آخ راستی ساعت چنده؟ رها بچهها منتظرن.
رها: بذار چراغو روشن کنم ببینم چنده.
لولو: نه نه نکن من بهت میگم. ساعت ۸ شبه. من همینجوریش نمیبینم چراغو روشن کنی از این هم بدتر میشه.
دنا: وا چه عجیب تو چرا همه چیت برعکسه.
رها: دنا بیا پادکست رو شروع کنیم. بعدا با لولو هم بیشتر آشنا میشیم. میکروفون من کوش؟
دنا: نمیدونم. منم چیزی نمیبینم.
لولو: من میبینم. نترسین. دست همو بگیرین. سه قدم بیاین جلو
{صدای پای}
لولو:رها تو یه قدم بیا جلوتر بعد جفتتون ۹۰ درجه بچرخین
رها: بیا چرخیدیم.
لولو: آفرین حالا همونجا بشینین. میکروفون جلوتونه.
رها ودنا با هم: آخیش.
{آگهی}
دنا: سلام من دنا هستم.
رها: من هم رها هستم و سلام.
دنا و رها با هم: شما دارین به پادکست چی کجا چرا گوش میکنین.
{موسیقی}
رها: بچهها ما اینجا یه مهمون داریم. البته خودمون هم هنوز ندیدیمش.
دنا: بله. ما هنوز ندیدیمش. نمیذاره هم چراغو روشن کنیم ببینیمش.
لولو: سلام بچهها من لولوام. خفاش شجاع و جسور که از غار خفاشا اومده بیرون تا دنیا رو کشف کنه.
رها: راستی حالا تو این تاریکی سوالهای بچهها رو از کجا پیدا کنیم. بذار ببینم این چیه دستم بهش خورد.
{صدای موسیقی بیربط}
لولو: میخواین من کمک کنم. من رادار دارم میتونم پیدا کنم.
دنا: میتونی؟ اگه میتونی چرا که نه. دستت درد نکنه.
لولو: آخجون. الان میپرم پیداشون میکنم.
{صدای پرواز}
لولو: رادار چرخشی به چپ چپ به راست راست. عقب جلو همینجاست.
{افکت رادار}
دنا: کوشش پس. کجاست؟
لولو: یافتههای رادار من نشون میده که جعبهی سوالها بین جورابهای خال خالی دنا و رها و کمد کشفهای عجق وجق قرار گرفته. یعنی تقریبا وسط استودیو. در ضمن جعبهی سوالها توی دست یه رباتیه که اخماش رفته تو هم. روی مانیتور ربات هم نوشته. پس من چیکاره ام. چرا نمیگین سوالها رو پخش کنم.
دنا: بچهها خال خالی هم به انگلیسی میشه polka dots. در ضمن تنها ربات استودیو هم داناباته.
رها: فکر کنم دانابات خیلی وقته منتظره بهش بگیم سوالها رو پخش کنه. هی دانابات. من اصلا ندیدمت. فکر کردم نیستی. حالا که هستی سوالها رو پخش کن.
دانابات: آخه من کجا دارم برم. منم و این همه سوالهای بچهها. صاد هم هر روز یه کار جدید میده به من.
دنا: دانابات من و رها فردا میایم کمکت. هم استودیو رو جمع میکنیم هم تو دستهبندی سوالها کمکت میکنیم. حالا سوال های این قسمت رو پخش کن بچهها منتظرن.
{افکت دانابات}
هانا: سوالم اینه که چطوری چراغ به وجود میاد؟
حافظ: چراغ از چی ساخته شده؟
هما: چجوری چراغا ساخته میشن؟
کارن: اولین اولین اولین چراغو کی اختراع کرد.
آناهل: میخواستم بپرسم که چطوری لامپ درست شده که شب روشن و خاموش میشه؟
هانا: چرا نور چراغا زیاده؟
رها: چه سوالهای باحالی. دنا آمادهای سوال باحال این برنامه رو اعلام کنیم؟
دنا: معلومه که آمادهام. لولوجان دکمهی اعلام سوال باحال رو بزن من نمیبینمش.
