دنا: سلام من دنا هستم.
رها: و من هم رها هستم و سلام.
دنا و رها با هم: شما دارین به پادکست چی؟کجا؟چرا؟ گوش میدید.
{موسیقی}
رها: خب دنا تو میدونی قسمت امروز دربارهی چیه؟
{صدای باز شدن در}
آقای پی:دنا، رها شما که هنوز آماده نشدید. دیر میشهها.
دنا: دیر میشه؟ چی دیر میشه؟
رها: آره آقای پی چی دیر میشه ما تازه شروع کردیم برای بچهها پادکست درست کردن.
آقای پی: بابا شماها مگه دعوتنامهی گارد ویژهی تکاوران ملکه رو نگرفتید. ۵ دقیقه پیش برای همهتون ایمیل کردم.
دنا: من که هنوز ایمیلهام رو چک نکردم. دنا تو کردی.
رها: نه منم هنوز چک نکردم. بعدم آقای پی تو ۵ دقیقه پیش دعوتنامه فرستادی انتظار داری ما آماده شده باشیم؟
آقای پی: بابا من و ویزبی و سایر اعضای گارد ویژهی تکاوران ملکه یک ساعت پیش جلسه گذاشتیم که مراسم اعطای درجهی ستوانی به گروهبان ویزبی رو چطوری برقرار کنیم. منم مسئول دعوت از مهمانان خارجی، چسبوندن بادکنک و کاغذ رنگی محل مراسم، چیدن میزهای پذیرایی، گلآرایی و سایر کارهای مراسم هستم.
رها: خب بقیهی اعضای گارد تکاوران ویژهی ملکه چیکار میکنند.
آقای پی: ویزبی که مشخصه کار خاصی نمیکنه. آخه اصلا امروز روز مهم اونه. بقیه اعضا هم توی جلسه تصمیم گرفتن که دوتا کار بکنن. یکی اینکه برای ملکه و مهمانان ویژهی ملکه عسل سلطنتی درست کنن که کار خیلی خاصیه. دومیش هم اینکه حضورشون رو به هم برسونن. شماها میدونین حضور زنبورها کجاشونه؟ من نتونستم از ویزبی بپرسم. میترسم توی مراسم بگن همهی اعضای گارد حضور به هم برسونن من نفهمم منظورشون چیه؟
دنا: آقای پی! حضور به هم رساندن یعنی همدیگه رو دیدن. یعنی بقیهی اعضای گارد تکاوران ویژهی ملکه قراره توی جشن شرکت کنند.
رها: یعنی همهی کارها رو تو باید تنهایی بکنی؟
آقای پی: ا پس این هم اصطلاحه؟ نمیدونستم. نه همهی کارها رو که من نمیکنم. آخه انگار عسل سلطنتی درست کردن خیلی زحمت داره. از شهد یه گلهای خاصی درست میشه. منم که بلد نبودم عسل درست کنم بقیهی کارها رو من قبول کردم انجام بدم. حالا بدویین بریم تا دیر نشده. هنوز من بادکنکها رو باد نکردم.
دنا: خب ما بهت کمک میکنیم.
رها: ولی دنا پادکست چی؟ بچهها چی؟
دنا: هان؟! مممم آهان من یه ایدهایدارم. رها آقای پی بیاین جلو….
{صدای پچ پچ}
آقای پی: هان ولی کلمپه.
{صدای پچ پچ}
رها: موافقم. اینجوری عالی میشه.
دنا: خب پس بریم سوال یهویی این قسمت رو گوش کنیم.
آقای پی: باشه بریم.
گوینده: این شما و این سوال باحال این برنامه.
دنا و رها با هم: نظر بچهها دربارهی پادکستهای کلمپهای چیه؟
{موسیقی}
رها: بچهها من و دنا جعبهی صداهایی که شما فرستاده بودین و نظرتون دربارهی پادکستهای کلمپهای رو گفته بودید ، برداشتیم و اومدیم به محل جشن اعطای نشان ستوانی ویزبی.
دنا: بچهها منم میکروفون استودیو رو برداشتم آوردم اینجا که گزارش لحظه به لحظهی اتفاقاتی که اینجا میفته رو براتون بگم.
