ماجرای اسبهای جادویی چیه؟ یونیکورن
در این قسمت از پادکست چی؟ کجا؟ چرا؟ به این سوالها پاسخ میدیم:
دانشمندا ۱۵۰ سال پیش چه فکری دربارهی گوریلها میکردن؟
آیا دانشمندا تونستن یه اسب تکشاخ پیدا کنن یا نه؟
معروفترین اسب بالدار اسمش چیه؟
اسطوره یعنی چی؟
پرندهی اسطورهای ایرانی اسمش چیه؟
داستان پگاسوس چیه؟
کشف آفرین از ونکوور چیه؟
داستان یونیکورنی که الآن تو کتابها و انیمیشنها میبینیم از کجا اومده؟
اساطیر چه کشورهایی اسب تکشاخ داره؟
داستان اسب تکشاخ اروپایی از کدوم تمدن گرفته شده؟
قصهی تکشاخ اروپایی یا یونیکورن چیه؟
تکشاخهای اسطورهای چه شکلی بودن؟
نهنگ قطبی یا ناروال چه شکلیه و چرا شاخ داره؟
تکشاخ تو افسانههای چینی چه شکلی بوده؟
باستان شناسا درباره شکل تکشاخ کاخ آپادانا چه فکری میکنن؟
مارکو پولو کی بوده؟
یونیکورنی که مارکو پولو دیده بوده چه شکلی بوده؟
متن پادکست (این متن لغت به لغت مطابق آنچه که میشنوید نیست)
صدای تلویزیون: گوریلها جانوران بزرگی هستند که درجنگلهای استوایی و نیمه استوایی آفریقا زندگی میکنند.
رها: دنا تو اینجایی این همه دارم دنبالت میگردم؟ داری فیلم میبینی؟
دنا: آره خیلی فیلم جالبیه. یه فیلم مستنده دربارهی گوریلها. میدونستی دانشمندا ۱۵۰ سال پیش فکر میکردن که گوریلها موجودات افسانهای هستن و تو واقعیت وجود ندارن؟ یه چیزی مثل تکشاخها و اسبهای بالدار.
رها: جدی؟ چه جالب. پس نگهش دار بعدا با هم ادمهاش رو ببینیم.الان باید بریم استودیو قسمت جدید رو برای بچهها ضبط کنیم. اتفاقا سوال امروز هم دربارهی تکشاخها و اسبهای بالداره.
دنا: جدی میگی رها! آخجون من عاشق یونیکورنهام. دلم می خواد یک روز یه فیلم بسازم دربارهی یونیکورنها و اینکه واقعی بودن یا نه؟
{صدای پا}
رها: خب در که بسته است. پنجرهها هم بسته است. دیگه هیچ صدایی از بیرون هم نمیاد. دنا آمادهای دکمهی ضبط رو بزنیم؟
{صدای در زدن}
دنا: این کیه این وسط قبل ضبط؟!
اسب: اینجا استودیو چی؟کجا؟چرا؟ است؟ من اسب سفیدم، شنیدم اینجا قراره یه فیلم دربارهی اسبهای تکشاخ بسازین اومدم تست بدم.
دنا و رها با تعجب: چی؟؟ فیلم؟!
رها: نه ما نمیخوایم دربارهی تکشاخها فیلم بسازیم. ما فقط میخوایم یه پادکست درست کنیم دربارهی تکشاخها. در ضمن شما که شاخ ندارین.
اسب: فقط همون یه کوچولو رو ندارم. گفتم شاید شما تو جلوههای ویژه برام شاخ بذارین.
دنا: ما اصلا قرار نیست فیلم بسازیم. حالا لطفا بفرمایید بیرون که ما ضبط رو شروع کنیم.
{صدای بستن در}
رها: رفت؟ خب شروع کنیم.
