چی؟ کجا؟ چرا؟
پادکستی برای بچههایی که سوالهاشون رو جدی میگیرند.
این قسمت درباره خرسهاییه که خیلی سیب دوست داشتند و به ما هم سیب هدیه دادند.
برای ارسال سوال حتما به وبسایت ما سر بزنید:
+++++++
Sound Effect from <a href=”https://pixabay.com/?utm_source=link-attribution&utm_medium=referral&utm_campaign=music&utm_content=6111”>Pixabay</a>
— Send in a voice message: https://podcasters.spotify.com/pod/show/what-where-why/message
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
دنا: سلام من دنا هستم.
رها: من هم رها هستم و سلام.
رها و دنا: شما دارین به پادکست «چی کجا چرا» گوش میدین.
دنا: من خیلی سوال دارم. خیلی هم سوال میپرسم. خیلی هم سوال پرسیدن رو دوست دارم.
رها: من هم سوال دوست دارم ولی بیشتر از اون پیدا کردن جوابها رو دوست دارم. کافیه یه سوال به من بدین تا سریع جوابش رو براتون پیدا کنم.
دنا: البته جواب همه چی رو که دیگه نمیشه پیدا کرد؟ یعنی میشهها ولی سریع و تند نمیشه. مثلا اگه یکی بپرسه چندتا آدم رو زمین زندگی میکنند اول با
رها: هشت میلیارد و پنجاه و نه میلیون نهصد و چهل و نه هزار و هفتصد و پنجاه و چهار نفر. البته این عدد کم و زیاد میشه چون هر دقیقه یک سری آدم به دنیا میآن یک سری هم از دنیا میرن.
دنا: واقعا؟ چطوری اینقدر سریع جواب سوال رو پیدا کردی؟
رها: الان میتونی همه سوالاتت رو از اینترنت بپرسی.
دنا: ولی بعضی سوالها رو نمی شه فقط با سرچ کردن فهمید. یعنی میشهها ولی یهویی ممکنه ببینی دو تا جواب برای بعضی سوال ها هست. یا ممکنه برات قصهی اون سوال هم مهم باشه. مثلا بذار من ماجرای خرس گنده رو براتون تعریف کنم. و اینکه خرس های گنده چقدر به ما کمک کردن و
رها میپره وسط حرف دنا: ا ه ه ه برای بار هزارمه که دارم این قصه رو میشنوم میشه بیخیال شی؟
دنا: معلومه که نه. من خرسها رو خیلی دوست دارم و تو هزار بار که نه شاید نهصد و چهل و دو بار این قصه رو شنیده باشی ولی بچه ها که نشنیدن و نمیدونن که ماجرای خرس گنده چیه؟
رها: منظورت اینه منم همینطوری ساکت بشینم برای بار نهصد و چهل سوم قصه تو رو گوش بدم؟
دنا: آره موافقی سوال باحال ما همین باشه؟
رها: موافقم چون راستش سوال جالبیه!
گوینده :این شما و این سوال باحال این این برنامه:
دنا و رها : ماجرای خرس گنده چیه؟
صدای گوینده تلویزیون: خرس ها حیوانات وحشی از دستهی پستانداران ….
دنا: نه نه نه. صبر کنین. داستان من درباره خرسها نیست. یعنی هستها ولی بیشتر دربارهی یه چیز دیگه است. ماجرا از روزی شروع میشه که من رفته بودم زیر درخت سیب دراز کشیده بودم و میخواستم سیبم بخورم که یک سیب دیگه از روی درخت افتاد و خورد توی سرم. و من یک کشف بزرگ کردم.
رها: البته بچههایی که دارید صدای ما رو میشنوید این بخش داستان خیلی شبیه داستان آقای نیوتون و کشف جاذبهی زمینه. چون نیوتون هم زیر درخت سیب نشسته بود که یهو یه سیب میخوره توی سرش. بعد براش سوال میشه که چرا سیب اومد سمت زمین و مثلا چرا نرفت سمت هوا. اینجوری شد که جاذبه زمین کشف شد. البته الان دیگه میدونیم که جاذبه مخصوص زمین نیست و همهی اجسام جاذبه دارند. حتی من و شما و این مخصوص زمین نیست.
دنا: شاید داستان من و آقای نیوتون شبیه هم باشه. اصلا شاید پشت همهی کشفهای بزرگ تاریخ یه سیبی باشه که خورده باشه تو سر یکی.
رها: و البته کلی سر درد و گریه زاری. اصلا این سیبها چرا همهاش میخورن توی سر آدمها.