آقای پی: این بادکنکها کو …
رها: آقای پی آقای پی.
دنا: رفت. انگار خیلی سرش شلوغه.
رها: آره رفت. حالا چیکار کنیم.
دنا: آهان یه فکری بیا چندتا از صداها رو برای بچهها بذاریم.
رها: چه فکر خوبی. مممممم چطوره از صدای لیلی شروع کنیم
لیلی میکاییلی: سلام دنا و رها من لیلی هستم از تهران کلمپه نزدیک خورشیده.
دنا:کلمپه نزدیک خورشیده رها؟
رها: من تو منظومهی شمسی اسم کلمپه رو نشنیده بودم. شاید توی یه منظومهی دیگه نزدیک یه خورشید دیگه است. خب حالا صدای گیلدا رو بشنویم.
گیلدا رجبینژاد: سلام دنا و رها و اقای پی من گیلدا رجبی نژاد هستم تلاش گروهبان ویزبی بیفایده است چون جایی به اسم کلمپه وجود نداره در واقع کلمپه یه شیرینیهکه توش کشمش داره. خبرش رو به گروهبان ویزبی بدین.
دنا: رها نگاه کن تاریخ این صدا برای قبل از وقتیه که گروهبان و آقای پی رفته بودن کلمپه.
رها: آره البته گیلدا راست میگه کلمپه یه شیرینیه که توی کرمان درست میشه. خیلی هم خوشمزه است. من خوردمش. ولی به نظرم این کلمپهای که شیرینیه با این کلمپهای که ویزبی و آقای پی رفتن با هم فرق دارن و فقط اسماشون شبیه همه.
{صدای بال زدن زنبور}
دنا: ا رها رها گروهبان ویزبی رو نگان کن چرا انقدر داره دور خودش الکی پرواز میکنه.
رها: آره. الان نباید بره آماده بشه.
دنا: نمیدونم. آهای گروهبان. گروهبان ویزبی چرا اینجا داری دور خودت میچرخی.
ویزبی با استرس: ا سلام دنا و رها شما اینجایین.
رها: آره ما اینجاییم. چرا انقدر نگرانی.
ویزبی: آخه من همیشه جلو بقیهی که میخوام حرف بزنم حجالت میکشم. نمیتونم حرفم رو بزنم.
رها: خیلی طبیعیه که نگران باشی. همه توی موقعیتهای مختلف ممکنه خجالت بکشیم یا استرس داشته باشیم و نگران باشیم. من و دنا یه راهی بلدیم که میتونه استرست رو کم کنه.
ویزبی: چه راهی؟
دنا: یه دستت رو بده به من یه دستت رو هم بده به رها .
ویزبی: خب بیا.
دنا: بهتره بشینیم روی زمین.
ویزبی: خب بیا نشستیم.
رها: حالا هر موقع من گفتم یک یه نفس عمیق بکش و نفست رو نگهدار.
دنا: هر موقع من گفتم دو نفست رو رها کن .
ویزبی باشه.
رها: یک
{صدای نفس کشیدن}
دنا: دو
{صدای بیرون دادن هوا}
رها: یک
{صدای نفس کشیدن}
دنا: دو
{صدای بیرون دادن هوا}
رها: حالا بهتر شدی؟
ویزبی: آره یه ذره بهتر شدم. ولی هنوز یه ذره استرس مونده.
دنا: من یه فکری دارم. بیا چندتا از پیامهای بچهها برای خودت رو گوش بده شاید حالت بهتر شد.
ویزبی:هان؟ آره آره. بذارین بشنوم میخوام بدونم دوستامون دربارهی پادکستهای کلمپهای نظرشون چیه.
برنا بشیری چرا پادکست درست نمیکنین؟
ویزبی: حتما خیلی منتظر بوده. اصلا شاید منتظر پادکستهای شما بوده نه من. نکنه بچهها از پادکستهای من خوششون نیومده باشه.
رها: نه نه. کلی پیام اومده. این یکی رو گوش بده. هما دوست قدیمیمون فرستاده
هما لایق: پادکست کلمپه هم عالی بود.
ویزبی: واقعا دوستش داشتی هما.
