آفتاب‌پرست‌ها

چرا آفتاب‌پرست‌ها اینقدر بی‌هنرن؟

در این قسمت از پادکست چی؟کجا؟چرا؟ به این سوال‌ها جواب می‌دیم:
آفتاب‌پرست‌ها از کدام دسته‌ حیوانات هستن؟

آفتاب‌پرست‌ها چه مشخصات ظاهری دارن؟

اندازه‌ی زبون آفتاب‌پرست‌ها چقدره؟

آفتاب‌پرست‌ها چطوری شکار می‌کنن؟

آفتاب‌پرست‌ها چطوری رنگشون رو عوض می‌کنن؟

آفتاب‌پرست‌ها چرا رنگ‌شون رو عوض می‌کنن؟

دنا: رها باز هم معلوم نیست یه سری از این سوال‌های بچه‌ها کجا کم شده. من که دیگه نمی‌دونم چی کار می‌شه کرد. 

رها: ولی من می‌دونم چی کار باید بکنیم. منتها اینجا نمی‌تونم بهت بگم. ممکنه بعضی‌ها بشنون. 

دنا: کی منظورت کیه؟ اینجا که فقط من و تو هستیم تو استودیو. 

رها:  ممکنه بعضی‌های دیگه هم باشن. بیا بریم بیرون استودیو من یه گروه درست کردم با چندتا از دوستامون.تو بیا بریم بیرون برات توضیح می‌دم. 

{صدای راه رفتن و باز و بسته شدن در}

دنا: رها چی شده بگو ببینم کی ممکنه تو استودیو باشه؟

رها: ببین هرچی که هست زیر سر این آقای پیه. من با چندتا از بچه‌ها قرار گذاشتم که ببینیم چطوری می‌تونیم پیداش کنیم. ولی گفتم بیرون استودیو قرار بذاریم که هرکی که تو استودیو قایم شده صدامون رو نشنوه برای اینکه نقشه‌مون لو نره. 

دنا: خب بچه‌ها کجان الان؟ 

رها: جایی نیستن که.همه شون همون شهر خودشونن فقط قراره با هم تلفنی صحبت کنیم. اسم عملیاتمون، عملیات  پیدا کردن آقای پیه.

دنا: أخجون چه باحال. خوب زنگ بزن زنگ بزن ببینیم این آقای پی کیه؟ کجاست؟.

رها: باشه بذار اول به مهرسا زنگ بزنم. مهرسا تو کرمانشاه زندگی می‌کنه.
{صدای گرفتن شماره}

رها: الو سلام مهرسا

مهرسا: سلام. 

رها: مهرسا تو می‌دونی قضیه چیه؟ استودیوی ما چرا اینجوری شده؟

مهرسا: می دونستین یه آفتاب پرست تو پادکستتون قایم شده. صاد یه پادکست درست کرده. 

رها: واقعا؟ تو پادکست چی گفته؟ الان قسمت چنده؟

مهرسا: اون آفتاب پرسته اون تو پادکست اتم‌ها رو به ما گفته تازه نمی‌دونم قسمت چنده. ولی ایناشو می‌دونستم.

رها:جالب شد ممنون مهرسا خدافظ

مهرسا: خدافظ

{صدای قطع کردن تلفن}

دنا: پس مطمئن شدیم یه آفتاب‌پرسته. حالا کجا قایم شده. 

رها: اینم نمی‌دونم می خوای تو به هانا زنگ بزن شاید اون بدونه.

دنا: بذار بگیرم شماره‌اش رو

{صدای گرفتن شماره}

دنا: سلام من  هانا هستم از تهران. 

هانا: سلام. 

دنا: آقای پی کیه؟ آفتاب‌پرسته قضه‌اش چیه؟

هانا:این همون آفتاب پرسته که رو سقف استودیو تونه همون آقای پیه. 

دنا: آهان پس آقای پی همون آفتاب‌پرسته است. بگو ببینم از کجا اومده؟ چطوری اومده تو استودیوی ما؟

هانا: اون داش تعریف می‌کرد که وقتی رفته بودین پیک‌نیک این رنگ کیفتون شده و باهاتون اومده.

دنا: واقعا؟! چه عجیب می‌گفتم کیفم چقدر سنگین شده بودا. نگو این آقای پی قایم شده بوده. 

هانا: اون موقعی هم که دیدین دکمه‌ی خطر خورده آقای پی بود که اون دکمه‌هه رو زده بود. اسم پادکست‌هاشو هم می‌ذاره آقای پی. 

