در این قسمت از پادکست چی؟ کجا؟ چرا؟ به این سوالها جواب میدیم:
وسیلهی دفاعی زنبورها چیه و اگه ازش استفاده کنن چه اتفاقی برای زنبورهای میفته؟
درختها و گیاهها چطوری با هم حرف میزنن؟
درختها و گلها چطوری شکوفه میزنن؟
گلها و گیاهها چطوری برگ در میارن؟
دونهی گیاه چطوری رشد میکنه؟
سلولهای بنیادی چه سلولهایی هستن؟
چه چیزی باعث سبزی برگ درختها میشه؟
درختها چطوری غذا درست میکنن؟
چرا توی پاییز و زسمتون برگها زرد و نارنجی میشن؟
متن این قسمت
در قسمت قبلی چی؟کجا؟چرا؟ شنیدید:
ویزبی: درو نبند سرده.
دنا: رها این زنبور کوچولوهه رو؟
ویزبی: ستوان دوم ویزبی از گارد تکاوران ویژه ملکه در خدمت هستم.
رها : قصهی عاشقانه گلها دیگه چیه؟
دنا: ای نامه که میروی به سویش از جانب من ببوس رویش
رها: اگه همین آبشار رو بگیری بری بالا میرسی به یه درخت پیر.
و اینک ادامهی ماجرا
دنا: سلام من دنا هستم.
رها: من هم رها هستم و سلام
دنا و رها با هم: شما دارین به پادکست چی؟ کجا؟ چرا؟ گوش میدین؟
{موسیقی}
دنا: من خیلی هیجان دارم برای ادامهی نمایش ویزبی. به نظرت قصه رو نوشته رها؟
رها: حتما نوشتنش رو تموم کرده. تازه من برای سوالهای بچهها هم خیلی هیجان دارم. بازم چندتا سوال اومده درباره گلها. دانابات صداها رو پخش کن.
{افکت سوال}
سوفیا: سلام من سوفیام از شهر شیراز من یه کشف باحال کردم. اینکه چوب ها شبیه هم نیستن و اینکه گلها بعضی وقتها پوستهای ساقهاشون کنده میشن.ممنون
سارینا: سلام من اسمم ساریناست. اسم شهرم شیراز. اسم کشورم ایران. پنج سال و نیممه. میخواستم بدونم درختا از چی درست میشن ممنون.
دنا: وای چه سوالای باحالی. معلومه که بچهها هم خیلی خیلی درختا و گلها رو دوست دارن. پس بی معطلی بریم ببینیم ادامهی
دنا و رها با هم: قصهی عاشقانهی گلها چیه؟
{موسیقی}
پرده دوم راز درخت پیر
ویزبی در نقش ویزبی
رها در نقش درخت پیر
دنا در نقش نمایندهی آویشنها.
{موسیقی}
ویزبی نفس زنان: خداییش اگه دستور ملکه نبود تا این بالا نمیومدم. نفس نمونده برام. بدبختیش اینه همه این راه رو دوباره باید برگردم پایین تا کندو. هااا به نظرم درختی که دنبالش میگردم همونه. آها اینم از این. خب بذار ببینم این دشت آویشنها کجاست. من که هیچ آویشنی نمیبینم. نکنه اشتباه اومدم.
رها: نه بچه جون اشتباه نیومدی، دشت آویشنها همین جلوته.
ویزبی: تو کی هستی؟ چرا قایم شدی؟ بدون، من از هیچی نمیترسم. من ستوان دوم ویزبی از گارد تکاوران ویژهی ملکه هستم. یه نیش هم دارم میزنم بدجوری میسوزونمتا.
رها: ها ها ها. جناب ستوان شما الان روی شاخهی بنده نشستین. در ضمن اگه نیشتو اینجا هدر بدی دیگه چیزی نداری که باهاش از کندوت دفاع کنی تازه گمون نکنم بدون نیش خیلی هم دووم بیاری.
ویزبی: قصد جسارت نداشتم درخت عزیز خیلی خیلی خیلی بزرگ. من پایین آبشار از یه گیلاسی آدرس دشت آویشنها رو پرسیدم اونم گفت اگر بیام بشینم روی شما میتونم ببینمش. خیلی هم سلام رسوند. منظره هم خیلی قشنگه ممنونم ولی أویشنها کوشن؟
رها: ها پس هنوز نسل اون درختهای گیلاس ادامه داره. من پدر پدر پدر پدربزرگشون رو میشناختم. یه زنبوری مثل تو گرده و نامه براش جابجا کرد.