دنا آره با تو بود. حال بذار صدای سام رو گوش کنیم.
سام نخعی: سلام من شنیدم که گفتین که در پادکست اول پادشاه کلمپه که بچهها بازم بخوان باید بگن که بازم از این پادکستها درست کنین من دوستش داشتم و میخوام که بازم برام درست کنین خدافظ.
رها: دیدی گروهبان.
ویزبی: آره. خیلی خوشم اومد بازم میذارین از این صداها.
دنا: بذار ببینم چی داریم دیگه.
همتا بدیعزاده : سلام آقای پی و ستوان ویزبی میخواستم بگم پادکست کلمپهتون عالی بود. لطفا بازم درست کنید. همتا بدیعزاده هستم از یاسوج.
ویزبی: ممنونم همتا. بازم میذارین دنا و رها.
رها: بیا صدای آویسا رو هم گوش بده.
آویسا: سلام من آویسا ام از آلمان من از اون پادکست خوشم اومد و خیلی هم خندهدار بود وقتی آقای پی آهنگهاش رو روشن میکرد.
آقای پی از دور: یکی اسم من رو آورد.
ویزبی: آره آقای پی بیا بیا. آویسا خیلی از آهنگهایی که گذاشتی خوشش اومده.
آقای پی: ولی هنوز کلی کار مونده. من میز رو برای نشستن مهمونها نچیدم.
ویزبی: حالا بیا. این یکی رو گوش بده
دنا:آره آقای پی یه دقیقه بیا این یکی رو گوش بده.
{صدای راه رفتن پی}
کیان: سلام آقای پی و گروهبان ویزبی من کیان هستم از شهر تبریز میخواستم نظرم رو دربارهی پادکستتون بگم پادکستاتون خیلی جذاب بود مرسی که درست کردید.
آقای پی: ا بچهها خوششون اومده. چقدر خوب. ای یکی چیه روش نوشته سوال از ویزبی.
ویزبی: کو ببینم.
السا شکوری: سلام ویزبی من السا شکوری هستم ده ساله از تبریز وقتی داشتی به دانابات یاد میدادی حرف بزنه میرقصیدی ولی چرا وقتی داشتی با ملکه حرف میزدی نمیرقصیدی حرف میزدی؟
آقای پی: السا راست میگهها.
ویزبی: خب اون حرف زدن زنبوریه. اگه من و ملکه میخواستیم به زبون زنبوری حرف بزنیم اونوقت آقای پی تو از کجا میخواستی بفهمی داستان شاه بخارا و رودکی چیه؟اون هیچی زبون زنبوری رو فقط زنبورها بلدن. اونوقت بچهها که زنبور نیستن چطوری از تو پادکست بفهمن من و ملکه چی گفتیم.
رها: آهان. پس برای این تو با زبون آدمها با ملکه حرف زدی.
ویزبی: بله. تازه آقاشاه هم زبون زنبوری بلد نیست. توی کلمپه چطوری با اون حرف میزدیم.
آقای پی: آخ آخ. یادم رفت برم دم آسانسور. الآنه که آقاشاه برسه. اونم که اینجا رو بلد نیست گم میشه. من برم دنبال آقاشاه.
{صدای پای آقای پی}
رها: خب گروهبان میخوای بگی برنامهی امروز چیه؟ قراره چی کار کنی؟
ویزبی: آره. الآن میگم. امروز قراره آقای پی به عنوان دستیار من بیاد بگه که توی کلمپه چی کار کردیم و چطوری مشکل پادشاه کلمپه رو حل کردیم. بعدش ملکه به من نشان ستوانی رو میدن من میشم ستوان دوم ویزبی از گارد تگاوران ویژهی ملکه.
دنا: خب مراسم کی شروع میشه؟
ویزبی: فکر کنم الآنها شروع بشه دیگه. میخواین یه صدای دیگه بذارین که من گوش بدم. هنوز یه ذره استرس دارم.
رها: باشه بیا صدای ستاره رو گوش بده.