دنا: ا رها چند وقت پیش می‌ گفتی صدای آژیر خطر میاد. پس کار آقای پی بود. ممنون هانا خدافظ. 

{صدای قطع کردن}

رها: دنا بذار من به آران افشار هم زنگ بزنم. اونم تهرانه یه چیزهایی درباره‌ی این آقای پی می‌دونست. 

{صدای زنگ تلفن}

رها: سلام آران. ببین من فکر می‌کردم این آقای پی یه آدمه؟ ولی الان هانا یه چیز دیگه گفت. 

آران : من یه کشفی که کردم اینه که این آقای پی که فکر می‌کنین یه آدمه این آدم نیست  این همون آفتاب‌پرسته است که یکی گفته بود تو استودیوتون قایم شده. 

رها: حالا چی کار کنیم؟

آران: خیلی خوب بگردین پیداش کنین ولی خیلی خوب بگردین. آخه آفتاب‌پرستا خیلی خوبن از قایم شدن. 

رها: خب باید چطوری پیداش کنیم؟

آران: باید اونو یه جوری سورپرایز کنین که رنگش یهویی عوض نشه نتونین پیداش کنین. 

رها: باشه. مرسی دستت درد نکنه آران. خدافظ

آران: خداحافظ. 

{صدای قطع کردن}

رها: دنا بیا قبل از اینکه برگردیم تو استودیو این صداهایی که بچه‌ها فرستادن رو هم گوش کنیم شاید بچه‌ها یه چیزهایی فرستاده باشن

دنا: باشه فکر خوبیه.

آهورا: سلام من اهورا هستم شهر شیرازم آقای پی آفتاب‌پرسته پیش شما قایم شده.

رها: پیش ما اهورا؟! من که ندیدمش

راستین: سلام من راستین هستم ۵ ساله از تهران.آقای پی پشت کمد قایم شده. 

رها: پشت کمده راستین؟ واقعا؟

ایلیا: من ایلیا هستم از تهران تماس می‌گیرم. آقای پی آفتاب‌پرسته پشت کمد قایم شده.

رها: عجیبه من همین امروز پشت کمد رو تمیز کردم ولی هیچی ندیدم. 

روشا نادری: دنا و رهای عزیز من روشا نادری هستم آقای پی که توی استودیوتون قایم شده پشت کمده و شعر رو خونده.

رها: ا روشا هم می‌گه پشت کمده شعرمون رو هم اون برداشته بود؟!

فاطمه: سلام من فاطمه یگانه هستم از تهران. من متوجه شدم که آقای پی توی کمد قایم شده و توی اپیزود چرا فصل‌ها عوض می‌شن اومد و شعر هفت‌سین رو که شما دنا و رها آماده کرده بودین خوند.

رها: چی؟! شعر هفت سین ما رو آقای پی خونده؟

فاطمه سادات: سلام من فاطمه سادات هستم از تهران. آقای پی توی قسمت چرا فصل‌ها عوض می‌شن رفته پشت کمد قایم شده فکر کنم همین الان هم پشت کمده. آقای پی اومده یواشکی شعر فصل‌هاتون رو خونده. 

رها: مگه نبینمت آقای پی. 

دایانا: سلام من دایانا هستم شهرمم تهرانه. آقای آفتاب‌پرست اومد شعر رو خوند و پشت کمد قایم شد. 

رها: نگاه کن دنا. دایانا هم می‌گه پشت کمد قایم شده شعرمون رو هم خونده. 

آیناز: سلام اسم من آینازه تو شریف آباد زندگی می‌کنم آقای پی تو کمد قایم شده. 

رها: تو کمده؟ بچه‌ها که می‌گفتن پشت کمده. احتمالا جاشو عوض کرده که ما نبینیمش.

هانا: سلام من هانا هستم تو شهر ماهشهر. من می‌دونم چرا دکمه‌ی خطر خطر روشن بود چون آقای پی اونو اشتباهی زده بود. اینم از این. 

رها: ا آره هانا چند وقت پیشا یکی اومد دکمه‌ی خطر رو زد. 

دلیار: سلام من دلیار هستم از تهران اون آفتاب‌پرسته که دنبالش می‌گردین پشت کمد قایم شده. 

رها: آره دلیار بقیه‌ی بچه‌ها هم گفتن ولی فکر کنم جاشو عوض کرده. 

