{این متن اولیه است. بعضی جملات به هنگام اجرا تغییر کردهاند}
ویزبی از دور: عسل داریم عسل. عسل خوشمزه. عسل آویشن. عسل شهد گل بدون آب قند. عسل ببرین. عسل….
دنا: رها رها بیا پشت پنجره. بیا نگاه کن ستوان ویزبی نشسته تو کوچه داره عسل میفروشه.
رها: چی؟ ستوان ویزبی داره عسل میفروشه؟ ببینم، ا ولی انگار هیچکس ازش عسل نمیخره.
دنا: بذار پنجره رو باز کنم بپرسم چرا داره عسل میفروشه؟
{صدای پنجره}
دنا: ستوان سلام. ستوان ویزبی.
ویزبی: عسل داریم عسل خوشمزه. عسل ببرین.
رها: دنا انگار نمیشنوه بلندتر بگو.
دنا: ستوان ویزبی. سلام. آهای.
ویزبی: هان کی بود. کجایی عسل میخوای؟
رها: ویزبی ماییم دنا و رهاییم. این بالا رو نگاه کن. سلام.
ویزبی: ااا سلام بچهها چطورین؟ خوبین؟ عسل نمیخواین؟
دنا: نه ممنون ولی چرا داری عسل میفروشی؟ مگه عسل برای ملکه نیست.
ویزبی: والا ملکه میخواد یه قایق تفریحی بخره گفته ما بریم عسل اضافهی کندو رو بفروشیم پول ببریم براش.
رها: ها ها ها . ملکه قایق میخواد چی کار؟
ویزبی: به ملکه نخندها. حتما یه چیزی میدونه ما نمیفهمیم.
دنا: باشه ستوان. نمیخندیم. حالا چقدر عسل فروختی تا حالا؟
ویزبی: راستش هیچی. از صبح دارم داد میزنم. ولی هیچی نفروختم.
رها: چه بد!! چرا نمیخرن؟
ویزبی: یکی گفت تو هر روز داری آب قند میخوری عسلات هم طبیعی نیست. یکی هم گفت عسلات بستهبندی درست نداره.
دنا: خب راست گفتن دیگه. باید به جای آب قند شهد بخوری، هی همهش آب قند، آب قند.
رها: بستهبندیاش هم باید درست باشه که توش کثیفی نره.
ویزبی: قبول دارم ولی مشکل اصلی این نیست. اینها فقط همین دو تا بودن.
دنا: پس مشکل چیه؟
ویزبی: هیچکس اسکناس همون پول کاغذیتون رو نداره. سکه هم ندارن. همهشون میگن کارتخون بده pose machine بده. چند نفرن گفتن اطلاعات حساب بده اینترنتی واریز کنیم. یکیشون هم گفت آدرس سایت بده برم آنلاین پول بدم. ولی ملکه گفته فقط اسکناس و سکه قبوله.
رها: آهان فهمیدم. خب الآن خیلیها دیگه پول با خودشون اینور و اونور نمیبرن. هم ممکنه گم بشه هم اینکه پول خب جا میگیره جیب آدم پر میشه.
دنا: تازه بعضی وقتها هم اینقدر میچرخه یکجوری کثیف و پاره میشه، آدم خوشش نمییاد.
ویزبی: اصلا من نمیفهمم شما آدمها برای چی برای همه چی باید پول بدین. ما هر موقع گشنهمون میشه میریم میگردیم دنبال گل مفتی مفتی میخوریم. تازه گل هم کلی خوشحال میشه. من البته به ملکه پیشنهاد دادم که به جای اینکه عسل کندو رو بفروشیم اجازه بده من و تیم تکاوران ملکه بریم یه قایق از کنار دریا برداریم بیاریم. راحتتره ولی ملکه قبول نکرد.
رها: ستوان ویزبی این که کار درستی نیست، واقعا میخواستین دزدی کنین؟ آدم که نمیتونه همینجوری چیزی که برای یه نفر دیگه است رو برداره. یا باید اجازه بگیره یا باید از صاحبش اون چیز رو بخره.