گوینده: این شما و این سوال باحال این برنامه
دنا و رها با هم: چراغ چطوری ساخته میشه؟
{موسیقی}
رها: آدمها اول اولش چراغ نداشتن. اصلا هیچی نداشتن که شبها روشنش کنن. نور خورشید و یا ماه تنها نورهایی بودن که آدمها میشناختن. اما وقتی تونستن آتش رو کشف کنن و یاد بگیرن که چطوری ازش استفاده کنن شبها هم روشن شد. البته اون اولش هم باز آدمها نمیتونستن با آتیش همه جا رو روشن کنن و فقط دورش جمع میشدن. بعد کم کم یاد گرفتن که میشه روی چوب یه تیکه پارچه بست و اون رو چربش کرد و آتش زد. اینجوری تونستن آتش رو همه جا ببرن. ولی این تازه اول راه بود. چون…
{صدای خر و پف}
رها: دنا دنا فکر کنم لولو خوابش برده. صدای خر و پفش میاد.
لولو: نه من خوابم نبرده. دنا خوابش برده. ما خفاشها شبها خوابمون نمیبره.
رها: ای بابا دنا چرا خوابش برد. الان اون باید بقیهاش رو بگه.
لولو: حالا تو بگو چه فرقی میکنه بذار دنا بخوابه.
رها: آخه اینجوری که نمیشه.
لولو: چرا نمیشه. تو حالا بگو دنا هم بیدار میشه.
رها: بله بچهها میگفتم. کمکم آدمها تو استفاده از آتش با تجربه شدن یعنی experienced شدن و یاد گرفتن که تو یه ظرفهایی روغن یا چربی همون oil بریزن بعد یه تیکه پارچه یا نخ رو بندازن توی روغن و اون رو آتش بزنن. اینطوری اولین چراغهای روغنی ساخته شد. به اون نخ هم گفتن فتیله یا wick.
دنا توی خواب: جناب ستوان آب قند ….. هاووی خر و پف.
رها: فکر کنم دنا داره خواب ستوان ویزبی رو میبینه. دلم نمیاد الان بیدارش کنم. بذار اینجا رو هم من میگم. خب بچهها حدود ۴۰۰۰ سال پیش هم مردم بابل شمع رو اختراع کردن و تونستن خونههاشون رو تو شب روشن نگه دارن. بعد از اون هم مردم جاهای مختلف دنیا چراغهای جور و واجور درست کردن. ایرانیهای قدیم، هم روغن و چربی استفاده میکردن هم گاهی از نفتی که خودش از بخشهایی از زمین بیرون میومد برای روشن کردن چراغهاشون استفاده میکردن. بعدتر که آدمها فهمیدن چطوری نفت و گاز رو استخراج کنن یعنی از زمین بیارن بیرون، اون هم شد منبع انواع چراغهای نفتی و گازی که هم تو ایران و هم توی اروپا و جاهای دیگهی جهان ازش استفاده میکردن.
{صدای خر و پف}
لولو: دنا همیشه خوابش اینقدر سنگینه.
رها: خب بابا تقصیر نداره که. شب که هست. تازه هم شام خورده. اینجا هم که تاریکه. راستش منم داره یواش یواش خوابم میگیره. بذار دنا رو بیدار کنم. دیگه اینجاشو واقعا اون باید بگه. دنا دنا. پاشو. پاشو. نوبت توه.
دنا خمیازه کشان: وای خوابم برد. ببین به نظرم ایدهی پادکست درست کردن تو شب اصلا خوب نیست. آدم خوابش میگیره.
لولو: ولی خفاشها شبها بیدارشون میگیره. ها ها ها
{خندهی همه}
رها: دنا من تا چراغهای گازی و نفتی گفتم. {خمیازه} از اینجا به بعدش رو تو بگو.
دنا: بچهها ماجرای کشف برق و اینکه چطوری شد که آدمها از برق استفاده کردن رو بعدا میگیم.