علیرضا: سلام من علیرضا هستم.  از کاشون. مارمولکی که روزی اومده بود داشت با صاد صحبت می‌کرد دو تا قسمتی که اومده رو ببینم تا دوباره خبرش رو بهتون بدم. 

رها: ا پس صاد هم در جریانه. می‌گم چند وقته خودشو نشون نمی ده‌ها.

عرفان: سلام من عرفان جعفرزاده هستم از تهران. دنا و رها من براتون یه کشف دارم. آقای پی پشت کمدتون قایم شده. 

باران: سلام دنا و رها من باران جعفرزاده هفت ساله از تهران هستم. آقای پی یعنی همون آفتاب پرسته الان پشت کمد قایم شده.

نگار: سلام دنا و رها من نگارم از تهران آقای پی پشت کمد قایم شده. برین بگردین حتما. بهش بگین که نترس. به اون ویز ویزه هم بگو که بهش بگه نترس. دنا و رها خیلی مهربونن. باشه؟ دوستون دارم خدافظ. 

دلژین: دنا و رها من دلژین ساعی هستم از تهران من فهمیدم که وقتی بهار شد. آقای پی که شعر شما رو دزدیده بود یا توی کمد تا روی کمد یا رنگ کمد شده و قایم شده و شما نتونستین ببینینش. بعد شنیده صدای پا اومده بعد رفته قایم شده بعدم اگه شما نگاه کنین فکر کنم پیدا بشه. 

مهرشید: من مهرشید هستم. آقای پی خیلی مهربونه. و پادکست هم داره که به اسم سوال‌های یهویی با آقای پیه. می‌تونین برین پادکستش رو گوش کنین و ببینین که کجاها قایم می‌شه. تازه می‌تونین یه روز سوالاتون رو درباره‌ی آفتاب‌پرست‌ها کنین که چجوری رنگاشون رو عوض می‌کنن بعدم با آقای پی دوست بشین و باهاش سوال‌های یهویی بچه‌ها رو جواب بدین. 

رها: دنا می‌گم مهرشید هم حرف‌های خوبی زدها به نظرت ما چطوری می‌تونیم پیداش کنیم و باهاش دوست بشیم. 

دنا: رها رها من یه ایده‌ای دارم. آران راست می‌گفت باید یه کاری کنیم که اون مجبور شه حرف بزنه و وقتی مشغول حرف زدن می‌شه نتونه زود رنگشو عوض کنه. 

رها: چه ایده‌ای ؟ چی کار کنیم آخه؟

دنا: ببین ما الان می‌ریم تو استودیو می‌گیم می‌خوایم یه قسمت درباره‌ی آفتاب‌پرستا درست کنیم. 

رها: خب بعدش چی؟

دنا: بعد می‌ریم هرچی که درباره‌ی آفتاب‌پرستا می‌دونیم چپکی می‌گیم.

رها: یعنی چی؟ چپکی یعنی چطوری؟

دنا: چپکی دیگه یعنی اینکه مثلا اگه آفتاب‌پرستا ۴ تا پا دارن ما می‌ریم می‌گیم ۲ تا پا دارن. اگه زبونشون درازه می‌گیم زبونشون خیلی کوتاهه. همه چی رو اینجوری چپکی می‌گیم. 

رها: خب بعدش چی می‌شه؟

دنا: این آقای پی یه آفتاب‌پرسته دیگه. درست همه‌ی این‌ها رو می‌دونه اگه نقشه‌مون بگیره اون می‌خواد حرف‌های ما رو درست کنه. بعد اون پتو رنگین کمونیه هست هفت تا رنگ داره. اون رو پهن می‌کنیم.

رها: خب خب؟!

دنا: بعد می‌گیم آفتاب‌پرستا نمی‌تونن رنگ پوستشون رو عوض کنن. مثلا نمی‌تونن یکی یکی رنگشون رو شبیه این پتوی هفت رنگ ما بکنن. بعد اون میاد ثابت کنه که می‌تونه سریع پتو رو جمع می‌کنیم و می‌گیریمش. 

رها:وای  چه نقشه‌ی باحالی. آفرین. بزن بریم تو استودیو

{صدای پا}

دنا: سلام من دنا هستم. 

رها: من هم رها هستم و سلام

دنا و رها با هم: شما دارین به پادکست چی‌؟ کجا؟ چرا؟ گوش می‌کنین. 