ویزبی: دزدی؟ دزدی چیه؟ من نمیفهمم چرا باید برای هرچیزی که لازمش داریم پول بدیم. اصلا این پول رو کی درست کرده؟ این پول از کجا مییاد؟
دنا: ستوان میدونستین این سوال بچهها هم هست؟ ما الآن میخوایم قسمت جدید رو درست کنیم میخوای بیای تو هم بشنوی؟
ویزبی: آب قندم دارین؟
رها: آره بیا.
ویزبی: نه نمییام الآن دوباره یکی مییاد میگه عسلات آب قندیه. تازه باید این عسلها رو تا شب بفروشم و الآ ملکه خیلی عصبانی میشه. شما برین ضبط کنین من بعدا گوش میدم. خدافظ
دنا: باشه. موفق باشی. فعلا خدافظ.
{صدای بسته شدن پنجره}
{تبلیغ اول}
دنا: سلام من دنا هستم.
رها: من هم رها هستم و سلام
دنا و رها: شما دارین به پادکست چی؟کجا؟چرا؟ گوش میدین.
{موسیقی}
رها: بچهها ما امروز میخوایم دربارهی یکی از اختراعات جالب آدمها حرف بزنیم. یه چیزی که همهی آدمها باهاش سر و کار دارن.
دنا: یه چیزی که هم میشه ازش خوب استفاده کرد و هم میشه بد استفاده کرد.ولی آمادهاین که اول سوالهای بچهها رو بشنویم؟ دانابات سوالها رو پخش کن:
{افکت دانابات}
نارگل: سلام دنا و رها اسم من نارگله ۶ سالمه از شهر تهران اومدم سوال من اینه که برای چی آدمها باید چیزهاشون رو با پول بدن به هم؟
آیین: سلام من آیین هستم از تهران میخوام بدونم پول از چی درست میشه؟
رها: چه سوالهای باحالی. دنا آمادهای سوال باحال این برنامه رو اعلام کنیم.
دنا: معلومه. اعلام کنیم.
گوینده: این شما و این سوال باحال این برنامه
دنا و رها: پول از کجا مییاد؟
{موسیقی}
دنا: بچهها ما آدمها اول اولش مثل بقیهی موجودات روی زمین پول نداشتیم. هر موقع گرسنهمون میشد یا میرفتیم میوهی درختها رو میخوردیم، یا باقیموندهی شکار بقیهی حیوونها رو میخوردیم. البته بعد از یه مدت فهمیدیم که چطوری میشه شکار کرد و خودمون شدیم شکارچی.
رها: لباسها و چیزهای دیگهای که لازم داشتیم رو هم خودمون درست میکردیم. تا اینکه کمکم به جای شکار کردن رفتیم سراغ کشاورزی. اینطوری میتونستیم خودمون غذای خودمون رو تولید کنیم یعنی درست کنیم. به جای اینکه هی دنبال شکار اینور و اونور بریم یکجانشین شدیم، یعنی یک جای ثابت خونه ساختیم ودیگه هی از اینور به اونور نرفتیم.
دنا: بعدش هم یاد گرفتیم که بعضی چیزها رو خودمون بسازیم و بعضی چیزها روهم با از بقیهی آدمها بگیریم.. اسمش رو هم گذاشتیم مبادلهی پایاپای.
رها: بچهها مبادلهی پایاپای به انگلیسی میشه barter. الان براتون میگیم که یعنی چی.
دنا: رها رها یه فکری. یادته یه بار بابا برامون قصهی اختراع پول رو تعریف کرد.
رها: آره آره. خب منم می خواستم همونو تعریف کنم.
دنا: من یه پیشنهاد باحال دارم بیا بگیم آقای پی و دانابات هم بیان و ۴ تایی مثل یه نمایش برای بچهها اجرا کنیم. دانابات که اینجاست من الان میرم آقای پی رو هم صدا میکنم بیاد بعد هر کدوم نقش یکی از آدمهای داستان رو بازی میکنیم.
رها: اینجوری خیلی باحال میشه. پس بچهها ما الان تندی بر میگردیم جایی نرین تا بیایم.
{آگهی دوم}
گوینده: گروه نمایش چی؟کجا؟چرا؟ تقدیم میکند
همه با هم: پول از کجا اومده.
