در این قسمت از پادکست چی؟کجا؟چرا؟ به این سوالها جواب میدیم:
- آفتابپرست شکاره یا شکارچی؟
- آفتابپرست چی شکار میکنه؟
- آدمها از کی آدامس میخورن؟
- آدامسهای قدیم از چی درست میشد؟
- صمغ چیه؟
- چیکل چیه؟
- تو ایران صمغ چه درختهایی رو به عنوان آدامس استفاده میکردن؟
- اسم صمغهایی که ایرانیها میخوردن چیه؟
- اولین آدامس بستهبندی رو کی درست کرد؟
- اولین آدامس مزهدار رو کی درست کرد؟
- اولین آدامس بادکنکی رو کی درست کرد؟
- آدامسهای کارخونهای چطور درست میشه؟
آقای پی: این دنا و رها نمیکنن چهارتا مگسی حشرهای چیزی بیارن اینجا ما شکار کنیم بخوریم گشنهمونه. این همه سوالهای یهویی بچهها رو جواب دادم گشنهام شد. بذار یه ذره بگردم تو استودیو ببینم خوراکی موراکی چی پیدا میشه.
{صدای پای آفتابپرست}
آقای پی: روی میز که چیزی نیست. بذار برم تو کشوهای کمد رو ببینم.
{صدای پای آفتابپرست و صدای کشو}
آقای پی: تو این که چیزی نیست. این یکی هم که خالیه.
{ صدای قاروقور}
آقای پی: هان اون چیه دم پنجره؟ is that a fly؟ به نظر که شبیه مگسه. بذار برم شکارش کنم. بذار هدف بگیرم. ۳ درجه به چپ. دو درجه به سمت بالا. هدف روی شیشهی پنجره. زبون شلاقی به سمت مگس روی پنچره
{افکت زبون}
آقای پی با زبون دراز بیرون مونده: هوع. هوع. چقدر سفته. این مگسه چرا انقدر زورش زیاده. یک دو سه. هوع. ول کن زبونمو. تکون هم نمیخوره. چه مگس عجیبیه. مگس عزیز تو رو خدا ولم کن. اصلا نمیخوام بخورمت. ولم کن برم. آی ولم. کن. کمک کمک.
ستوان ویزبی: ها ها ها. نقشهام گرفت. گرفتم. دیگه نمیتونی تکون بخوری.
آقای پی: تو دیگه کی هستی؟ از کجا اومدی؟
ستوان ویزبی: من ستوان ویزبی از گارد تکاوران ویژه ملکهام. فکر کردی میذارم همینجوری برای خودت راست راست تو استودیو بچرخی.
آقای پی: بابا من با دنا و رها و بچهها دوستم. اونا می دونن من اینجام. اصلا من به تو چی کار دارم. جون ملکهات ولم کن زبونم خشک شد.
ستوان ویزبی: با اونا دوست باشی با ما حشرهها که دوست نیستی. من نمیدونم چرا دنا و رها باهات دوست شدن. من دیگه امنیت ندارم اینجا.
آقای پی: دنا رها کمک کمک. منو از دست این زنبور کلهشق نجات بدین. کمک کمک.
ستوان ویزبی: سر و صدا نکن سرم رفت.
{صدای پا و باز شدن در}
رها: اینجا چه خبره. صداتون از تو حیاط هم میاد. چی شده؟
دنا: ا آقای پی چرا زبونتو چسبوندی به شیشه.
آقای پی: از این زنبور سمج بپرسین. زبونمو چسبونده به پنجره.
ویزبی: چقدر سر و صدا میکنی سرم رفت. اصلا ببینم. دنا رها شما چرا این رو راه دادین تو استودیو.
دنا: وا ستوان ویزبی تویی. تو اینجا چی کار میکنی با زبون آقای پی چی کار کردی.
رها: جناب ستوان، آقای پی یه آفتابپرست باحاله. دوست ماست. سوالهای یهویی بچهها رو جواب میده.
آقای پی: بفرما دیدی میگم که من دوست بچههام. دنا رها من هرچی میگم این باور نمیکنه. من میخواستم یه مگس شکار کنم تا زبونمو شلیک کردم نمیدونم این چی کار کرد که زبونم چسبید. به پنجره.
ستوان ویزبی: دنا رها واقعا که. تو استودیویی که حشره میاد و میره جای آفتابپرست نیست.