{صدای خر و پف}
دنا: ا فکر کنم رها خوابش. برد. مجبورم ادامهاش رو تنهایی بگم. خب بچهها میگفتم. وقتی برق کشف شد کم کم سر و کلهی لامپهای برقی هم پیدا شد. این لامپها رو یه آقایی به نام توماس ادیسون اختراع کرد.
{صدای تلفن}
دنا: بذار زود بردارم تا رها بیدار نشه. ولی تلفن کو؟ لولو. برو بزن رو دکمهی بلنگوی تلفن.
لولو: بابا شما آدمها هم عجیب به این چراغ وابستهاین. انگار نه انگار که سالها مثل ما حیوونها داشتین تو تاریکی زندگی میکردین.
{صدای پرواز}
لولو: آهان اینم از این.
دنا: الو بفرمایین.
سوان: سلام من سوان هستم. شما دنای پادکست چی کجا چرا هستین؟
دنا: بله خودمم.
سوان: چرا گفتی ادیسون لامپ رو اختراع کرده؟
دنا: همه میگن. فقط من نمیگم که. اگه ادیسون اختراع نکرده پس کی اختراع کرده؟
سوان: چه ربطی داره؟ اگه همه یه اشتباهی رو تکرار کنن دلیل نمیشه که اون اشتباه درست باشه.
دنا:. من تو اینترنت سرچ کردم «چه کسی لامپ رو اختراع کرد» اومد که ادیسون اختراع کرده.
سوان: از دست شما بچههای امروزی که هرچی تو اینترنت دیدین باور میکنین. لامپ رو من اختراع کردم. من اولین لامپ رو ۲۰ سال قبل از ادیسون اختراع کردم. من فهمیدم که اگه از توی رشتههایی که با مواد خاصی ساخته بودم برق رو عبور بدیم نور تولید میشه.
دنا: بچهها لامپهای حبابی رو دیدین؟اون چیزهایی که شبیه نخ خیلی خیلی نازک وسط حبابه رشته است. لامپهای قدیمی که شاید هنوز بعضیها تو خونه یا تو چراغ قوه ازش استفاده کنن اینجوری کار میکرده که یه رشتهی خیلی نازکی رو توی یه حباب شیشهای یا glass bulb نگه میداشتن و به دو طرف این سیم برق وصل میکردن که برق از توش رد بشه و اینجوری نور و حرارت زیادی تولید میکرد. ولی مهمه که جنس اون رشته چی باشه.
سوان: بدشانسی من این بود که لامپهای من زود میسوخت. اگه دستگاههای بهتری داشتم میتونستم لامپهای بهتری تولید کنم.
لولو: ببخشید من یه چیزی بگم؟
دنا: چی میخوای بگی لولوجان؟
لولو: وقتی شما داشتین حرف میزدین من یه مطلب تو سایت دانشنامهی بریتانیکا درباره لامپ پیدا کردم. آقای سوان راست میگه که ادیسون لامپ رو اختراع نکرده ولی خودشم اولین کسی نبوده که لامپ رو اختراع کرده.
سوان: بله قبول دارم قبل من هم دانشمندای دیگهای بودن که لامپ برقی درست کرده بودن. ولی اون چیزهایی که اونا اختراع کرده بودن یا خیلی نور نداشت. یا خیلی بزرگ بود نمیشد همه جا استفادهاش کرد. یا….
دنا: یا اینکه مثل چراغ شما زود میسوخت.
لولو: چیزی که من فهمیدم اینه که ادیسون لامپش شبیه لامپ شما بوده فرقش این بوده که اون تونست اکسیژن توی حباب لامپ رو خالی کنه واسه همین لامپهایی که درست میکرد میتونست تا مدت زیادی روشن بمونه و برای همین اولین لامپهایی که همه جا میشد استفاده کرد لامپهای اون بوده.
سوان: ولی به هر حال اون اولین کسی نبود که لامپ رو اختراع کرد. و اگه من از اون دستگاههای اون داشتم که میتونست همهی اکسیژن توی حباب رو خالی کنه حتما من میشدم کسی که لامپ رو به خونههای مردم میاره.
