این اونجا همینی که هست

{ صدای زنگ تلفن}

آقای پی: بله بفرمایید استودیو چی؟کجا؟چرا؟

ویزبی: الو آقای پی؟

آقای پی: بله خودم هستم با من کار داشتین. می‌شه خودتون رو معرفی کنین. صداتون خیلی آشناست شما نسبتی با ستوان ویزبی ندارین؟

ویزبی: کی؟ نه من اصلا ستوان ویزبی از گارد تکاوران ویژه‌ی ملکه رو نمی‌شناسم. من وازبا هستم. همینجوری زنگ زدم استودیوتون ببینم حال شما و دنا و رها چطوره.

آقای پی: ممنون ممنون ما خوبیم. از آشناییتون خوشبختم. من منتظرم دنا و رها از خرید برگردن بیان بشینیم با هم قسمت جدید رو ضبط کنیم.

ویزبی: آره آره می‌بینم. نیستن.

آقای پی: می‌بینی؟ مگه تو اینجایی که می‌بینی؟

ویزبی: نه نه نه. منظورم این بود که فکر می‌کنم. و الا که من اصلا اونجا نیستم. حتی پشت پنجره هم نیستم. راستی بچه‌ها خیلی سوال می‌فرستن برای شما؟

آقای پی: اون که آره. خیلی زیاد. اتفاقا من الان داشتم جعبه‌های سوال‌های بچه‌ها رو روی هم می‌چیدم رسید به سقف. خیلی سوال شده.

ویزبی: هوم پس اون جعبه‌ها اینه.

آقای پی: چی؟

ویزبی: هیچی هیچی. می‌گم تو چرا نمی‌ری پایین دم در منتظرشون باشی. شاید از بیرون اومدن چیزی خریده باشن سنگین باشه کمک بخوان. نه ؟

آقای پی: آره این هم فکر خوبیه. من خیلی دوست دارم بهشون کمک کنم.

ویزبی: آره برو منم برم آب قند، چیز نه نه. منم برم هویجم رو بخورم. خدافظ.

{صدای قطع کردن}

آقای پی: خب منم برم پایین شاید بچه‌ها کمک بخوان.

{صدای پای}

ویزبی: آخیش رفت بالاخره. بذار برم تو استودیو. هوم چه خبره اینجا. در رو هم می‌بندم که این آفتاب‌پرسته نیاد تو.

{صدای بسته شدن در}

ویزیی: خب جعبه‌ی سوال‌های یهویی رو که آقای پی داره جواب می‌ده. بذار من جعبه‌ی کشف‌های بچه‌ها رو بردارم ببینم کی چی کشف کرده. ای بابا. اون که زیر همه‌ی جعبه‌هاست. ولی ایراد نداره. الان برش می‌دارم. یک دو سه هععععع. واه چقدر سنگینه. فهمیدم می‌رم عقب با سرعت میام می‌زنم به جعبه بالایی‌ها میفتن. بعد می‌تونم جعبه زیری رو بردارم. بذار برم عقب. بال‌های زنبوری به سمت جعبه‌های سوال. پروااااز.

{صدای افتادن و تق و توق}

ویزبی: آخ سرم.

{صدای پا و در}

دنا: این در چرا باز نمی‌شه. مگه قفله؟ این صدای چی بود؟

رها: در استودیو که قفل نبود چرا باز نمی‌شه. آقای پی کسی تو استودیوه؟

آقای پی: نه. من جعبه‌های سوال‌ها رو چیده بودم رو هم یکی زنگ زد به اسم وازبا گفت بیام پایین شاید شما کمک لازم داشته باشین. من مطمئنم در باز بود وقتی اومدم.

ویزبی: دنا رها منم نترسین. ستوان ویزبی‌ام.