{صدای در زدن}
دنا: این یکی دیگه کیه؟ امروز اینجا چه خبره؟
{صدای باز شدن در}
کرگدن: ببخشید عذر میخوامو در استودیوتون برای ما کرگردنا استاندارد نیست، من فقط کلهام از توش رد میشه. چه جوری بیام تو تست بدم برای نقش یونیکورن؟
رها: کی گفته ما میخوایم فیلم دربارهی اسبهای تکشاخ بسازیم؟ بعد هم شما که اصلا اسب نیستین کرگدنین.
کرگدن: اسب نباشم شاخ که دارم. اونم یه تکشاخ. بعدم نمیخواین فیلم بسازین چرا مردم رو معطل میکنین؟ من از کوههای تبت تا اینجا اومدم. الان هم بیاین جواب این همه حیوونو تو صف بدین.
دنا: مگه باز هم هستین؟
کرگدن: برو خودت از پشت پنجره نگاه کن.
{صدای باز کردن پنجره}
دنا: رها اینجا رو نگاه یه عالم حیوون مختلف هست. بز، آهو، گوزن.
رها:وای دنا! اون نهنگ قطبی نیست توی حوض خونه؟ چطوری جا شده اونجا؟ حالا چی کار کنیم؟ میخوای اون بلندگو دستیمون رو بیاریم بهشون بگیم قرار نیست فیلمی بسازیم؟
دنا: گناه دارنها ولی باشه باشه.
دنا تو بلندگو: حیوانات محترم. خیلی ممنون از اینکه اومدین اینجا که توی فیلم بازی کنین. ولی راستش ما فیلمساز نیستیم.
حیوون ۱: یعنی چی؟
دنا: we are not movie makers. ما پادکست درست میکنیم. لطفا برگردین خونههاتون.
حیوون ۲: بچهها جمع کنین بریم. سر کار بودیم.
حیوون ۳: ما مسخرهایم مگه؟
دنا: ببخشید خر عزیز شما هم بفرمایید.
رها: آخیش انگار رفتن. درو ببند. خیلی دیر شد.
کرگدن: من بمونم؟ شاید فیلم ساختین ها.
دنا: رها بمونه؟
رها: نه کرگدن جان. شما هم تشریف ببرین. ما میخوایم پادکست درست کنیم.
کرگدن: باشه من یه چاله گل دیدم تو حیاطتون. پس بی زحمت من یه ذره خودمو اونجا میپلکونم بعد میرم. قربون شما. خدافظ
{صدای در}
دنا: اوف. سلام من دنا هستم.
رها: من هم رها هستم و سلام.
دنا و رها: شما دارین با پادکست چی؟کجا؟چرا؟ گوش میکنین.
{موسیقی}
دنا: ولی رها من واقعا دوست داشتم نگهشون داریم.
رها: بیخود نیست این همه فیلم و کارتون از اسبهای تکشاخ و بالدار درست میکنن. انگار خیلی طرفدار دارن!
دنا: تو خودت گفتی قسمت امروزمون هم درمورد اسب های تک شاخ و بالداره؟ هنوزم هست؟ هی دانابات، سوالهای امروزمون چیه؟
دانابات: بفرمایید. این هم سوالهای بچهها:
روشا: سلام روشا نادری هستم. از شهر تهران ایران هستم. می خواستم بپرسم تکشاخها واقعی بودن یا نه و اینکه اسبهای تکشاخ بال داشتن یا نه. متشکرم اگر بگین.
سوفیا:سلام من اسمم سوفیا است من از داخل شهر شیراز اسم کشورمم ایرانه. اسبهای بالدار واقعی بودن یا نه؟ ممنون
رها: چه سوالهای باحالی دنا! تو چی فکر میکنی؟ به نظرت واقعی بودن یا نه؟
دنا: من میدونم که دانشمندا هنوز نتونستن نشونهای از یه تکشاخ واقعی پیدا کنن ولی بیا ببینیم داستان تکشاخها و اسبهای بالدار، این اسبهای جادویی از کجا میاد. موافقی؟
رها: معلومه که موافقم پس این شما و این سوال باحال این برنامه:
رها و دنا با هم: داستان اسبهای جادویی چیه؟
{موسیقی}
دنا: رها من میگم بیا از اسبهای بالدار شروع کنیم. این کرگدنه هنوز جلوی در داره تو گِلا غلت میخوره. اگر اسم یونیکورن رو بیاریم دوباره میاد بالا.