ستاره: سلام ستوان ویزبی من ستاره هستم من پادکستی که گذاشته بودی رو گوش دادم ولی میشه دنا ورها بهت بگم ولی یادم نیست چی بود ولی اشکالی نداره شاید یه روز بگن بری ستوان دوم ویزبی از گارد تکاوران شاه کلمپهایها. فقط یه موقع برگرد پیش دنا و رها که صدات رو بشنوم دلم برات تنگ میشه. دوستت دارم خدافظ.
ویزبی: آخی ستاره. دوست قدیمی داروگه. منم دوستت دارم ستاره ممنونم از پیامت.
{صدای شیپور آقاشاه}
جارچی: همه ساکت باشید سلطان صاحب کپک، آقاشاه سوم پادشاه کلمپه وارد میشود.
آقای پی: بفرمایید از این طرف آقاشاه. اونوری نه.
آقاشاه: این زمین شما چقدر بزرگه. آدم توش گم میشه. بگو ببینم از کجا باید بریم.
آقای پی: از این طرف.
ویزبی: ا سلام آقاشاه. حال شما خوبه.
آقاشاه: به به. گروهبان ویزبی خودمون. هنوز که ستوان نشدی؟ هان؟
ویزبی: نه قربان ولی الآنهاست که برنامه شروع بشه.
آقاشاه: خوبه خوبه. هیچ برنامهای نباید بدون من شروع بشه. این دو تا کی هستن؟
ویزبی: اینها دوستای ما هستند. دنا و رها که برای بچهها پادکست درست میکنن.
رها: سلام آقاشاه. از آشناییتون خوشبختم.
دنا: سلام آقاشاه. ما صداتون رو توی پادکست گروهبان شنیده بودیم. خوب شد از نزدیک هم دیدیمتون.
آقاشاه: بله بله. خوب شد. خوب شد. من میخواستم شما رو ببینم و بهتون یه چیزی بگم.
رها و دنا با هم و با تعجب: چی میخواستین بگین؟
آقاشاه: میخواستم بگم زودی استودیوتون رو ببندین بیاین کلمپه اونجا برای من پادکست درست کنین.
رها: ولی آخه آقاشاه اینجوری که نمیشه. ما استودیومون تو زمینه. نمی تونیم ول کنیم بیایم کلمپه که.
آقاشاه: من خودم دستور میدم توی قصرم یک استودیو باحالتر و خوشگلتر و گندهتر وبهتر تر تر تر تر تر تر ……
ویزبی: یه نفس بگیرین قربان.
آقاشاه:هااه. بله. بهتر براتون بسازن.
دنا: ممنون آقاشاه ولی اینجوری که نمیشه. آخه ما هر دو هفته یه بار باید پادکست درست کنیم. نمیشه که هی بریم کلمپه هی برگردیم زمین هی بریم کلمپه هی برگردیم زمین.
آقاشاه: خب بر نگردین. همونجان من بهتون پتو متکا میدم بخوابین.
رها: آقاشاه ممکنه یه موقعی یه وقتی آدم بره خونهی دوستش یا خونهمامانبزرگ بابابزرگش شب بمونه، تازه اون رو هم باید مامان و بابا اجازه بدن، ولی نمیشه که آدم خونه زندگیش رو ول کنه بره یه سیارهی دیگه که. ما درس داریم مشق داریم مدرسه داریم دوستامون اینجا هستن کلی چیز دیگه.
ویزبی: بله آقاشاه همینجوری که بچهها نمیتونن خونهشون رو ول کنن برن کلمپه که.
آقاشاه: پس تو بیا.
ویزبی: چی؟ من؟ قربان من تازه امروز قراره دوباره برگردم کندوی خودم پیش ملکهی خودم. اصلا از قدیم گفت:
هرکسی کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش.
آقای پی: آتش؟ کو آتش؟ کجا آتش گرفته؟ نکنه بادکنکها بسوزن.
رها: نه آقای پی نگران نباش. این هم یه اصطلاحه. که البته من دوستش ندارم.
دنا: بله منم دوستش ندارم. معنیش این میشه که هر کسی مسئول کارهای خودشه و به بقیه هم کاری نداره.
آقاشاه: خب این که بد نیست. خوبه که ما مسئولیت کارهای خودمون رو بپذیریم.