{موسیقی}

دنا: بچه‌ها امروز می‌خوایم درباره‌ی یکی از معمولی‌ترین و بی‌مزه‌ترین حیوونا حرف بزنیم. 

رها: آره بچه‌ها یه حیوونی که نه استعدادی داره نه توانایی خاصی داره . همینطوری هست. کار خاصی هم بلد نیست بکنه. 

دنا: اصلا این قسمت برنامه خیلی حوصله‌سر بره خیلی boring. 

رها: آره ولی دیگه چه کنیم. می‌خوایم درباره‌ی آفتاب‌پرست‌ها به خصوص آفتاب‌پرست‌های پنتر حرف بزنیم که هیچ کار خاصی بلد نیستن بکنن. 

آقای پی: هان ما رو می‌گه؟

دنا: رها تو صدایی شنیدی؟

رها: نه من که چیزی نشنیدم. ولش کن بریم ببینیم سوال این قسمت برنامه چیه؟

گوینده: این شما و این سوال بی حال و معمولی این برنامه:

رها و دنا با هم: چرا آفتاب‌پرست‌ها اینقدر بی‌هنراند؟

{موسیقی}

آقای پی: این چه سوالیه. ما آفتاب‌پرست‌ها خیلی هم هنرمندیم. 

رها: دنا فکر کنم صدا از بیرون اومد. نه؟

دنا: آره حتما از بیرون بود. چون تو استودیو که فقط من و تو هستیم. 

رها: بچه‌ها آفتاب‌پرست‌ها یه جور پرنده هستن پرنده‌هایی که بلد نیستن بپرن. برای همین روی دو تا پاهاشون راه می‌رن. 

آقای پی: این چی می‌گه؟ ما آفتاب‌پرست‌ها پرنده‌ نیستیم که. ما raptile هستیم.یعنی خزنده هستیم. اصلا بال نداریم. تازه ۴ تا پا داریم. 

دنا: رها تو چیزی شنیدی؟ انگار یه نفر یه چیزی درباره‌ی خزنده‌ها گفت.

رها:نه من هیچی نشنیدم. 

دنا: خب پس هیچی. بذار من ادامه می‌دم. آفتاب‌پرست‌ها یه زبون خیلی کوچولو دارن که هیچ‌کاری نمی‌تونه بکنه. برای همین اونا فقط کاهو می‌خورن. 

آقای پی:چی؟ اینا انگار اصلا هیچی از آفتاب‌پرست‌ها نمی‌دونن‌ها. ما آفتاب‌پرست‌ها predators هستیم. یعنی شکارچی هستیم. ما با زبونمون شکار می‌کنیم. زبونمون هم خیلی خیلی بزرگه. تقریبا دو برابر طول بدنمون. خیلی هم چسبناک و سریعه. سرعتش تقریبا ۱۵۰۰ متر بر ثانیه است. یعنی خیلی خیلی سریع. 

رها: دنا آماده‌ای که بخش آخری که حرفشو زده  بودیم رو بگم؟ همون اون قسمته که رنگی پنگی بود؟

دنا: آها آره آره حواسم هست. 

رها: بله بچه‌ها می‌گفتم که آفتاب‌پرست‌ها هیچ هنری ندارن. الکی بعضی‌ها گفتن که اونا می‌تونن رنگ پوستشون رو هم رنگ چیزی که روش هستن بکنن. ولی اصلا اینطوری نیست. آفتاب‌پرست‌ها اصلا نمی‌تونن رنگشونو عوض کنن. مثلا من اینجا تو استودیو یه پتوی هفت رنگ دارم. اگه یه آفتاب‌پرست اینجا بود اصلا نمی‌تونست رنگ خودشو عوض کنه به رنگ قسمت‌های مختلف این پتوهه در بیاد.

آقای پی: اااااااه. این دیگه خیلی اشتباهه. رها و دنا نه تنها هیچی درباره ما آفتاب‌پرست‌ها نمی‌دونن بلکه هنر ما رو هم مسخره کردن. بذار برم رو پتو اینا بفهمن که ما می‌تونیم رنگمو عوض کنیم. پوست‌های آفتاب‌پرستی آبی بشین . turn blue

{افکت پوست}

آقای پی: حالا سبز شین. Turn green

{افکت پوست}

آقای پی: حالا بنفش شین turn purple 

{افکت پوست}

آقای پی: حالا زرد بشین turn yellow

 

رها: دنا حالا وقتشه. یک دو سه بپر

{صدای تق و توق}

آقای پی: آی آی ولم کنین. من توی پتو بودم. چرا منو گرفتین. 