رها: باشه باشه. بیاین از اسبهای بالدار شروع کنیم. معروفترین اسب بالداری که توانایی پرواز داره پگاسوسه. پگاسوس مربوط به اساطیر یونان باستانه. اساطیر جمع اسطوره یاMyth به داستانهایی میگن که الآن شاید تخیلی به نظر برسن ولی یه زمانهایی در گذشتههای دور مردم خیلی از این داستانها رو به عنوان واقعیت برای هم تعریف میکردن. این داستان ها نسل به نسل تعریف شدن تا به امروز رسیدن! یعنی بزرگترها برای بچهها تعریف کردن، وقتی اون بچهها بزرگتر شدن برای کوچکترها تعریف کردن تا رسیده به ما. مثلا داستان سیمرغ که یک پرنده ی رنگارنگ افسانهای است از داستان ها و اسطوره های ایرانی به ما رسیده. پگاسوس هم یکی از همین داستانهای قدیمیه که مربوط به مردم یونانه.
دنا: رها یادته یه بار مامان و بابا برامون قصهاش رو تعریف کردن. بیا مثل اونا اجرا کنیم.
رها: باشه موافقم.
{موسیقی}
رها: پگاسوس اسبی جادویی و بالدار بود که همه آرزو داشتن اون رو رام کنن و سوارش بشن اما سرعت باورنکردنی اون و توانایی پروازش به هیچکس این اجازه رو نمیداد که حتی نزدیک پگاسوس بشه.
{موسیقی}
دنا: اما یه نفر بود که بیشتر از همه دوست داشت سوار پگاسوس بشه. بلروفون جوان شجاعی بود که میدونست از راه معمولی نمیتونه این اسب افسانهای رو رام کنه. برای همین رفت پیش پولیدوس که داناترین آدم شهر بود. یعنی خیلی wise بود. اون هم راهنماییش کرد که باید یک شب رو در معبد آتنا بگذرونی و به خدایان هدیه بدی.
{موسیقی}
رها: بلروفون به نصیحتهای مرد دانا گوش داد و با هدیههای زیاد به معبد آتنا رفت و ازش کمک خواست. وقتی که شب شد بلروفون خوابش گرفت. توی خوابش آتنا خدای معبد رو دید. آتنا بهش یه افسار طلایی دارد و جایی که پگاسوس آب میخوره رو بهش نشون داد. افسار چیزیه شبیه طناب که آدمها موقع اسبسواری به اسب میبندنش.
{موسیقی}
دنا: وقتی بلروفن از خواب بیدار شد دید که ا، توی دستش واقعا یه افسار طلاییه. از معبد اومد بیرون و رفت کنار جایی که پگاسوس آب میخورد قایم شد. وقتی پگاسوس اومد که آب بخوره بلروفون افسار طلا رو در آورد و انداخت دور گردن اسب. اما این اسب معمولی نبود.
{موسیقی}
رها: پگاسوس خیز برداشت یعنی خودش رو عقب کشید و آماده پریدن شد. بعد رفت به سمت آسمان و بلروفون رو هم با خودش برد. اسب هی بالا و پایین میرفت بلکه بلروفون از پشتش بیفته روی زمین. با سریعترین سرعتی که میتونست اینور و اونور میرفت.
دنا: اما بلروفون قهرمان از پس پگاسوس بر اومد و از پشت پگاسوس نیفتاد زمین. اونقدر که خودش رو نگه داشت گاسوس هم قبول کرد که به بلرفون سواری بده و نندازدش.
{موسیقی}
صاد: سلام بچهها. اومدم بهتون بگم که آفرین که توی ونکوور کانادا زندگی میکنه دوتا کشف خیلی خیلی خیلی باحال کرده؟ میخوای بدونین چیه؟ اگه دوست داشتین بعد از برنامه که دنا و رها خدافظی کردن یه ذره صبر کنین تا با هم کشف جالب آفرین رو گوش بدیم. اما الان ادامهی برنامه رو با رها و دنا بشنوین.