ملکه: بله خوبه که ما مسیولیت کارهای خودمون رو بپذیریم ولی خوب هم هست که دربارهی بقیه بیتفاوت نباشیم و توی سختیها بهشون کمک کنیم. مثلا اگه یکی کلمپکهاش عصبانی شد و نمیدونست چی کار کنه خوبه که ما بهش کمک کنیم.
ویزبی: ا قربان سلام. شما تشریف آوردین.
آقاشاه: به به سلام ملکهی عزیز حالتون چطوره. تو کلمپه دنبالتون می گشتیم اینجا رو زمین پیدا کردیمتون.
آقای پی یواشکی به ویزبی: مگه ملکه رفته کلمپه؟
ویزبی: نه بابا این یه اصطلاحه بعدا برات توضیح میدم.
ملکه: سلام آقاشاه. خوش اومدید به زمین و کندوی ما. ویزبی! مهمونهای ما رو چرا اینجا نگهداشتی.
ویزبی: ببخشید قربان. آقاشاه همین الآن رسیدن.
ملکه: خب این دو تا مهمون دیگه رو به ما معرفی نمیکنی.
ویزبی: آخ ببخشید قربان. حواسم پرت شد. این دنا است این هم رها است. این چند وقتی که من کندو نبودم مهمون استودیوی اینها بودم.
رها: سلام ملکه. ما خیلی تعریف شما رو شنیده بودیم از گروهبان خوب شد از نزدیک هم دیدیمتون.
دنا: سلام خانم ملکه. منم خوشحالم از نزدیک میبینمتون. گروهبان ویزبی این چند وقتی که مهمون ما بود خیلی دلش براتون تنگ شده بود.
ملکه: سلام دنا و رها. خیلی ممنون که این چند وقته از ویزبی نگهداری کردین. از آشناییتون خوشحالم. حالا بهتره تا دیر نشده بریم و مراسم رو شروع کنیم. بیاین بریم سر جاهامون بشینیم.
{هارپ}
دنا: بچهها الآنه که مراسم شروع بشه.
رها: آره بچهها من و دنا نشستیم اینجا میکروفون رو هم گذاشتیم اینجا که شما هم بشنوین. ملکه و آقاشاه هم رفتن سر جاشون.
{صدای شیپور}
دنا: رها شروع شد شروع شد.
گوینده: به جشن اعطای نشان ستوانی به گروهبان ویزبی خوش اومدید.
{موسیقی}
گوینده: از آقای پی دستیار گروهبان ویزبی در سفر به کلمپه دعوت میکنیم که گزارش مامورت رو بیان بگن.
{صدای راه رفتن آقای پی}
آقای پی: سلام من آقای پی هستم و اینجا استودیو چی کجا چرا است؟
رها: ا ا ا آقای پی اینجا که استودیو نیست.
دنا: بگو اینجا باغ جلوی کندوی ملکه است.
آقای پی: ببخشید یه لحظه با پادکست سوالهای یهویی اشتباه گرفتم. از اول از اول. سلام من آقای پی هستم و اینجا استودیوی چی؟کجا؟چرا؟ نیست.
ویزبی: بابا لازم نیست بگی کجاست.
آقای پی: چرا دیگه بچهها دارن صدامون رو میشنون باید بفهمن کجاست. بچهها اینجا باغ جلوی کندوی ملکه است که محل برگزاری جشن گروهبان شدن ستوان هم هست.
ویزبی: بابا من گروهبان هستم قراره ستوان بشم.
آقای پی: بله همینی که ویزبی گفت. و اما گزارش ماموریت کلمپه. ما رفتیم کلمپه دستگیر شدیم.
ملکه: دستگیر شدین؟ آقاشاه شما دستگیرشون کردین.
آقاشاه: نه. اولش اشتباهی فرمانده کاخ من فکر کرده بود اینها دزدن. زودی ولشون کردیم.
آقای پی: بله می گفتم که بعدش رفتیم غذاهای کاخ رو خوردیم.
ملکه: همهی غذاها رو خوردین؟
آقای پی: همهاش رو نه نصفش رو.