دنا: بله زحمتهای شما خیلی مهم بوده و به اختراع لامپ کمک کرده. ممنونیم آقای سوان. اگه کاری ندارین ما بریم ادامهی پادکستمون رو ضبط کنیم.
سوان: نه ممنون منم باید برم دیگه خدافظ.
لولو: دنا به نظرم رها رو بیدار کن. شب خوابش نمیبره اون وقت فردا همهاش کسله. منم روزهایی که خوابم نمیبره شبش کسلم. نمیتونم هیچی شکار کنم. بخورم.
دنا: باشه باشه. راستی. لولوجان بهت بگمها شکار توی استودیو ممنوعه. آخه ما یه دوست زنبوری داریم اسمش آقای ویزبیه گاهی میاد به ما سر میزنه.
لولو معلومه به اون کاری ندارم . اصلا شکار زنبور خیلی دردسر داره. هم با بقیهی زنبورها تو کندوه هم ممکنه نیش بزنه.
دنا: رها پاشو. پاشو. نخواب.
رها خمیازه کشان: واقعا دیگه نباید تو شب بیایم پادکست ضبط کنیم. اصلا نمیشه تمرکز کرد. تا کجا گفتی دنا.
دنا: هیچی داشتم میگفتم کی چراغ برقی رو اختراع کرده که آقای سوان زنگ زد. ما فهمیدیم ادیسون چراغ رو اختراع نکرده.
رها: آره من میدونستم. بچهها داستان اختراع و کشف چیزهای مهمی مثل چراغ خیلی وقتها اینجوریه که یه دانشمندی یه چیزی رو کشف میکنه و بعد دانشمندای بعدی از کشف اون میفهمن که چه کار کنن نتیجه بهتر میشه. یعنی یه جورایی دانش از نسلی به نسل دیگه میرسه. کشف و اختراع چراغ برقی هم حدود ۷۰ سال طول کشیده و ۲۰ تا دانشمند مختلف تو جاهای مختلف و زمانهای مختلف کم کم تونستن کاری کنن که ادیسون اولین چراغ قابل استفاده رو اختراع کرده.
دنا: بله تازه اختراع لامپ بعد از ادیسون هم ادامه پیدا کرد و مثلا لامپهای فلورسنت یا همون مهتابیها درست شدن بعدتر لامپهای کممصرف ال ای دی و انواع مختلف لامپهای دیگه اختراع شده. ولی اگه اون لامپهای اولیه گنده نبود این لامپهای امروزی هم نبود.
رها: دنا من خیلی خوابم گرفته بیا خدافظی کنیم بریم.
دنا: آره منم خیلی خوابم گرفته بیا دفعه بعد دیگه شب نیایم برای ضبط.
لولو: خب اگه شب نمیومدین که با من دوست نمیشدین.
رها: خب حالا فردا صبح میایم باهات بیشتر آشنا میشیم.
لولو: اااا صبحها من خوابم. راستی اینجا جای تاریک بسته دارین.
دنا: جای تاریک بسته میخوای برای چی؟
لولو: برای اینکه وقتی صبح شد برم توش بخوابم نور بهم نخوره. اگه غاری چیزی داشتین خیلی خوب بود.
رها: غار که نداریم. ولی اگه میخوای میتونی بری توی کمد ته استودیو. ما معمولا اونو باز نمیکنیم. تا بعدا یه جای خوب برات پیدا کنیم.
لولو: من آخه تا صبح حوصلهام سر میره. میشه با میکروفونتون حرف بزنم؟
رها: میکروفون که اسباببازی نیست.
لولو: مگه من میخوام باهاش بازی کنم. اصلا منم میخوام پادکست درست کنم.
دنا: باشه ایرادی نداره. اگه می خوای پادکست درست کنی که خیلی هم خوب. ولی صدای میکروفون رو زیاد نکن بقیه خوابن.
لولو: آخجون باشه قول میدم.
دنا: بچهها منتظر قسمت بعدی ما باشین. رها صاد صدا فرستاده فکر کنم اسم بچههاییه که برای ما صدا فرستادن.