دنا: ها ها. رها رها نقشه‌مون گرفت. گرفتیمش مواظب باش بهش آسیب نخوره

رها: آره. آره. تکون نخور آقای پی. ما می‌دونیم تو کی هستی. بی‌خود تلاش نکن ما ولت نمی‌کنیم. 

آقای پی: باشه باشه. بذارین بیام بیرون. 

دنا: ما می‌ذاریم بیای بیرون ولی یه شرط داره. 

آقای پی: قبوله قبوله. اینجا خیلی گرمه بذارین بیام بیرون. 

رها: شرطش اینه که وقتی اومدی بیرون  دیگه رنگ عوض نکنی ما بتونیم ببینیمت. 

آقای پی: باشه قول می‌دم. قول می‌دم. اصلا خودم می‌خواستم باهاتون دوست بشم. 

دنا: رها بیا آزادش کنیم یک دو سه. 

آقای پی: آخیش. نفسم جا اومدم. پوست‌های آفتاب‌پرستی…

رها: صبر کن صبر کن مگه قول نداده بودی؟

آقای پی: هان؟. آره راست می‌گین. آخه من یه ذره اینجوری خجالت می‌کشم. 

دنا: خجالت نداره که. با هم دوست می‌شیم. 

آقای پی: اتفاقا چند روز پیش امیرحسین هم برای من وویس فرستاد گفت شما خیلی دوست دارین دوست جدید پیدا کنین. گوش کنین.

امیرحسین: سلام آقای پی من امیرحسین هستم می‌خواستم  بهت بگم دنا و رها خیلی دوست دارن دوست جدید پیدا کنن. برو باهاشون دوست شو. 

رها: آره ما خیلی دوست داریم دوست جدید پیدا کنیم. 

آقای پی: باشه. باشه. من آقای پی هستم. از آشناییتون خوشبختم. 

رها و دنا: ما هم از آشناییت خوشحالیم. 

آقای پی: ولی شما همه چی رو چپکی گفتین. انگار اصلا هیچی از آفتاب‌پرست‌ها نمی‌دونین‌ها. 

رها: ها ها ها. نه خیلی هم خوب می دونیم. راستش این نقشه‌ی دنا بود. 

دنا: هاهاهاها آره ما نمی‌خواستیم اذیتت کنیم. می‌خواستیم یه کاری کنیم که تو بیای پایین و حرف بزنی. و الا می‌دونیم که آفتاب‌پرست‌ها خیلی حییونای باحالی هستن و می‌تونن رنگشون رو عوض کنن. 

آقای پی: ا ا ا ا. پس همه‌اش نقشه بود. 

رها: آره. حالا که اومدی پایین بیا خودت سوال مانیار رو جواب بده. 

مانیار: سلام من مانیار هستم ۶ سالمه از تهران. آفتاب‌پرست‌ها رنگشون رو از کجا میارن. 

آقای پی: چه سوال باحالی. باشه بذارین الان می‌گم. ما آفتاب‌پرست‌ها سه لایه skin  یعنی پوست داریم. توی هر لایه یه سری سلول‌های ویژه هست که بهش می‌گن سلول‌های رنگدانه‌ای یا Chromatophores. هر کدوم از این لایه‌ها یه سری از رنگ‌ها رو بازتاب می‌دن. یعنی reflect می‌کنن برای همین ما می‌تونیم پوستمون رو به رنگ‌های مختلف در بیاریم. 

دنا: چی می‌شه که رنگتون عوض می‌شه؟

آقای پی: نور و دما و روحیه‌مون چون ما روحیه خیلی حساسی داریم. چیزهایی هستن که ما به خاطرش رنگ عوض می‌کنیم. مثلا اگه نور آفتاب خیلی شدید باشه ما یه کاری می‌کنیم که سلول‌های زرد بزرگ‌تر از آبی‌ها بشن. اینجوری رنگ روشن رو بازتاب می‌دیم. اگه یه موقع سردمون باشه یه کاری می‌کنیم که رنگمون تیره‌تر بشه اینجوری گرمای بیشتری جذب می‌کنیم. اگر هم یه موقع عصبانی بشیم  قرمز می‌شیم. مثلا وقتی شما گفتین زبون ما کوچولوه من خیلی عصبانی شدم خیلی جلو خودمو گرفتم که قرمز نشم. چون واقعا عصبانی عصبانی شده بودم. 