رها: ستوان تو استودیو چی کار می‌کنی چرا در قفله؟

ویزبی: بابا در قفل نیست. من می‌خواستم یه نگاهی به جعبه‌ی کشف‌های بچه‌ها بندازم این آقای پی همه‌ی جعبه‌ها رو چیده بود روش. نمی‌ٔدونم چی شد یهو افتاد زمین کلی از سوال‌ها پخش و پلا شد در ضمن چندتا از این جعبه‌ها  هم چپه شدن افتادن پشت در.

آقای پی: ببینم تو بودی زنگ زدی به من؟ چرا صداتو عوض کردی؟ این کارها چیه می‌کنی؟

ویزبی: بابا من قبل از تو اینجا بودم. نباید منم دو تا. سوال جواب بدم، یا یه کشفی رو پخش کنم؟

دنا: رها رها الان وقت ضبط پادکسته. حالا چی کار کنیم.

رها:نمی‌دونم. ستوان این جعبه‌ها رو بزن کنار بذار بیایم تو بچه‌ها منتظر ما هستن.

ویزبی: باور کنین می‌خوام ولی زورم نمی‌رسه.

دنا: ستوان تو مثلاً تکاوری‌ها. یه کاری بکن.

ویزبی: چی کار کنم یعنی؟ آهان یه فکری. ببینین من پادکست رو شروع می‌کنم. شما هم برین یه نردبونی چیزی پیدا کنین از پنجره بیاین تو.

رها: آخه اینجوری که  نمی‌شه.

ویزبی: چرا نمی‌شه. تازه بهتر هم هست. یه کم تنوع می‌شه.

آقای پی: یه کم تنوع می‌شه یعنی چی؟

دنا:یعنی It adds some variety.  رها چاره‌ای نداریم. بیا بریم زودتر نردبون رو پیدا کنیم. بدو

رها: باشه بریم

{تبلیغ اول}

ویزبی: سلام من ویزبی هستم

ویزبی: ومن هم ویزبی هستم دوباره

ویزبی: شما دارین به پادکست این اونجا همینی که هست گوش می‌کنین.

{موسیقی}

ویزبی: هی دانابات. سوال‌های امروز چیه؟

{افکت دانابات}

دانابات: سوال‌ها همه پخش و پلا شده. من سوال‌های امروز رو پیدا نمی‌کنم.

ویزبی: ربات هم ربات‌های قدیم خودشون می‌رفتن همه چی رو دسته بندی می‌کردن. معلوم نیست اینجا چه خبره همه چی به هم ریخته. دانابات چندتا سوال همیجوری پخش کن من جواب همه چی رو می‌دونم.

{افکت دانابات}

ماتیار: سلام من ماتیار هستم می‌خواستم بپرسم اولین دنیا چی بوده چطوری بوده چطوری ساخته شده؟

ویزبی: هااان؟ اولین دنیا؟ من که اون موقع به دنیا نیومده بودم. نمی‌دونم. دانابات یه سوال دیگه پخش کن.

سارینا: سلام من اسمم سارینا است. شهرمم شیرازه. البته ۵ سال و نیممه. اولین …..

ویزبی: هان؟ چی؟ سارینا جان من درست نفهمیدم چی گفتی که جوابش رو بگم. دانابات یه سوال دیگه پخش کن.

دانابات: این سوال رو آریو فرستاده.

آریو: زالمینی چیه؟

ویزبی: چی؟ زالمینی؟ من نمی‌دونم. من تا حالا زالمینی نشنیدم. دانابات یه سوال دیگه.

لارا: چرا وقتی جوراب می‌پوشم کفش پامو اذیت می‌کنه؟

ویزبی: هان چه سوال خوبی؟ این سوال جالبیه. جوراب‌ها چندین مدل هستن خال‌خالی، راه راه، ساده و جورهای مختلف. جنسشون‌ ممکنه پشمی باشه یا نخی باشه یا پلاستیکی باشه. اگه جوراب پات رو اذیت می‌کنه جورابت رو عوض کن یه جوراب راحت بپوش. پا به خصوص شست پا خیلی مهمه. بچه‌ها مراقب شست پاتون باشین که یه وقت تو چشمتون نره. من یه دوست داشتم یه بار شست پاش رفت تو چشمش….