{موسیقی}
رها: دنا میگم میشه یه نگاه کنی ببینی این کرگدنه رفته یا نه؟ میخوام داستان تکشاخ یونیکورن رو شروع کنم.
دنا: بذار ببینم. رها هنوز نرفته ولی انگار از گل بازی خسته شده و خوابش برده.
رها: چه خوب. خب پس بیا تا خوابه شروع کنیم. تکشاخ یا یونیکورن یه موجود افسانهای خیلی خیلی پر طرفداره.
دنا: خب معلومه کیه که دوستش نداشته باشه. یه اسب خیلی خیلی خوشگل با یال رنگین گمونی و یه شاخ جادویی که میتونه همهی مریضیها رو خوب کنه.
رها: تازه همیشه هم طرف آدمهای خوبه. برعکس دیوها و هیولاها.
دنا: تازه یونیکورن فقط یه داستان که نداره. هزاران داستان مختلف داره. هنوز هم دارن براش قصه مینویسن و انیمیشن درست میکنن.
رها: تقریبا هیچکس نمیدونه اولین اولین بار کی قصهی تکشاخ رو گفت. این تکشاخی که ما الآن تو کارتونها و کتابهای قصه میبینیم بیشتر از قصههای اروپایی اومده. ولی میدونستین توی قصههای چین هم تکشاخ هست، قصههای روسیه هم تکشاخ دارن و جالبه بدونین که ایران هم داره.
دنا: ولی میدونی خیلی از اسطورهشناسا میگن احتمالا داستان این تکشاخ معروف اروپایی که تو گفتی از یکی از تمدنهای بین النهرین شروع شده، بچهها یادتونه توی قسمتهای قبل در مورد بین النهرین حرف زدیم؟ میگم رها بیا قصهی این تکشاخ اروپاییه رو هم تعریف کنیم.
رها: اهم باشه.
{موسیقی}
رها: تکشاخ سریعتر از هر موجود زندهی دیگهایه. هیچکس تا حالا نتونسته اون رو از نزدیک لمس کنه.
دنا: میگن شاخ تکشاخ شفا دهنده است و حتی اگه به آب مسموم بزننش اون آب رو تمیز و پاک میکنه. اما هیچکس نمیدونه چطوری میشه تکشاخ رو گرفت.
{موسیقی}
رها: یه روز یه شکارچی بدجنس توی جنگل چشمش به تکشاخ میافته. میره و دوستاش رو صدا میزنه که با هم برن سراغ تکشاخ.
{موسیقی}
دنا: تکشاخه میبینه که شکارچی و دوستاش دارن بهش نزدیک میشن ولی چون میدونسته که سرعت اونا به اندازهی سرعت خودش نیست تصمیم می گیره شیطنت کنه و همونجا میمونه و از جاش تکون نمی خوره.
{موسیقی}
رها: وقتی شکارچیها میپرن که تکشاخ رو بگیرن اون با زرنگی بلندتر می پره و در میره.
{موسیقی}
دنا: اما چند وقت بعد تکشاخ یه دختر جوان زیبایی رو توی جنگل میبینه که زیر یه درخت نشسته.
رها: تکشاخ خودش رو به دختر نزدیک میکنه و دختر هم شروع میکنه نوازش کردن یالهای تکشاخ. اما وقتی تکشاخ تو چشمهای دختر نگاه میکنه میبینه که دختره داره گریه میکنه.
{موسیقی}
دنا: تکشاخ تازه میفهمه که این دامی بوده که شکارچیها برای تکشاخ درست کرده بودن تا به وسیلهی دختر تکشاخ رو گیر بندازن. اما وقتی میفهمه که دیگه دیر شده و بین شکارچیها گیر کرده.