آقاشاه: البته ما شانس آوردیم آخه یه روز دیدیم زنگ در کاخ رو میزنن. یکی یه عالمه غذا فرستاده بود. البته ما هیچوقت نفهمیدیم کی بود ولی غذاهاش خیلی خوشمزه بود.
دنا: من میدونم آقاشاه. من میدونم سامیار فرستاده بود. نگاه کنین این صدا رو برای شما فرستاده.
سامیار اکبری: سلام آقاشاه منم سامیار اکبری ۷ سال و نیمه از تهران من واسه شما یه عالمه غذا سفارش دادم و تا ۷ ماه میتونین اونها رو بخورین سلام به گروهبان ویزبی و آقای پی برسونین. فعلا خدافظ.
آقاشاه: ا سامیار پس تو بودی اون غذاهای خوشمزه رو فرستادی. آفرین آفرین. دمت گرم.
آقای پی: ممنون سامیار دُم گرمی داشته باشی.
رها: آقای پی سامیار که دم نداره.
آقای پی: پس چرا آقاشاه گفت دُمش گرم.
دنا: آقاشاه گفت دَمت گرم. یعنی اینکه ممنون خیلی کار خوبی کردی.
آقای پی: آهان آهان. خب میگفتم که بعد از اون ما فهمیدیم که کلمپکها از آهنگ خوششون مییاد. برای همین سازهای دیمدارادیدامی ، سازهای فوتفوتکی و سازها دیلینگی دیلنیگی رو امتحان کردیم.
ویزبی: بابا من که اسم اون سازها رو یادت دادم. سازهای کوبهای، سازهای بادی و سازهای زهی.
آقای پی: بله. و بعدش هم یه بکر فکر به کلهی گروهبان اومد
رها: حتما همون راه حلی که به فکر جانان رسیده بود رو انجام دادید.
آقاشاه: راه حل جانان؟ جانان مگه راه حل گفته بود؟
رها: بله گفته بود.
آقاشاه: ویزبی چرا راه حل جانان رو به ما نگفتی؟
ویزبی: قربان من تو کلمپه بودم استودیو نبودم که ببینم جانان چی فرستاده باید صاد میفرستاد که نفرستاد.
آقاشاه: صاد کیه دیگه.
دنا: آقاشاه صاد به ما کمک میکنه پادکست درست کنیم. حتما یادش رفته بفرسته. حالا دوست دارین الآن صدای جانان رو بشنوین. شاید بعدا به دردتون بخوره.
آقاشاه: اگه کلمپه بود صاد رو با چسب کپک میچسبوندمش. بله پخش کنین صدای جانان رو.
جانان امیراصلانی: سلام آقای پی و ویزبی میخواستم بهتون بگم من زبون کلمپکها رو بلدم به آقا شاه بگید که من میتونم باهاشون حرف بزنم. سفیدها از موسیقیهای آروم خوششون میآید سبزها قرمزها از موسیقیهای اینجوری خوششون مییاد. دیشدارادادا با این چیزهای میکشن. دی جیها. زردها هم از اون موسیقیهایی که یاد درختشون میاندازه.
آقاشاه: چه راه حل جالبی بودها.
ویزبی: آره راه حل جالبی بود.
رها: ببینم شما صدای جانان رو نشنیدین صدای نیلای رو هم نشنیدین؟ اون هم یه پیشنهاد براتون داشت.
آقای پی: نه اون رو هم نشنیدیم.
آقاشاه: من اگر این صاد شما رو ببینم آنچنان با چسب کپک چسبونکیش کنم تا دیگه یادش نره صداهای بچهها رو برای ما بفرسته. شاید راه حل نیلای جواب میداد. اینجوری کل غذاهای ما رو هم نمیخوردین. حالا صدای نیلای رو بذار دنا ببینیم اون چی پینشهاد داده بوده.
نیلای مولایی: سلام میخواستم پیشنهاد بدم که کلمپکها رو به درخت مورد نیاز برسونید یه برگ از درخت بکنین و آقای پی با زبونش و آقای پی هم پرواز کنید ببرید سمت درخت.
ویزبی: ا چه فکر بکری چرا به ذهن من نرسید؟!