ویزبی: آره آره آره. منم از یه گیلاس دیگه براش نامه بردم با یه بسته. خوب اینا چرا خودشون با هم حرف نمیزنن. اصلا اینا حرف هم میزنن؟
دنا: بچهها وایسین وایسین. میشه یه بار دیگه نمایش رو نگه دارین.
ویزبی و رها با هم: باز دوباره؟!
دنا: خداییش این دفعه مشکل از نمایشنامه است. این همه این ویزبی با گلهای گیلاس حرف زده، با خود درختی که روشه داره حرف میزنه بعد میاد از خود درخت میپرسه گلها با هم حرف میزنن یا نه؟
ویزبی: یعنی چی؟! اصن مگه تو کارگردان نمایشی حرف میزنی؟
رها: جناب ستوان ویزبی آروم باش. خوب راست میگه دیگه. این همه با هم حرف زدن، تو دوباره میپرسی میتونن حرف بزنن یا نه؟
ویزبی: آخه تو واقعیت واقعیت میتونن حرف بزنن ولی با صدا نه.
دنا: یعنی چی؟
ویزبی: یعنی وقتی میخوان با هم دیگه ارتباط برقرار کنن با صدا اینکار رو نمیکنن. بعضی اوقات بعضی درختا روی هوا یه گردهای یا مادهی شیمیایی پخش میکنن که درختای همنوعشون در اطرافشون متوجه خطر میشن. که مثلا آتیشسوزی شده یا یه آفتی حمله کرده. بعضی درختها از توی زمین و توسط ریشههاشون با هم ارتباط برقرار میکنن. هر موقع هم گلها بخوان حرفهای عاشقانه بزنن خب ما پیغامشون رو میرسونیم دیگه. یعنی میخوام بگم درختها و گلها و گیاها راههای خیلی مختلفی برای برقراری ارتباط دارن. صدا ندارن. انگار زبون خودشون رو داشته باشن که ما نمیشنویم. ولی قبول قبول منظورت رو فهمیدم. الان دیالوگم رو عوض میکنم
دنا: خیلی جالب بود نمیدونستم گیاهها زبون خودشون رو برای حرف زدن دارن. ببخشید دیگه حرف نمی زنم رها ادامه بده. ادامه بده.
ویزبی:رها تو هم اون خط قبلی رو بی زحمت دوباره بخون.
رها: ها پس هنوز نسلشون ادامه داره. من پدر پدر پدر پدربزرگشون رو میشناختم. یه زنبوری مثل تو گرده و نامه براش جابجا کرد.
ویزبی: آره آره آره. منم از یه گیلاس دیگه براش نامه بردم با یه بسته. حالا میشه بگین این آویشنها چطوری شکوفه میدن؟ چرا من شکوفهها شون رو نمیبینم؟
رها: ببین الان من رو نگاه نکن پیر شدم دیگه شکوفه نمیدم. اون زمانهای قدیم شاید ۱۰۰ نسل قبل تو من هم شکوفه میدادم. اتفاقا با زنبورها هم خیلی دوست بودم. مثل همون گیلاسها. حالا من شکوفه دادن این آویشنها رو دقیق نمیدونم ولی تقریبا همه ما اینجوری شکوفه میدیم که در زمانهای خاصی از سال، پروتئینی به نام Flowering Locus T در برگهامون تولید می کنیم که باعث گلدهی می شه. وقتی این پروتئین ساخته می شه، از برگ ها به سمت ته ساقه می ره، اونجا جاییه که سلولها هنوز تصمیم نگرفتن برگ بشن یا گل بشن. این سلولها هم میتونن برگ بشن هم گل بشن، وقتی این پروتئین بهشون برسه کم کم شروع میکنن تبدیل شدن به شکوفه و بعد شکوفه هم تبدیل به گل میشه. حالا توی بعضی گیاهها این گلها تبدیل به میوه میشن، تو بعضی گیاههای دیگه نه.