{موسیقی}
رها: دختر از ناراحتیش میدوه سمت برکهی تو جنگل و سعی میکنه اشکهاش رو پاک کنه اما توی آب میبینه که یه نوری به سمت آسمان میره.
دنا: دختر مطمئنه اون نور تکشاخ بوده که از دست شکارچیها داره به سمت آسمون میره.
(موسیقی}
رها: میدونستین تکشاخهای اسطورهای شکلهای مختلف داشتن. راستش این تک شاخهایی که امروز میبینین شبیه اسبن برای قصه های جدیدتره. توی کتابهای قدیمی تر یونیکورن شبیه به بزه با شاخ خیلی خیلی بلند. دنا من عکش رو پیدا کردم نگاه کن.
دنا: ا شاخش چقدر شبیه شاخ همین نهنگ قطبی ای بود که اول برنامه دیدیم. رها گفتم باید نگهش میداشتیم. بچهها نهنگ قطبی یا Narwhal یه نوع نهنگه که یه شاخ خیلی دراز روی سرش داره و با اون سرمای آب رو اندازه میگیره.
رها: توی نوشتههای قدیمی یونانیا اولین بار تکشاخ به عنوان حیوونی معرفی شده که توی سرزمینهای دور زندگی میکنه. شاید منظورشون چین بوده، چون چینیها یه افسانه دارن دربارهی یه موجود جادویی به نام چی لین. بیاین قصه این رو هم براتون تعریف کنیم. یکی بود یکی نبود. فوشی آدمی بوده که کنار رودخونه نشسته بوده که یکهو احساس میکنه صورتش خیس شده. چشماش رو باز میکنه و میبینه یه موجودی اندازه آهو داره از رودخونه رد میشه. پشت این آهو یک چیزهای طلایی بوده که میدرخشیده و یک شاخ بزرگ هم روی سرش بوده.
دنا: دیدی رها پس بیخود نبود امروز این همه گوزن و آهو و بز اومده بودن تست بازیگری برای تکشاخ بدن. فقط من موندم این کرگدنه واسه چی اومده بود.
رها: تو می دونستی تو کاخ آپادانای شوش که دو هزار و پانصد سال پیش توی جنوب ایران ساخته شده، یک تصویر از یک چیزی شبیه تک شاخه؟
دنا:آها آره، فهمیدم کدوم رو می گی. بیشتر باستان شناس ها فکر می کنن اون یه گاو شاخدار بالداره. اما ما یک شاخش رو می بینیم چون گاو رو از زاویه نیمرخ طراحی کردن. یعنی ما کل صورت و دو تا شاخش رو نمیبینیم. ولی باز گاو کجا کرگدن کجا ؟
{صدای تلفن}
دنا: بله بفرمایید شما.
مارکوپولو: پولو هستم. سلام.
رها: سلام. پولو؟ یعنی برنج هستین؟
مارکوپولو: برنج چیه بچه جان من مارکو پولو هستم. جهانگرد معروف.
دنا: آها! بله بله من ماجرای سفرهاتون رو شنیدم. شنیدم شما هفتصد هشتصد سال پیش از ایتالیا به چین و هند و ایران هم سفر کردین.
مارکوپولو: بله بله. من همه جا رفتم. بیشتر عمرم رو سفر کردم. راستش رو بخواین من یونیکورن یا همون تکشاخ شما رو هم دیدم.
رها: چی؟ واقعا
دنا: کجا دیدین؟ چه شکلی بود؟ خیلی خوشگل بود؟
مارکوپولو: راستش منم اول مثل شما ذوق داشتم، ولی تکشاخی که من دیدم اصلا شبیه اسب نبود. من اون رو توی کوههای تبت دیدم.
رها: چه جالب. حالا میگین چه شکلی بود. چون ما میدونیم بعضیها گفتن شبیه بز بوده بعضیها گفتن شبیه گاو بوده بعضیها هم گفتن شبیه آهو بوده.