گوینده: پرده اول
دنا و رها: پرتقال در برابر چلو کباب
گوینده: با حضور
دنا: من دنا در نقش پرتقال فروش
رها: من رها در نقش چلوکبابی
آقای پی: من آقای پی در نقش برنج فروش / در ضمن سلام بچهها
دنا: ا آقای پی نمایش رو خراب نکن
دانابات: و من دانابات در نقش برنج فروش
دنا: من یک پرتقال یعنی orange فروشم. یه باغ پرتقال دارم با کلی درخت پرتقال. آخ آخ چقدر گرسنمه ولی من که جز پرتقال چیزی ندارم. تازه صبح پرتقال خوردم. چقدر پرتقال بخورم. آهان فهمیدم. الان یه پرتقال بر میدارم میبرم میدم به چلوکبابی اون به من چلوکباب میده.
{صدای پا}
دنا: سلام خانم چلوکبابی. یه پرتقال بدم به من چلو کباب میدی؟
رها: آخ آخ اتفاقا خیلی هوس میوه کرده بودم. بیا این چلوکباب رو بگیر پرتقالت رو بده به من.
دنا: آخجون.
{صدای غذا خودن}
دنا: دستت درد نکنه خیلی چلوکباب خوبی بود.
رها: دست تو هم درد نکنه خیلی پرتقال شیرینی بود. خب تو برو خونهتون منم میرم خونهمون.
گوینده: یک روز بعد
دنا: آخ آخ باز دوباره گشنهام شد. فهمیدم. الان یه پرتقال دیگه بر میدارم میرم میدم چلوکبابی اون هم بهم چلو کباب میده.
{صدای پا}
دنا: سلام چلوکبابی. منم دوباره. پرتقال دارم چلوکباب میخوای؟
رها: نه راستش. پرتقال میل ندارم. تازه برنج یعنی rice هم نداشتم که باهاش چلوکباب درست کنم. اگه به من برنج بدی من چلوکباب درست میکنم به تو هم میدم.
دنا: ولی من که برنج ندارم که. برنج از کجا بیارم؟
رها: چند قدم که بری جلوتر یه آفتابپرستی هست که برنج میفروشه. برو ببین بهت برنج میده.
{صدای پا}
دنا: سلام برنج فروش. من پرتقال فروشم ولی برنج میخوام. پرتقال بدم برنج به من میدی.
آقای پی: من برنج زیاد دارم ولی پرتقال لازم ندارم. آخه تو رژیمم یعنی diet ام برنج و پرتقال ندارم. ولی اگه برام یه ذره مرغ بیاری من میتونم بهت برنج بدم. آخه میدونی من رژیم کتو گرفتم….
دنا: اااا آقای پی دیالوگ الکی اضافه نکن. ممنون برنج فروش ولی آخه من مرغ از کجا بیارم.
آقای پی: اگه همین کوچه رو تا ته بری یه ربات کوچولو میبینی که Butcher shop باز کرده.
دنا: بوچر شاپ؟ هان؟ آهان قصابی منظورته. باشه باشه ممنون.
{صدای پا}
دنا: سلام. ربات قصاب. چه سیبیلی رو مونیتورت داری؟!
دانابات: مزاحم کار من نشوید. اگه کاری ندارید. برید ببینیم بابا.
دنا: نه نه کار دارم. من مرغ میخوام. پرتقال میخوام؟
دانابات: آره آره. پرتقال میخوام. میخوام باهاش گوشتهام رو مزهدار کنم. بیا این مرغ رو بگیر پرتقالت رو بده.
دنا: هان. گوشت پرتقالی؟ چه میدونم. بیا بگیر پرتقال رو، مرغ رو بده.
{صدای پا}
دنا: آقای برنج فروش بیا مرغ بگیر برنج بده.
آقای پی: آخجون بالاخره مرغدار شدم. بیا این برنج رو بگیر. دستت درد نکنه.
دنا: ممنون.
{صدای پا}
دنا: سلام دوباره خانم چلوکبابی. بیا برنج آوردم. بیا چلوکباب درست کن با هم بخوریم.
رها: آخجون اینجوری میتونم دوباره چلوکباب درست کنم. با هم بخوریم. بشین تا اماده بشه.