رها: چرا؟
ویزبی: برای اینکه توی طبیعت حیوونها یا شکاراند یا شکارچی. این آفتابپرست هم شکارچیه. حالا حدس بزنین شکارش چیه؟
دنا: من میدونم من میدونم. آفتابپرستها حشرهها رو شکار میکنن.
ویزبی: حالا بنده چی هستم؟
رها و دنا با هم: هاااا. آره. آقای پی. تو میخواستی ستوان ویزبی رو شکار کنی؟
آقای پی: ستوان ویزبی رو؟ نه بابا. من چی کار به اون دارم. من یه مگسی دیدم رو شیشهی پنجره نشسته میخواستم اونو شکار کنم.
ویزبی: دیدین. دیدین. نگفتم. این میخواست حشره شکار کنه. من یه آدامس مشکی رنگ خوردم بعد چسبوندم به شیشه. خودمم رفتم پشت شیشه همونجا که آدامس بود قایم شدم. این از دور دید فکر کرد مگس دیده. الانم زبونش چسبیده به همون آدامسه.
رها: ای. جناب ستوان چسبوندن آدامس به در و پنجره اصلا کار درستی نیست. کثیف میشه همه جا.
ویزبی: اگه توسط این هیولا خورده میشدم خوب بود.
دنا: ببین اصلا یه قراری میذاریم. آقای پی ما به شما غذا میدیم بخورید گشنه نمونید. به شرطی که توی استودیو شکار مکار نکنین. قبول.
آقای پی: والا منم اول گشتم ببینم اینجا خوردنی هست یا نه. اگه خوردنی بود که شکار نمیکردم. قول میدم قول میدم. ویزبی: تو یه دقیقه هیچی نگو. دنا رها اصلا بگین ببینم چرا وقتی امیرحسین بهتون گفت به من اخطار بدین ندادین؟ من شانس آوردم قبل از اینکه گیر این هیولا بیفتم پیامش رو دیدم.
رها: کدوم پیام؟
آقای ویزبی: این پیام
امیرحسین: دنا رها عیدتون مبارک به جناب ستوان ویزبی از گارد تکاوران ملکه هشدار بدین که یه آفتابپرست تو استودیو قایم شده.
رها: جناب ستوان اولا که آقای پی دوست ماست خطری نداره. دوما ما اصلا ندیدیمت که بهت بگیم.
آقای پی: حالا میشه من رو آزاد کنین.
ویزبی: وایسا وایسا. بذار اول من برم. من به این جماعت شکارچی اعتماد ندارم. من میرم پیش ملکه. خدافظ.
رها: باشه. حالا بودین جناب ستوان. ولی هر طور مایلین. خدافظ.
دنا: بذار یه ذره یخ بمالم به
آدامسه. شاید زبونت جدا شه. آها اینم از این. بذار اینم آدامس جناب ستوان. ایییی. بذار بندازم تو سطل آشغال.
آقای پی: آخیش. آزاد شدم.
رها: آقای پی برو پایین به مامان و بابای ما بگو بهت غذا میدن. فقط یادت باشه قول دادی اینجا شکار نکنیا.
آقای پی: باشه باشه. من گشنه نباشم برای چی شکار کنم. خدافظ.
{صدای پای آفتابپرست}
دنا: رها عجب ماجرایی بودها. ولی خوب شد به خیر گذشت.
رها: آره. به خیر گذشت. اوه دنا نزدیک بود یادمون بره. داره دیر میشه بیا قسمت امروز رو شروع کنیم. یک دو سه.
دنا: سلام من دنا هستم.
رها: من هم رها هستم و سلام
دنا و رها با هم: شما دارین به پادکست چی؟کجا؟چرا؟ گوش میکنین.
{موسیقی}
رها: بچهها ببخشید یه ذره دیر اومدیم. آخه اینجا بین آقای پی و جناب ستوان ویزبی دعوا شده بود. مجبور بودیم با هم آشتیشون بدیم.
دنا: حالا آشتیشون که ندادیم ولی قرار شد به هم کاری نداشته باشن. ولی بعدا با هم دوستشون هم میکنیم.
رها: دنا من میگم بیا تندی سوال امروز رو بشنویم که بچهها بیشتر از این معطل نشن.
دنا: باشه باشه موافقم. هی دانابات هستی؟ سوال امروز چیه؟
{افکت دانابات}
دانابات: سوال امروز پشت دره.
رها: یعنی چی سوال پشت دره.
{صدای تق تق در}
دنا: رها صدای دره؟ انگار یکی پشت دره بذار در رو باز کنم.