دانابات: جواب بی‌ربطه. جواب بی‌ربطه. ادامه نده. 

ویزبی: کجاش بی‌ربطه من باید بیام تو رو خودم آپدیت کنم یه ذره با سواد شی بفهمی دنیا دست کیه. حالا سوال بعدی رو پخش کن. 

سوفیا: کدوم ستاره‌ی دنباله‌دار داخل شهر پیدا شد؟

ویزبی: دانابات تو هم سخت‌ترین سوال‌ها رو پخش می‌کنی‌ها. آخه کدوم شهر؟ کدوم ستاره‌ی دنباله‌دار. ای بابا. داناب یه سوال دیگه لطفا پخش کن.

رایان: من کاشف سومرم یعنی چی؟

ویزبی: آهان لابد اون شعر من کاشفم رو گوش دادی. ببین این دنا و رها یه بار رفته بودن ببینن کدوم شهر اول درست شده یه تمدنی پیدا کردن به نام سومر. کاشف هم یعنی کسی که می‌گرده چیزها رو کشف می‌کنه یعنی پیدا می‌کنه. کاشف سومر می‌شه کسی که رفته تمدن سومر رو کشف کرده. 

دانابات: چه عجب یه سوال رو درست گفتی. بذار سوال بعدی رو پخش کنم.

ویزبی: نه نه نه. نمی‌خواد أصلا ولش کن. فهمیدم چی کار کنم. ها ها ها.

گوینده: این شما و این سوال باحال این برنامه

ویزبی: کشف‌های بچه‌ها چیه؟

{صدای آهنگ}

 ویزبی: خب بریم ببینیم لیانا از تهران چه کشفی کرده؟

لیانا: می‌خواستم بگم آسمون فقظ آبیش قشنگ نیست ابرهاش قشنگترش می‌کنن.

ویزبی: هعییی. لیانا راست می‌گی. آسمون با ابرهاش خیلی قشنگه. من یادمه یه بار داشتم روی یه شاخه گلی استراحت می‌کردم شهد گل می‌خوردم دیدم یه ابر اومد شبیه ملکه. خیلی قشنگ بود. آخ گشنه‌ام شد. هی دانابات آب قند نداری؟

دانابات: نه آب قند تو آشپزخونه است.

ویزبی: حیف شد. کشف بعدی چیه؟

آناشید: سلام دنا و رها می‌دونستین دلفین‌ها و وال‌ها در أعماق دریا به بچه‌هاشون شیر می‌دن؟ اون‌ها پستاندارن.

ویزبی: چه جالب. شیرشون آبکی نمی‌شه؟ حتما نمی‌شه دیگه. بالاخره بچه‌ دلفین‌ها هم باید غذا بخورن.

{صدای تلفن}

ویزبی: الو بفرمایین استودیو این اونجا  همینی که هست.

دنا: ستوان ویزبی چرا اسم پادکست رو عوض کردی؟ این حرف‌ها چیه می‌زنی پشت میکروفون.

ویزبی: بده دارم جای شما پادکست اجرا می‌کنم. أصلا اگه ناراحت می‌شین قطع کنم برم کندو.

رها: نه ستوان قطع نکن. ولی یه ذره جستجو کن یه ذره تلاش کن بتونی جواب درست بدی.

ویزبی: اووووه چه انتظارایی دارین. لابد می‌خواین من سوار جت پرنده شم برم اینور اونور دنبال جواب سوال. من از این حوصله‌ها ندارم. در ضمن گشنه‌ام هم هست. شما جای این که به من ایراد بگیرین زودتر نردبون رو پیدا کنین بیاین تو استودیو.

دنا: باشه ستوان. ما داریم تو انبار رو می‌گردیم. اگر هم گشنته من یه آب نبات تو کشوی میز گذاشتم می‌خوای بخور تا ما می‌آییم.