گوینده: و به این ترتیب آدمها یاد گرفتن که چطوری با هم مبادله کنن. پایان پردهی اول
{افکت}
گوینده: پردهی دوم
دنا و رها: همه چیز با طلا
دنا: من همون پرتقال فروشهام و دوباره گرسنهام شده. میخوام پرتقالم رو ببرم ببینم میتونه با چلوکباب عوضش کنم.
{صدای پا}
دنا: سلام چلوکبابی. امروز پرتقال میخوای؟ من چلوکباب میخوام.
رها: ببین من پرتقال میخوام ولی برنج هم ندارم. تازه یه پرتقال برای یه پرس چلوکباب خیلی کمه. پرتقالهات کوچولوان. اگه یه پرتقال بدی با یه کیسه برنج من بهت چلو کباب میدم.
دنا: هاااان. ای بابا. باشه این پرتقال رو بگیر من برم دوباره از باغ یه پرتقال دیگه بیارم بدم به این برنج فروشه ببینم بهم برنج میده یا نه.
{صدای پا}
دنا: سلام برنج فروش. پرتقال نمیخوای؟ من برنج لازم دارم.
آقای پی: نه پرتقال لازم ندارم. مرغ هم نمیخوام. امروز رژیم fasting گرفتم. هیچی لازم ندارم. فردا ولی مرغ میخوام. فردا دوباره رژیم کتو میگیرم.
دنا: خب بذار من برم پیش ربات قصاب ببینم مرغ داره بگیرم بیارم برات بذار جای خنک خراب نشه تا فردا.
آقای پی: فکر خوبیه. برو ببین قبول میکنه؟
{صدای پا}
دنا: سلام ربات قصاب. مرغ داری ؟ من پرتقال دارم. بیا عوض کنیم.
ربات: من الآن مرغ ندارم که. فردا برام مییارن.
دنا: هان؟! بذار فکر کنم ببینم چی کار میشه کرد.هوووووم آهااااان. با من بیا بریم.
{صدای پا}
آقای پی: من مرغ می خوام چرا خود مرغ فروش رو آوردی؟
دنا: برنج فروش من یه ایدهای دارم که مشکل همهمون رو حل میکنه بیا بریم پیش چلوکبابی که به اون هم بگیم.
{صدای پا}
رها: چرا همهتون با هم جمع شدین اینجا؟ چه خبره؟
آقای پی: من چه میدونم. این پرتقال فروشه گفت بیایم ما هم اومدیم.
دنا: ببینین هر کدوم از ما هر دفعه یه چیزی میخواد. منم هی مجبورم از این ور برم اونور. تازه معلوم هم نیست که همه به هرچیزی که میخوان برسن. من یه فکری دارم.
دانابات: چه فکری؟
رها: جالب شد.
دنا: ببینین من یه عالمه پرتقال دارم. من به همهتون یه ذره پرتقال میدم. اونوقت قرار میذاریم که هرکی هر چی که داره رو با پرتقال عوض کنه. اونوقت هر کی هر موقع هر مقدار از هر چیزی که میخواد میتونه بخره. قبوله.
رها: اینجوری که نمیشه تو همیشه یه عالمه پرتقال داری ولی ما همیشه پرتقال نداریم که. تازه پرتقال دو روز بمونه خراب میشه دیگه هیچکس نمیخوادش.
دانابات: من یه فکری دارم. کنار رودخونه یه سنگهای طلایی رنگه. بیاین بریم اونها رو جمع کنیم بین خودمون تقسیم کنیم.
آقای پی: من سنگ میخوام چی کار. من نمیتونم سنگ بخورم که.
دنا: منظورش اینه که اونها رو نگه داریم هر کی هر چی خواست با اون سنگها عوضش میکنیم.
رها: فکر خیلی خوبیه. اسم اون سنگها رو هم میذاریم طلا gold. خیلی هم زیاد نیستن که همه جا پیدا بشن. خراب هم نمیشن. خیلی فکر جالبی کردی. آفرین.
گوینده: و به این ترتیب آدمها یاد گرفتن چطوری با طلا مبادله کنن.