ملکه: خب دیگه داره دیر میشه. آقای پی نمیخواد باقی گزارش رو بخونی. بچهها خودشون پادکستهای شما دوتا رو در کلمپه گوش دادن. بریم برای قسمت بعدی برنامه.
گوینده: در این قسمت از برنامه اعضای گارد تکاوران ملکه نشان ستوان دومی را با خود میآورند.
{صدای ویز ویزبی }
ملکه: خب گروهبان ویزبی بیا جلو ببینم.
ویزبی: بله قربان. من اومدم.
ملکه: این نشان ستوان دومی را به خاطر موفقیت تو در ماموریت ویژهات در کلمپه به تو اعطا میکنیم. باشد که همیشه ویز ویز کنی.
ویزبی: ممنونم قربان آخجون دوباره ستوان شدم.
آقاشاه: ولی اینجوری که نمیشه. تو اومدی کلمپه به ما کمک کردی. ما هم باید بهت یه جایزهای چیزی نشانی بدیم.
ویزبی: ممنونم قربان.
آقاشاه: فهمیدم چطوره من یه استودیو در کلمپه درست کنم و تو رو بکنم مسیول پادکستهای کلمپهای.
ویزبی: ولی قربان ما کندومون همینجاست.
آقاشاه: بله بله میدونم میخوای بگی هرکسی کار خودش بار خودش. من نمیگم که برای همیشه بیای. میگم تو هم هفتهای دو هفتهای یه موقعی بیای کلمپه ببینی اونجا چه خبره یه پادکست درست کنی و برگردی.
ویزبی: ولی من که بدون اجازهی ملکه جایی نمیرم.
ملکه: از طرف ما اجازه داری. ما خبر داریم که خیلی از بچهها صدا فرستادن و میخوان پادکستهای تو ادامه پیدا بکنه.
رها: آره ویزبی ما کلی صدا داریم. تازه میخوایم بعد از این مراسم وقتی خدافظی کردیم صداهای بچهها رو بذاریم که نظرشون رو دربارهی پادکستهای تو گفتن.
دنا: تازه میتونیم به صاد بگیم که پادکستهای تو رو جدا کنه مثل لولو که پادکستهاش رو جدا کرد. اینجوری خیلی خوب میشه.
آقاشاه: خوب شد. پس دیگه بهونهای نداری.
ویزبی: خیلی خوب میشه. اینجوری هر دفعه با آسانسور میام پادکست درست میکنم و بر میگردم کندو.
آقای پی: پس من چی؟ تنهایی می خوای بری کلمپه؟
رها: ا آقای پی غصه نخور. قرار نیست که اونجا بمونه.
دنا: تازه تو هم که خودت پادکست داری بچهها منتظر پادکستهای سوالهای یهویی هستند.
آقای پی: نمیخوام. من میخوام با ویزبی برم ما یه تیم هستیم. team work
دنا: حالا ایرادی نداره. بذار بعدا که رفتیم استودیو با صاد یه فکری میکنیم.
رها: خب بیاین همگی از بچهها خدافظی کنیم. بچهها این قسمت از پادکست چی؟کجا؟چرا؟ تموم شد.
دنا: ولی قطع نکنین بعد از خدافظی صبر کنین صدای دوستامون رو که برای ما صدا فرستاده بودن رو بشنوین.
آقاشاه: بچهها من هم به فرمانده دستور میدم که استودیو کلمپه رو تا وقتی ما بر میگردیم به سیارهمون، بسازه.اینجوری منم میتونم هر موقع دلم خواست باهاتون حرف بزنم.
ملکه: من خیلی خسته شدم. باید برگردم به کندو. آهای اعضای گارد ویژه عسل من و مهمونها رو بیارید. بچهها خداحافظ.
رها: بچهها ممنونیم که برامون صداهاتون رو میفرستین ما ایدهی پادکستهامون رو از شما میگیریم.
دنا: شما همیشه میتونین برین به سایت داروگ و از اونجا برامون صداهاتون رو بفرستین. darwagkids.com
ویزبی: اینجاشو من میگم.
آقای پی: نه نه نه من میگم.
آقاشاه: نخیرم من میگم داروگ هم با دبلیوه. تا قسمت بعد
دنا و رها: مراقب سوالهاتون باشید.