ویزبی: باشه من چندتا کشف دیگه پخش می‌کنم شما هم بیاین. خدافظ.

{صدای قطع کردن}

ویزبی: بذار آب‌نبات رو بر دارم. دانابات تا من آب‌نبات رو پیدا می‌کنم تو یه کشف دیگه پخش کن.

فرنام: سلام من کشف کردم که شیشه‌ی آینه تصویر رو بر نمی‌گردونه. پشتش جیوه داره اون تصویر رو بر می‌گردونه.

ویزبی ملچ ملچ کنان: آره. خیلی باحاله. این آقای پی یه قسمت درست کرد درباره‌ی آینه. ولی اینقدر حواس پرته این کشف تو رو توش نذاشت. هی هی هی. کی بشه من یه پادکست درست کنم این کشف‌های شما رو بذارم توش. دانابات بعدی.

دانابات: یک پیام از روشا یک پیام از روشا.

ویزبی: روشا پیام داده؟ پخش کن ببینم چی گفته؟

روشا: دستمال خیلی استفاده نکنین درختا مصرف می‌شن.

ویزبی: وای چه پیام مهمی. بچه‌ها می‌دونستین کاغذ و دستمال کاغذی از درخت درست می‌شه. اگه الکی مصرف کنیم یا زیادی مصرف کنیم و درخت‌های بیشتری از بین می‌رن. برای همین بهتره به اندازه‌ای که لازم داریم مصرف کنیم نه بیشتر. خب دانابات برو بعدی.

آرمیتا: می‌خوام بگم چندتا سین سفره‌ی هفت سین داره…..

ویزبی: آفرین آرمیتا. فکر کنم این کشفت برای اون موقعیه که این آقای پی اومد شعر هفت‌سین رو برداشت خودش یواشکی خوند. دستت درد نکنه. دانابات بعدی.

فاطمه نورا: من یه کفشی که کردم اینه که ایران از اتریش زودتر صبح می‌شه.

ویزبی: آره خیلی باحاله.  بچه‌ها یه کتاب تو استودیو داشتن بلند داشتن می‌خوندن منم شنیدم. زمین که می‌چرخه اول اون جاهایی که شرق‌ترن صبح می‌شن بعد جاهایی که غرب‌ترن. مثلا کانادا هم دیرتر از اتریش صبح می‌شه. ژاپن هم زوتر از ایران صبح می‌شه.

{صدای تلفن}

ویزبی الو بفرمایین.

بردیا: من اومدم کشف جالبم رو بهتون بگم.

ویزبی: خب بفرمایین.

بردیا: من می‌خواستم فقط بگم که بعضی از وقت‌ها مرباها انقدر خوشمزه‌ان که آدم وقتی می‌خوره خیلی خوشش میاد.

ویزبی: آخ گفتی. دلم به قارقار افتاد. کاش منم مربا داشتم. همین بود. چیزدیگه ای هم اگه کشف کردی بگو.

بردیا: بعضی وقت‌ها که آدم‌ها ماشینشون تصادف می‌کنه کله پا می‌شه

ویزبی: این که خیلی اتفاق بدیه

بردیا: وای وای چه اتفاق بدیه.

ویزبی: حالا از کجا تماس می‌گیری؟ چند سالته؟

بردیا: پنج سالمه از استان البرز.

{صدای قطع کردن}

ویزبی: الو الو اسمت چی بود؟ چرا قطع کرد. دانابات تو می‌دونی اسمش چی بود؟

دانابات: بردیا بود.

{صدای تق تق}

ویزبی: ا یکی داره می‌زنه به شیشه‌ی پنجره. اااا رها و دنا هستن. بذار برم پنجره رو باز کنم.

{صدای باز کردن پنجره}

دنا: ستوان برو کنار بذار بیایم تو.

ویزبی: بیاین. بیاین.