{موسیقی}
رها: خب بچهها تا اینجا فهمیدیم که آدمها با طلا چیزهایی که لازم داشتن رو میخریدن. بعد هم کمکم یاد گرفتن که چطوری طلا رو به تیکههای مساوی و شکلهای یه جور در بیارن و سر اینکه کی طلاش بیشتره و کی کمتره دعواشون نشه، به اون طلاها گفتن سکه.
دنا: البته بچهها همه جای دنیا اول با فلزهایی مثل طلا شروع به مبادله نکردن. یه جاهایی فلزهایی مثل نقره یا silver بود یه جاهایی هم مس یا همون copper. یه جاهایی هم سنگهای مختلف. بعضی جاها هم چیزهای دیگه بوده مثلا استخون ماهی، نمک یا چیزهای دیگه. ولی از یه موقعی آدمها با سکه مبادله میکردن، اولین پولی که آدمها باهاش چیز فروختن و چیز خریدن. ولی…
رها: ولی وقت برنامهی ما تموم شده. دنا میگم بیا باقی ماجرای پول رو تو قسمت بعدی بگیم. فقط صاد یه صدا فرستاده. فکر کنم اسم بچههاییه که برامون صدا فرستادن
دنا: باشه. پس بزن ببینیم دوستهای جدید و قدیمیمون کیا هستن؟
سلام بچهها کلی سوال و کشف جور و واجور برامون اومده و کلی دوست جدید پیدا کردیم. دوستهای جدید ما اینها هستند:
پردیس از تهران، سارا قانعی از تهران، کیارش از بروجرد، پرنیان و پرهام مروتی از همدان ، تارا از قايمشهر، رادمهر از گجساران، آرشیدا فتاحی از تهران، بردیا سلطانی از یزد، باران درگاهی از کرج،عطا و علی حسن زاده از کاشان، زهرا از اصفهان، تکین سعادت نیا از تهران، مهرسا اسلامی از زاهدان، شایلین از تهران، برنا از کرج، آرین از مشهد، راستین کثیری از زنجان، افرا از تهران، رهام از کرمان، آراد تصمیمی، مشهد، حافظ از تهران، دیبا از تهران، دایانا ازتهران و سامیار از تبریز
یک عالمه سوال و کشف باحال هم از دوستهای قدیمیمون دوباره اومده که من اسم این دوستها رو براتون میخونم.
آیدا از تهران، درسا از ایلام، آفرین و نیکی از ونکوور، آناشید از اهواز، نارگل از تهران، سیاوش از تهران، موژان از متل قو، فاطمه از بندرعباس، برسام از تهران، سوین از تهران، نیما احمدی از تهران، روشا از هلند، صنم از تهران، کیانمهر از خرم آباد، دلدار از مشهد، آوا و پارسا یحییآبادی از دماوند، مهرسا از کرمانشاه، کیاشا از نورآباد فارس، مهرو بشیری از لار، آریو الماسی از تهران، نیکی از ویکتوریا کانادا، هما از کیش، مهرپویا از لار، هانا از ماهشهر، ویهان از کرج، دلیار از تهران، نگار از تهران، ویانا از کرج، حانیه از قم، رایان از تهران، پانتهآ از تهران، سبحان از تهران، شیدا از شیراز، خورشید از ونکوور، سهراب از تهران، ایمان حقگو از تهران، مهرینا از مشهد، شایلین از تهران بیان از لوکزامبورگ، نیکراد از شیراز، نیکا از تهران، جانیار از سیدنی، ستاره از ماهشهر، روشنا از شیراز، دلوان از نیشابور، سام نخعی از مشهد و آترین از بندرعباس
دنا: بچهها ممنون که برای ما صداتون رو فرستادین. ما ایدهی پادکستهامون رو از شما میگیریم.
رها: راستی یادتون نره ما رو به دوستاتون معرفی کنین و پادکست ما رو با دوستاتون گوش بدین.
دنا: و البته همیشه هم میتونین برین به سایت ما و اونجا برامون صداهاتون رو بفرستین. darwagkids.com داروگ هم با دبلیوه.
رها: پس تا قسمت بعدی…
دنا و رها با هم: مراقب سوالاتون باشید.