رها: ببخشید اقای پی. تقصیر خودت بود. اگه از اول اومده بودی با هم دوست شده بودیم ما مجبور نمی‌شدیم این نقشه رو بکشیم. 

دنا: حالا ناراحت نشو. آقای پی. الان با هم دوستیم دیگه. ما می‌دونیم که آفتاب‌پرست‌ها خیلی هنرمندن. راستی بچه‌ها می‌گفتن که داری با صاد یه پادکست هم درست می‌کنی. 

آقای پی: آره آره. یه بار شما نبودین صاد گفت که من مسئول سوال‌های یهویی بچه‌ها بشم. ما هم یه پادکست راه انداختیم به اسم سوال‌های یهویی با آقای پی. 

رها: وای چه باحال بچه‌ها از کجا بشنون؟

آقای پی: از همه‌ی اپلیکیشن‌های پادکست می‌تونین ما رو پیدا کنین. کافیه سرچ کنین سوال‌های یهویی با آقای پی. در ضمن می‌تونین برین توی سایت داروگ. اونجا هم هستیم. داروگ کیدز دات کام. 

دنا: چه عالی من که الان می‌رم تو کست باکس پیداش می‌کنم. 

رها: ولی من دوست دارم روی کامپیوتر بشنوم. می‌رم تو سایت داروگ کیدز اونجا پیداش می‌کنم. 

آقای پی: از هر جا دوست دارین بشنوین فرقی نمی‌کنه.

آقای پی: ا بازم صدا اومد که. انگار بهار و فرزاد از شارجه ان:

فرزاد: سلام من فرزادم آقای پی شعرتون رو برداشت خوند. 

بهار: سلام من اسمم بهاره آقای پی پشت کمد قایم شده.

آقای پی: بچه‌ها دیگه لازم نیست جای من رو لو بدین من و دنا و رها دیگه با هم دوست شدیم. ولی آاااه گشنمه برم یه چیزی بخورم.

دنا: اتفاقا ما هم می‌خوایم بریم دیگه. موقع غذا شده. 

رها: می‌گم آقای پی بیا قبل رفتنت اسم بچه‌ها رو بخون اینجوری با بچه‌ها هم بیشتر دوست می‌شی.

آقای پی: چرا که نه

هانا       ماهشهر

نیکان    یزد

دایانا     اصفهان

رستا     اصفهان

حافظ     تهران

غزل     تهران

سوفیا    مشهد

آرین بهمنی       جم

ویهان   کرج

هانا       نامعلوم

آریان    اصفهان

دامون   بندرعباس

سلین     شیراز

امیرحافظ مفیدی  بمبئی

ماهور  تهران

دایانا     تهران

فاطمه یگانه         تهران

هانا       تهران

ترمه     مشهد

دلژین   تهران

دلیار     تهران

ارغوان سمنان

نهال      تهران

مانلی    تهران

سپهر    نامعلوم

ماهور  مشهد

هانا       تهران

ماتیار   تهران

نیهاد      تهران

آیین       تهران

سام        شیراز

فاطمه سادات       تهران

هما       کیش        

مهرسا  کرمانشاه

کارن    کرج                           

ایلیا حقانیتهران

مهرشید اصفهان

اهورا شیراز

آروید    تهران

ونووشه مازندران

کیارش ونکوور کانادا

فرهام    تهران

روشا    هلند

راستین تهران

آرمیتا   أصفهان

حامی   شیراز

نیکا       یزد

بردیا     البرز

کارن    شیراز

علیرضا   کاشان

سبحان  تهران

سیاوش تهران

هانا       مونیخ آلمان

آناهل    تهران                 

 باران جعفرزاده تهران

رز رحمانی از کرج

رایان رحمانی از املش

نگار تهران

موژان متل قو

ویانا از کرج

بچه‌ها منتظر قسمت‌های بعدی ما باشین.

رها: آره بچه‌ها ما توی فصل جدید هر دو هفته یه بار یه قسمت جدید منتشر می‌کنیم پس تا قسمت بعدی

آقای پی: وایسین وایسین. تا قسمت بعدی می‌تونن بیان پادکست‌های یهویی من رو گوش بدن. اون هفته‌هایی که شما نیستین. 

رها: آره چرا که نه. 

آقای پی: پس تا قسمت بعدی

دنا و رها با هم: مراقب سوالاتون باشین.