ویزبی: خود برگ چطوری درست میشه؟
رها: ببین من خستهام، الان اون بوته رو میبینی که نوکش رنگی شده همین ۲۰ متر جلوتر. اون داره اولین شکوفه رو میزنه. برو هم ازش بپرس کی کل دشت قراره شکوفه بزنه هم بپرس برگ چطوری در میاد. خیر پیش خدافظ.
ویزبی: ممنونم درخت جان. استراحت کنین شما. من میرم دیگه مزاحم نمیشم.
{صدای ویز}
ویزبی: سلام بر آویشن تازه رستهی جوان. دوست خوب خودم. من کلی راه اومدم تا بهت برسم.
دنا: سلام. شما کی هستین؟ من هنوز شکوفه هام درست وا نشده نمیتونم درست ببینمتون.
ویزبی: ستوان دوم ویزبی از گارد تکاوران ویژه ملکه در خدمت هستم. ملکه به من دستوردادن بیام ببینم شما کی شکوفه میزنین کی گل میدین؟
دنا: ها زنبور عسلی. سلام دوست خوب من. یه ذره هنوز زود اومدی. من همیشه اول شکوفه میزنم. تا چشمم وا بشه و شکوفهام گل بشه یه هفته ده روزی مونده. دوستام رو هم که میبینی هنوز شکوفه هم نزدن. شما به ملکه بگو ده روز دیگه بی حرف پیش.
ویزبی: ممنون ممنون. من فقط یه سوال شخصی هم داشتم. شما منظورم کلا گیاهاست چطوری برگ در میارین؟ چطوری رشد میکنین.
دنا: خیلی سوال جالبی پرسیدی. اولا بهت بگم که خیلی از گیاها دونه دارن.
ویزبی: بله بله در جریانم خودم در تولید خیلیهاشون کمک کردم.
دنا:اینم میدونی که توی دونهی به اون کوچولویی هم سلولهای برگ هست هم سلولهای ریشه هست هم سلولهای ساقه هست. یعنی هر نوع سلولی که گیاه بهش نیاز داشته باشه توی همون دونهی کوچولو هست. وقتی شرایط محیا باشه یعنی دما مناسب باشه و رطوبت به اندازه باشه انگار یه چیزی اون سلولها رو صدا میزنه. یه پیام شیمیایی این سلولها رو تحریک میکنه و اینها شروع به رشد و تکثیر میکنن
ویزبی: یعنی برگ در میارن
دنا: نه اول اول یه ریشه کوچیک برای دریافت آب و غذا در میارن بعد یه مجموعه سلول بنیادی درست میکنن.
رها: بچهها صبر کنین یه دقیقه نمایش رو نگه دارین.
ویزبی: وای دنا کم بود حالا رها هم اضافه شد. اگه شما دو تا گذاشتین نمایش ما درست اجرا بشه.
رها: عصبانی نشین جناب ستوان. شما هم زود از کوره در میرینها. اگه خواستی بگو یه بار من اون قسمت مربوط به عصبانیت پادکست خودمون رو برات بذارم. ولی سلول بنیادی چیه؟
دنا: من اینو میدونم. سلولهای بنیادی سلولهایی هستند که اولا توانایی تکثیر بالایی دارن دوما میتونن به همه اعضای بدن اون موجود زنده تبدیل بشن. مثلا تو ما آدمها سلولها بنیادی هم میتونن دست بشن هم چشم بشن هم عصب بشن هر چیزی میتونن بشن.
رها پس اینطور. حالا میتونین ادامه بدین.
ویزبی: خب پس حالا که تموم شد دنا تو خط آخر رو دوباره بگو.
دنا: دانهها اول اول یه ریشه کوچیک برای دریافت آب و غذا در میارن بعد یه مجموعه سلول بنیادی درست میکنن که میتونن به همه جور سلولی تبدیل بشن. بعد یه ساقهی کوچولو و باریک درست میکنن که به سمت بالا یعنی روی خاک فشارش میدن تا کم کم از خاک بزن بیرون. بعد سریع یه برگ روی اون ساقه درمیاد. یعنی همون سلولهای بنیادی تکثیر میشن و بزرگ میشن و میشن برگ. چون میدونین که غذا توی برگهای گیاه ساخته میشه و اگه برگها نباشن هیچ موجود زندهای نمیتونه غذا بخوره.
ویزبی: فرمودین که هنوز شهد ندارین دیگه.