رها: وای حالا سوال‌های امروز بچه‌ها رو از کجا پیدا کنیم. اینجا چرا انقدر به هم ریخته. ستوان چی کار کردی؟

ویزبی: تقصیر من نیست که. خب همه‌ی جعبه‌ها رو روی هم چیده بودین من جعبه‌ی کشف‌ها رو می‌خواستم. تازه امروز که گذشت من امروز پادکست رو اجرا کردم. قسمت بعدی شما دوباره بیاین سوال‌ها رو جواب بدین.

دنا: ولی ما که جعبه‌ها رو روی هم نچیده بودیم. کی چیده بود.

{صدای سوت زدن}

ویزبی: ما لو دادن تو مراممون نیست و الا می‌گفتم کی اینا رو اینجوری چیده بود.

آقای پی: عجبا تو منو از استودیو بیرون کردی تو زدی جعبه‌ها رو ریختی حالا تقصیر منه. نخیر it’s not my fault

رها: آقای پی خب جعبه‌ها رو ردیفی روی هم چیدی بالاخره می‌ریخت دیگه.

دنا: در ضمن ستوان ویزبی تو هم نباید اینجا رو اینجوری به هم می‌ریختی. خب اگه دوست داری تو هم پادکست بساز اگه بخوای ما هم کمکت می کنیم. لازم نیست بیای اسم پادکست ما رو عوض کنی که.

ویزبی: باشه. بذارین حالا من فکرهامو بکنم. بعد بهتون خبر می‌دم که می‌خوام پادکست درست کنم یا نه. ولی تا وقتی این آفتاب‌پرسته اینجا باشه من نمی‌تونم باهاتون همکاری کنم.

آقای پی: نکن. اصلا مگه کی ازت دعوت کرده بیای همکاری کنی. خودم برای بچه‌ها پادکست درست می‌کنم

رها: دعوا نکنین دعوا نکنین. 

دانابات یه پیام فوری یه پیام خیلی فوری

آقای پی و ویزبی: یه پیام فوری؟ پخش کن ببینم دانابات

علیرضا: سلام من علیرضام از کاشان من سعی می کنم سایتتون رو پیدا کنم که عکس سلطان دوم ویزبی از گارد تکاوران با عکس آقای پی بکشم با یه قلب  ولی سعی می کنم برم تو سایت داروگ عکس بفرستم. 

ویزبی: عکس من رو با آقای پی ؟

آقای پی: بذار برم سایت رو چک کنم ببینم چه خبره. ا ا ستوان نگاه کنم بچه‌ها عکس‌ من و تو رو کشیدن که با هم دوست شدین.

{صدای گریه}

آقای پی: چرا گریه می‌کنی ستوان. 

ویزبی: آخه احساساتی شدم. بچه‌ها نگاه کن ….. عکس من و تو رو کشیدن با قلب. خیلی قشنگن. خیلی. از خودمم قشنگ‌تر شدن.

دنا: خب پس بیاین دیگه با هم دعوا نکنین و دوست بشین.

رها: آره اصلا به هم کمک کنین پادکست درست کنین. 

آقای پی: من که از اولش مشکلی نداشتم. این ستوان ویزبی زبون من رو چسبوند به پنجره. 

ویزبی: آخه فکر می‌کردم می‌خوای من رو شکار کنی. ببخشید که زبونتو چسبوندم. بیا دوست بشیم. 

آقای پی: باشه بیا بقل کنیم همو. 

ویزبی: باشه بیا رو بوسی کنیم. 

{صدای ماچ}

دنا: آخیش. بچه‌ها ممنون که باعث شدین ستوان ویزبی و آقای پی با هم دوست بشن. ستوان حالا که امروز تو اجرا کردی بیا خودت هم از بچه‌هایی که برامون صدا فرستادن تشکر کن بعدش همه با هم خدافظی می‌کنیم اونوقت برو آب قند بخور.

ویزبی: ولی آخه هنوز کلی از کشف‌های بچه‌ها تو جعبه مونده.