{صدای باز کردن در}
دنا: ا رها رها مهمون داریم.
رها: مهمون واقعی؟ آخجون من مهمون خیلی دوست دارم. بفرمایین تو.
دنا: سلام شما کی هستین؟
رایان: من رایان هستم….. ۷ سالمه در ونکوور زندگی میکنم. یا هر چیزی که دوست داشت…
رها:(ری اکشن به رایان) رایان خیلی از آشناییت خوشحالیم. راستی تو همون رایانی نیستی که چندتا سوال برامون فرستاده بود؟
رایان: ؟؟؟؟؟؟
دنا: (ری اکشن به جواب رایان) خب رایان سوال امروزت چیه؟
رایان: آدامسها چطوری ساخته شدن؟
رها: چه سوال باحالی؟ معلومه آدامس خیلی دوست داری.
رایان: …..
دنا: من آدامس توت فرنگی خیلی دوست دارم. راستی تو چه مزهی آدامس رو دوست داری؟
رایان: ….
رها: (ری اکشن به جواب رایان) پس ما هم امروز میریم ببینیم داستان آدامس چیه.
دنا: رایان تو هم میخوای با ما سوال باحال این قسمت رو بگی؟
رایان: آره
رها: خیلی باحاله. ولی قبلش بیا خدافظی کنیم. ما خیلی خوشحال شدیم که امروز مهمون پادکست چی کجا چرا شدی.
دنا: باز هم برای ما سوال بفرست. اگه هم کشفی کردی برامون بفرست. البته لازم نیست تا استودیو بیای. توی سایت ما هم بری کافیه.
رایان:
رها: خب بچهها آماده باشین.
گوینده: این شما و این سوال باحال این برنامه:
دنا و رها و رایان: ماجرای آدامس چیه؟
{موسیقی}
رها: هزاران ساله که آدمها آدامس میخورن.
دنا: رها مطمئنی. آدامس؟ هزاران سال؟
رها: بله که مطمئنم. البته آدامسهای قدیم مثل اینهایی که الان تو مغازهها میفروشن نبوده. بلکه از بعضی درختهای خاص میگرفتن. دیدین از پوست بعضی درختها یه مایع چسبناکی بیرون زده. به اون میگن صمغ یا به انگلیسی resin. قدیما از صمغ بعضی درختها یه چیزی درست میکردن که میشد مثل آدامس جویدش
دنا: اونا به نظر که خیلی خوشمزه نمیان.
رها: ولی قدیمیها میگفتن خیلی خاصیت داره. هر جای دنیا هم صمغ یه جور درختی رو برای جویدن استفاده میکردن. مثلا پدربزرگها و مادربزرگهای ما توی ایران از صمغ درخت بنه یا پستهی وحشی استفاده میکردن که بهش سقز میگفتن.
دنا: رها بیا بریم جلوتر ببینیم این آدامسهای شیرین و جورواجور مغازهها از کجا اومده. من میگم بیا بریم سوار اون جت سوپر تندرومون بشیم و دوباره عینکهای زمانمون رو بزنیم.
رها: تقریبا یادم رفته بود. بچههایی که هنوز قسمتهای قبلی پادکست ما رو گوش ندادین. ما تو فصل اول با یه هواپیما و یه عینک مخصوص توی زمان سفر کردیم. هی دانابات تو عینک زمان ما رو ندیدی؟
دانابات: دیگه نیازی نیست. هواپیما رو آپگرید کردم. روی داشبورد زمان رو تنظیم کنین خودش میره همونجا که میخواین.
دنا: چه باحال. آخجون. رها بزن بریم.
{صدای دویدن و سوار شدن به هواپیما}
رها: خب کجا باید بریم.
دنا: به حدودای سال ۱۹۰۰در فیلادلفیا آمریکا.
{افکت زمان}
رها: بچهها ما تو راهیم که برسیم به سال ۱۸۹۱ در فیلادلفیا در آمریکا. اونجا میخوایم آقای ویلیام رایلی William Wrigley Jr رو ببینیم.
دنا: اون اولین کسی بوده که آدامسهای امروزی رو درست کرده رها؟
رها: نه. اول اولش سال ۱۸۴۰ توی پورتلند آمریکا یه کسی به نام جان کورتیس فهمید که اگه صمغ رو بپزه بعد تیکه تیکهاش کنه و لای کاغذ بپیچه میتونه بیشتر بفروشه. اینجوری اولین آدامس بستهبندی درست شد.