دنا: بله عرض کردم ۱۰ روز دیگه تشریف بیارین در خدمتیم. فقط این رو هم اضافه کنم که اون چیزی که باعث سبزی برگ درختهاست مادهایه به اسم کلوروفیل. کلوروفیل مواد غذایی رو از ریشه میگیره دی اکسید کربن رو هم از هوا میگیره و با کمک انرژی خورشید مواد غذایی و اکسیژن تولید میکنه. به این کار شاید شنیده باشین میگن فتوسنتز.
ویزبی: فقط یه سوال دیگه. چرا دم دمای پاییز رنگ برگا زرد و نارنجی میشه.
دنا:همهی سوالات رو هم می خوای الان بپرسی ولی ایرادی نداره. به خاطر اینکه هرچی روزها کوتاهتر بشه و دمای هوای پایینتر بیاد تولید کلوروفیل تو گیاهها کمتر میشه و کم کم متوقف میشه برای همین کم کم برگها هم زرد و نارنجی و بنفش میشن تا خشک بشن و بیفتن و سال بعد دوباره تو بهار برگها تازه در بیاد. شاید جالب باشه بدونی که رنگ برگها عوض نمیشه اون زرد و نارنجیها همیشه اونجا بودن فقط وقتی کولوروفیل تولید نمیشه اونها دیده میشن.
ویزبی: خیلی ممنونم آویشن زیبا. من ده روز دیگه میبینمت.
{صدای وییز}
ویزبی: و به این ترتیب نمایش قصهی عاشقانه گلها به پایان رسید.
دنا: صبر کن ببینم پس قسمت عاشقانهی آویشنها چی؟ من این همه منتظر بودم تو متن پردهی آخر رو بدی بهمون؟
رها: آره منم منتظر بودم. همه بچهها منتظر بودن.
ویزبی: خب نمایش ما دو پرده داشت. منم گفتم قصهی عاشقانه گلها نگفتم قصهی عاشقانه آویشنها که. منظورم گلهای گیلاس بود توی پرده اول.
دنا: این یعنی چی؟ آخر قصه رو اولش گفتی ؟
ویزبی: باور کنین قصهی عاشقانه آویشنها هم یه چیزی شبیه همون گیلاس ایناست. خیلی تفاوتی ندارن. لیلی و مجنون نیستن که. من زنبور باید برم گرده این آویشن رو بدم به اون آویشن بذاره تو تخمدانش. حالا ده روز بعد اون روز هم من با یه گروهان ۲ هزارتایی زنبور کارگر رفتیم اونجا گرده جابجا کردیم شهد جمع کردیم گرده جابجا کردیم شهد جمع کردیم. شهدها هم الا عسل شدن توی کندو منم که اینجا تنها و مظلوم و بیکس هااااااا شما منو غریب گیر آوردین هاااا. ملکه کجایی
دنا: باشه حالا گریه نکن. اشکال نداره.
رها: دنا این داره فیلم بازی میکنه
دنا: رها زنبور بیچاره از کندوش جدا افتاده دیگه. چی می گی فیلم بازی میکنه.
ویزبی: ببخشید آب قندا تموم شد؟ ندارین دیگه. شرمندهها جاش رو بگین خودم میرم درست می کنم.
دنا: نمیخواد جناب ستوان شما همینجا تشریف داشته باشین. من از بچههایی که برامون صدا فرستادن تشکر کنم بعد برا شما آب قند هم میارم.
کیارش از ونکوور، بارد از اصفهان، بیتا از شیراز، آروید نمی دونیم از کجا، ونووشه از مازندران، آوین از قم، حافظ از بابلسر، ماهان از کرمان، مهیار نمیدونیم از کجا، آراد ازتهران، رامان از تهران، سورنا نمیدونیم از کجا، امیرحسین از کیش، حامی از شیراز، آیهان از سنندج، فریان از تهران، بردیا از البرز، بارانا از کرج، بنیتا ازکرج
و نارگل ازتهران
بچهها خیلی ممنون که سوالها و کشفهاتون رو برامون فرستادین. ما ایدهی پادکستهامون رو از سوالا و کشفهای شما میگیریم. پس تا قسمت
ویزبی: بذارین بذاری من میگم. یک دو سه
دنا و رها با هم: مراقب سوالاتون باشین.