صاد: بچهها از قسمت قبل تا الآن کلی صدا به ما رسیده هم از دوستهای جدیدمون و هم از دوستهای قدیمیمون که دوباره برامون صدا فرستادن. حالا من میخوام همهش رو بهتون بگم.
مهراد و هیراد یوسفی از دزفول، بیان از لوکزامبورگ، سبحان سیدی از تهران، نیکراد از شیراز، مهربد از تهران، مهرانا بامداد از شیراز، راستین رو نمیدونیم از کجا، سینا از ملایر، آرین از تهران، لنیا از تهران، نیکا از تهران،هانا و همتا بدیع زاده از یاسوج، گیلدا رجبی نژاد از تهران، سنا علی اصغرزاده از تهران، کوروش نعمتی نمیدونیم از کجا، گیسو از تهران، یاشار اکبری از تهران، سینا از کانادا دوستهای جدید ما هستن واین اسمهایی که میخونم هم دوستهای قدیمی ما که دوباره برای ما صدا فرستادن
نامی آقاجانی از تهران، ایمان حقگو از تهران، سهراب از تهران، شیدا از شیراز، لارا شوکتی از تهران، پانتهآ از تهران، نگار از تهران، ویانا از کرج، ماتیار از تهران، دلیار از تهران، آروید از تهران، کیانمهر از خرم آباد، باران از تهران، عرفان از تهران، راستین از تهران، هانا از تهران، دامون از بندرعباس، هانا ازماهشهر، فاطمه سادات ازتهران، هما از کیش، آریو از تهران مهرو بشیری رو نمی دونیم از کجا، کیاشا از نورآباد فارس، مهرسا از کرمانشاه، آوین از قم، دیاکو از ساری، حامی از شیراز، امیرحسین از مشهد، نیکا از اردکان، فاطمه از بندرعباس، برسام از تهران، سبحان نعمت از تهرانَ، بردیا ازالبرز، آویسا از آلمان، کیارش از ونکوور، آفرین و نیکی از نورث ونکوور و آناشید از اهواز.
بچهها ممنونیم که صداتون رو برای ما میفرستین. یادتون نره چی؟کچا؟چرا؟ رو با دوستاتون گوش کنین. ما عاشق اینیم که دوست جدید پیدا کنیم.
رها: تا اون موقع هم میتونین پادکست آقای پی رو گوش بدین. راستی خیلی خوب کاری کردین که نقاشی آقای پی رو کشیدین. ما همهی نقاشیها رو توی سایت دیدیم توی اینستاگرام چی؟کجا؟چرا؟ هم گذاشتیمشون.
دنا: راستی بچهها یه چیزی. میگم بیاین کمک کنیم ستوان ویزبی و آقای پی با هم دوست بشن. اگه میتونین یه نقاشی بکشین که توش آقای پی و جناب ستوان با هم دوست شدن. شاید نقاشیهای شما رو ببینن خوششون بیاد..
رها: چه پیشنهاد خوبی دادی دنا. بچهها میتونین برین تو سایت darwagkids.com و اونجا توی صفحهی تماس با ما نقاشیهاتون رو برای ما بفرستین. من میگم صاد آدرس سایت و اینها رو توی توضیحات پادکست بذاره. منتظر نقاشیهاتون هستیم.
دنا: لولو تو هم با ما بگو. تا قسمت بعدی
دنا و رها و لولوسبا هم: مراقب سوالاتون باشین
چیزی که شنیدین یه قسمت دیگه از پادکست چی؟کجا؟چرا؟ بود. این پادکست محصولی از مجموعهی داروگه که هدف گسترش محتوا به زبان فارسی برای بچههای سراسر جهانه. شما هم میتونین با مراجعه به سایت داروگ از ما حمایت کنین.
همکاران این قسمت: صادق روحانی نویسنده و کارگردان، مریم محمدخانی در نقش رها، شقایق بهرامی در نقش دنا، عاطفه موفقی در نقش لوبت. صادق روحانی در نقش آقای پی، سوان، صاد و دانابات. موسیقیهای ابتدایی و انتهایی کاری از آرمین قوچانی