رها: می‌دونم. ولی همه‌ی کشف‌ها رو که نمی‌شه تو یه قسمت پخش کرد. وقت نداریم. بدو زودتر اسم بچه‌هایی که صدا فرستادن رو بگو. 

ویزبی: باشه باشه. خب بذار اول اسم دوست‌های جدیدمون رو بگم.

جانیار از سیدنی، ستاره از ماهشهر، دلارام رو نمی‌دونیم از کجا، صنم از مهاباد، سام داودی از تهران، کیارش از طبس، آرشید از مجارستان،  آویتا و آرشاویر از تهران، روشنا از شیراز، پرنیان، کیاراد، مانا، دلوان و سهند رو نمی‌دونیم از کجا صدا فرستادن. محمد از رفسنجان، صبا از تهران، حلما از رفسنجان، امیرعباس         از بناب، سوفی از أصفهان، یاس از شیراز، آترین از بندرعباس، درسا از ایلام، علی از کاشان، آیدا از تهران، رامان وجانان از أصفهان

بچه‌ها خیلی خوب کاری کردین که صداهاتون رو فرستادین. حالا بریم سراغ دوست‌های قدیمی‌مون.

 

سام نخعی از مشهد، نیکی از  ونکوور، آناشید از اهواز، کیارش از ونکوور، سیاوش از تهران، کارن از شیراز، نیکا از اردکان یزد، حامی از شیراز، راستین از تهران، سورنا از شیراز، باران عرفان جعفرزاده از تهران، کیانمهر از خرم آباد ،ماهان از کرمان، آوا و پارسا یحیی‌آبادی از دماوند، اهورا از شیراز، مهرسا از کرمانشاه، آریو از تهران، هما از کیش، سوفیا از مشهد، امیرحافظ و حسنا از بمبئی، رز رحمانی از کرج، نگار از تهران، ارشا از تهران، فربد از تهران، لارا شوکتی از تهران، ویهان از تهران، سهراب از تهران، یکتا و امیرحسین از رشت، نامی آقاجانی از تهران، بیان از لوکزامبورگ، سبحان سیدی از تهران، نیکا از تهران، سینا از کانادا، روشنا جلالی      از تهران، سلین از شیراز و کیاشا قهرمانی از نورآباد فارس.

بچه‌ها شما هم خیلی خوب کاری کردین صدا فرستادین.

 

رها: بچه‌ها ممنونیم که برامون صداتون رو می‌فرستین. ما ایده‌ی پادکست‌هامون رو از شما می‌گیریم.

دنا: شمایی هم که تا حالا سوال یا کشفتون رو برامون نفرستادین. شما هم می‌تونین برامون صداتون رو بفرستین. کافیه برین به سایت ما و اونجا برامون صداتون رو ضبط کنین و بفرستین. داروگ کیدز دات کام. داروگ هم با دبلیوه.

رها: آدرس رو تو توضیحات پادکست می‌ذاریم. پس تا قسمت بعدی

همه: مراقب سوالاتون باشید

 





 

 

چیزی که شنیدید یه قسمت دیگه از پادکست چی؟ کجا؟ چرا؟ بود. چی کجا چرا محصولی از داروگه که هدفش گسترش محتوای جذاب برای بچه‌ها به زبان فارسی و آموزش ارزان و در دسترس برای همه است. شما می‌تونید با مراجعه به سایت داروگ با برنامه‌های این مجموعه آشنا بشید، از ما حمایت کنین یا با ما همکاری کنین. همکاران این قسمت.

مریم محمدخانی و شقایق بهرامی در نقش رها و دنا. صادق روحانی در نقش ستوان ویزبی، آقای پی و دانابات. موسیقی‌ها کاری از آرمین قوچانیه و لوگو کاری از فرزانه نصیری. متن این قسمت هم توسط صادق روحانی نوشته و کارگردانی شده. داروگ کیدز دات کام. داروگ هم با دبلیوه.