دنا: ولی این همه صمغ رو از کجا میشه آورد.
رها: این هم یه داستان جالب داره. یه آقای بوده به نام آنتونیو لوپز با خودش از مکزیک یه عالمه چیکل میاره آمریکا و میده به یه دانشمندی به اسم توماس آدام که براش لاستیک درست کنه برای ماشین. چیکل یه مادهایه شبیه صمغ. این توماس هی آزمایش میکنه بالا پایین میکنه میبینه با این چیکلها نمیشه لاستیک درست کرد. آنتونی هم عصبانی می شه و میره. بعد توماس میفهمه که این چیکلها به درد درست کردن آدامس میخوره. میره آدامس درست میکنه و کارخونه میزنه و کلی پولدار میشه. چیکل مادهی اولیهی خیلی از آدامسهاست.
دنا: رها رها رسیدیم. بیا بریم ببینیم ماجرای آقای رایلی چیه
{صدای پا و سوار شدن به هواپیما}
رها: دنا اونجا رو نگاه کن نوشته کارخانهی آدامس رایلی. همینجاست. بیا بریم
{صدای پا}
دنا: سلام شما آقای رایلی هستین؟
رایلی: بله خود خودشم.
رها: ما داریم میگردیم ببینیم ماجرای آدامس چی بوده. گفتن باید با شما صحبت کنیم.
رایلی: معلومه که باید با من صحبت کنین. اولین آدامسهای طعمدار و شیرین و خوشمزه رو من درست کردم. تا قبل من همه آدامسها بیمزه بودن.
دنا: حالا میگین ماجرا چی بوده؟
رایلی: یادش بخیر. ده دوازده سال پیش من هیچی پول نداشتم. کارم فروش سوپها آماده بود. تو شهر میچرخیدم سوپ بفروشم.
{افکت خاطره}
رایلی: سوپ داریم سوپ. سوپ آماده داریم. کسی سوپ نمیخواد؟ چی کار کنم سوپها رو دستم باد کرده. ها فهمیدم بذاری ه جعبه بکینگ پودر بذارم بغل سوپها هرکی سوپ خواست جایزه بهش بکینگ پودر میدم.
دنا: بچهها بکینگ پودر یه پودریه که باهاش کیک میپزن. این همون چیزیه که باعث می شه کیک پف کنه گنده بشه.
رایلی: نگاه کن پرید وسط خاطرهی من. بله میگفتم.
{افکت خاطره}
رایلی: سوپ دارم سوپ. سوپ ببرین بکینگ پودر مفتی بگیرین. سوپی سوپ.
عابر: آقا بیا این پول رو بگیر ولی سوپ نمیخوام همون بکینگ پودر رو بده. سوپهات به درد نمیخوره.
رها: چه باحال. ولی این چه ربطی به آدامس داره.
رایلی: باز پریدین وسط خاطرهی من. به اونجاش هم میرسیم. من دیدم که فروش بکینگ پودر بهتره کلا بیخیال سوپ شدم. بعد برای اینکه سوپها بهتره بشه یه آدامسهایی درست میکردم که خود مزهدارشون کرده بود. اینها رو مفتی کنار بکینگ پودرها میدادم.
{افکت خاطره}
رایلی: بکینگ پودر بخرین. بکینگ پودر عالی. کیکهاتون رو پفکی کنین. هرکی بکینگپودر بخر یه بسته آدامس خوشمزه مفتکی گیرش میاد.
عابر: آقا آقا من هفته پیش بکینگ پودر خریدم دارم ولی بچهی من گیر داده آدامس میخواد. داری یکی بدی.
دنا: هاااان پس مردم آدامسهایی که تو طعمدار میکردی رو دوست داشتن.
رایلی: واقعا برای شما نمیشه یه خاطره رو کامل تعریف کرد. بله. مردم عاشق آدامسهای من شده بودن. منم برای اینکه پولدار شم کلی شیکر و پارافین زدم بهشون روش هم نوشتم سالمترین آدامسدنیا برای سلامتی دندان مصرف شود. نمیدونین چقدر مردم خوششون اومد. من تبدیل شدم به یکی از پولدارترین آدمهای آمریکا.
رها: وا. شکر و پارافین ریختی تو آدامس. اینجوری که دندونهای مردم خراب میشد. این تقلبه. با تقلب پولدار شدی.
رایلی: به من چه میخواستن حواسشون باشه کلاه سرشون نره.
دنا: ای بدجنس.