مارکوپولو: راستش شبیه هیچکدوم نبود. یه ذره شبیه فیل بود. ولی فیل نبود خیلی کوچکتر از فیل بود. یه شاخ گنده هم روی صورتش بالای دماغش داشت. کلهاش شبیه کله گراز بود. پشم و موهاش شبیه گاومیش بود. همیشه هم دوست داشت وسط گل غلت بخوره. خلاصه اصلا شبیه اون قصه اسب سفید و شاخ جادویی و سرعت افسانهای نبود. خود مردم اونجا هم میگفتن این تکشاخه.
دنا: خیلی عجیبه ولی انگار این چیزی که میگین رو من یه جا دیدم ولی نمیدونم کجا؟
مارکوپولو: یه جایی دیدی؟ نمیدونم. من برنامهتون رو شنیدم، گفتم زنگ بزنم شاید کمکی کرده باشم.
رها: ممنون که زنگ زدین. اطلاعاتی که دادین خیلی جالب بود! خداحافظ.
{صدای قطع کردن تلفن}
دنا: رها بیا بیا دم پنجره.
رها: چی شده؟
دنا: کرگدنه رو نگاه کن. گفت از تبت اومدمها. یاد حرفای کسی نیفتادی؟
رها: ا، شاید این تکشاخیه که مارکوپولو دیده بوده. یعنی میگی مارکوپولو کرگدن دیده فکر کرده تک شاخه؟
دنا: نمیدونم، خودشم چیزی نگفت. چهجوری میشه مطمون بود؟ اصلا به نظرت بالاخره تکشاخها واقعی بودن؟
رها: تا الآن که هیچ دانشمندی توی هیچ جنگلی تکشاخ پیدا نکرده. ولی ماجرای گوریلها رو که اول این قسمت خودت تعریف کردی که یادته، که فکر میکردن گوریل وجود نداره. شاید یه روز یه جا یه تکشاخ هم پیدا کردن.
دنا: ولی اگه پیدا نکردن هم این همه آدم هزاران سال با قصهی تکشاخها زندگی کردن. یعنی توی اونها قصهها، برای اون مردم تکشاخها واقعی بودن. موافقی بریم بقیه فیلم گوریلها رو ببینیم؟
رها: بذار اول خدافظی کنیم بعد. بچهها خداحافظ، تا قسمت بعدی
رها و دنا: مراقب سوالهاتون باشین.
{موسیقی}
صاد: خب الآن وقتشه که با هم کشفهای باحال آفرین رو بشنویم ولی اول بذارین من از دوستای دیگهمون که مثل آفرین برامون کشفها و سوالهاشون رو فرستادن تشکر کنم
نیما | تهران |
هستی | نامعلوم |
آوین | نوشهر |
سورنا | نامعلوم |
کوروش | شیراز |
آرین | تهران |
آرمیتا | اصفهان |
ملورین | تهران |
شباهنگ | تهران |
روشا | نامعلوم |
یاسمین از وین
حامی از شیراز دوباره
بردیا از البرز
آناهل هم از تهران سوال فرستاده
بچهها خیلی ممنونیم که برامون صداهاتون رو میفرستین. ما ایدهی پادکستهامون رو از سوالهای شما میگیریم. حالا بریم کشف آفرین رو گوش بدیم.
آفرین: سلام من اسمم آفرین هست. من تو ونکوور زندگی میکنم. ۶ سالمه تقریبا ۷ سالم شده. من ۲ تا کشف دارم. کرهی زمین ۲۴ ساعت طول میکشه که شب شه به خاطر اینکه ۲۴ ساعت طول میکشه که زمین دور خودش بچرخه. اون یکی کشفم هم اینه که ماه از خورشید نور میگیره. خورشید میره پشت ماه و ماه نور میگیره. بعضی وقتا خورشید نصفه است اونجوری ماه نصفش نوری میگیره.
صاد: ممنون آفرین جان خیلی کشف جالبی بود. ممنون که برای ما صدات رو فرستادی. بچهها شما هم به سایت ما سر بزنید وات ور وای کیدز دات کام. تا برنامه بعدی خدافظ