رایلی: چی میگی؟ من بدجنسم؟ بدجنس فرانک فلییره. اصلا نکنه شما رو اون فرستاده؟
رها: کی؟ فرانک فلییر. این کیه دیگه؟
رایلی: این کسی بود که اولین آدامس بادکنکی رو درست کرد. نمیدونم نامرد چه فرمولی به کار برد که آدامساش لاستیکیتر شدن و میشد بادشون کرد. اسمش گذاش دابل بابل.
دنا: شما هم که همهاش دنبال پولین.
رایلی: خب مردم دوست دارن آدامس بخورن به ما چه.
رها: دنا بیا بریم. بیا باید برگردیم. آقای رایلی خواهشن دیگه تبلیغات دروغ نکن. دندونهای مردم خراب میشه. خدافظ.
رایلی: آخه پول خوبی میدن. ولی باشه. سعی میکنم که دیگه دروغ نگم. خدافظ.
{صدای پا و سوار شدن به هواپیما}
دنا: رها تا میرسیم خونه آدامس میخوای؟ من یه بسته ادامس دارم.
رها: نه معلومه که نمیخوام. آدامس بخورم دندونم خراب میشه.
دنا: نه لزوما. بستگی داره چطوری بخوریش.
رها: یعنی چی؟
دنا: اگه ادامس کم شیرینی بجویم باعث میشه که باکتریها نتونن روی دندون رشد کنن و باعث پوسیدگی بشن. اونی که تو میگی آدامسهایی که یه عالمه شکر و قند داره و خیلی شیرینه.
رها: پس اگه داری یه هندونهایش رو بده.
دنا: فقط حواست باشه باید توی دهنت بچرخونی و فقط با یه طرف دهنت نجویش. اینجوری شکل ماهیچههای دهنت تغییر نمیکنه. و البته مدت زمانی هم که میجویش مهمه. نباید خیلی خیلی زیاد باشه. دکترا میگن بعد از غذا اگه آدامس کمشیرین رو برای یه مدت کوتاهی بجویم توی سلامت دندان مفید هم هست.
رها: ببین من الان آدامس بذارم تو دهنم دیگه نمیتونم درست حرف بزنم بیا از بچهها خدافظی کنیم. بعد.
دنا: باشه فقط وایسا ببینم صاد صدا فرستاده برامون. احتمالا اسم بچههاییه که برامون کشفهاشون رو فرستادن.
صاد: دنا رها من اومدم اسم بچههایی که برامون صدا فرستادن رو بگم بهتون ستوان ویزبی نمیذاره. میگه اون میخواد اسم بچهها رو بگه.
ویزبی: آخه الآن همه بچهها میرن با اون آقای پی شکارچی رفیق میشن. من تنها میمونم. بذار من اسم بچهها رو بگم بلکه با منم دوست بشن.
ویانا کرج
بهار شارجه
ترمه تهران
نهال خاکطبع تهران
حانیه قم
ارشا تهران
نوا تهران
لیانا تهران
رزا تهران
رایان تهران
فرنام تهران
حسنا مفیدی فر بمبئی
هانا نامعلوم
نیکان صدیفی تهران
هما کیش
علی قوچان
آرش فرهادگرد خراسان رضوی
مهرانا تهران
فاطمه نورا تهران
پانتهآ تهران
رهام تهران
سامیار تهران
رزا بندرلنگه
عسل تبریز
همتا یاسوج
سبحان تهران
یارا برلین آلمان
رهام ساری
رز رحمانی املشی کرج
دلیار تهران
ترمه مشهد
هانا ماهشهر
هما کیش
مهرسا کرمانشاه
کیانمهر خرم آباد
صنم تهران
دایانا اصفهان
باران تهران
روشا هلند
فرزاد شارجه
راستین تهران
دیاکو ساری
کارن شیراز
فاطمه بندرعباس
برسام تهران
فراز تهران
آناشید اهواز
بهرام تهران
فرهام تهران
کیاشا از نورآباد فارس
آیناز از شریف آباد
پانتهآ تهران
رهام تهران
سامیار تهران
ستوان ویزبی: بچهها خیلی دوستون دارم.
رها: بچهها ممنونیم که برامون صداهاتون رو فرستادین. ما ایدهی پادکستامون رو از شما میگیریم.
دنا: راستی یادتون نره برین پادکست آقای پی رو گوش بدین. یه سری از سوالهای شما رو اون جواب داده.
رها: پس تا قسمت بعدی.
دنا و رها: مراقب سوالاتون باشین.