دنا:یی یی یی بدجنس. اصلا بذارید از اول بگم. یه روز من و رها و مامان و بابا رفته بودند پیکنیک. کلی خوراکی خوشمزه هم با خودمون برده بودیم. قاطی خوراکیهای خوشمزه یک سیب بزرگ قرمز هم بود چون من عاشق سیب هستم و بابا همیشه تو سبد پیکنیک برای من سیب میذاره که بخورم. جایی که ما زیراندازمون رو پهن کرده بودیم نزدیک یک باغ میوه بزرگ بود که توش انواع درختان میوه بودند. من سیبم رو برداشتم و دویدم که برم توی باغ هم بازی کنم و هم سیبم رو بخورم. زیر یک درخت نشسته بودم و تا اومدم سیبم رو گاز بزنم یکهو یک چیزی خورد توی سرم.
دنا: اون چیزی که خورد به سرم یه سیب بود. من سیبی رو که رو سرم افتاده بود برداشتم و دیدم که یک سیب سبز و سفته و اما سیبی که قرار بود بخورمش، قرمز رنگ و نرم تر بود. برای همین برام سوال شد که چرا به این دو تا میوه که یک جور و یک رنگ نیستند میگیم سیب. مگه چند نوع سیب داریم؟
رها: تقریبا ۷۵۰۰ نوع. البته ما همهی انواع سیب رو نمیتونیم از میوهفروشیها بخریم. اما تقریبا ۲۵۰۰ مدل سیب در فروشگاههای سیب جاهای مختلف وجود داره. بعضیهاشون معروفترند. مثل همون سیب قرمزی که دنا میخواست گاز بزنه.
دنا: جالبتر این بود که وقتی هر دو تا سیب رو نصف کردیم. طعمشون هم فرق میکرد. سیبی که خورده بود تو سر من یه طعم ترش و تلخ بدی داشت و اصلا نمیشد خوردش. برعکس سیب قرمز خودم. اما دونههای داخل این دوتا سیب شبیه هم بودند. برام سوال شد که چرا وقتی دوتا دونهی سیب رو میکاریم دو نوع مختلف سیب رشد میکنه؟ چرا همهی سیبها شبیه هم نیستند؟
رها: برای اینکه «دی ان ای» هر سیبی فرق می کنه. «دی ان ای»مثل دستورالعمل ساخت هر موجود زندهایه. اگه«دی ان ای» ها شبیه هم باشند موجودات شبیه هم میشن. مثلا اگه همهی «دی ان ای»های من و دنا یکی بود، ما دو تا قیافه و صدا و رنگمون مثل هم میشد. هر موجود زندهای مخصوص خودش رو داره و برای همین موجودات با هم تفاوت دارن. سیب ها هم همینطور هستند. به خاطر «دی ان ای» متفاوته که طعم و شکلشون فرق می کنه.
دنا: اگه اینطوریه چطوری ما این همه سیبهای یک شکل و یک مزه و یک رنگ رو در مغازهها و میوهفروشیها میبینیم؟ اگه«دی ان ای» هر درخت سیبی با درخت دیگه تفاوت داره پس چطوری شده که کشاورزها و باغبانها میتونند میوههای یک شکل و یک طعم پرورش بدن؟
رها: می خوای از دانابات بپرسیم؟ همون ربات کامپیوتری که خودم ساختمش.
دنا: همونی که سوال ها رو بهش میگیم یا براش مینویسیم و اون هم میره و میگرده و جوابشون رو پیدا میکنه؟ آره! بیا امتحانش کنیم.
رها: هی دانابات هستی؟
صدای ربات: بله من اینجا هستم. چطوری میتونم کمکت کنم؟
رها: من یه سوال برات دارم. اگه «دی ان ای» هر درخت سیبی با بقیهی درختهای سیب فرق میکنه پس چرا همهی درختهای سیب یک باغ سیب یک مزه و رنگ و شکل دارند؟
دانابات: بیشتر میوههای سیب یک جورهایی کپی هم هستند. یعنی کشاورزها وقتی یک درختی دارند که میوههای خوشمزه و شیرین و آبدار میده، یه شاخه از آن رو جدا میکنند و به یک روشی که بهش grafting یا پیوند زدن میگن، میچسبونند به یک درخت سیب دیگه و بعد میوههای اون درخته هم شیرین میشن. هربار که یک شاخه از یک درختی رو به یک درخت دیگه پیوند میزنند باید یک مدتی بذارند تا آن درخت رشد کنه. چون آن شاخه هنوز ضعیفه کشاورزها باید صبر کنند تا رشد کنه و قوی بشه و بتونه سیبها رو نگه داره. این زمان گاهی تا هشت سال هم ممکنه طول بکشه. بنابر این سالها ممکنه طول بکشه تا یک مزرعه سیب داشته باشیم که همهشون میوههای خوشمزه و خوشطعم و یک شکل بدهند. این بود جواب سوال شما. باز هم سوالی دارید؟
رها: فعلا نه. ولی بازم سراغت میاییم.
دنا: اما اولین بار سیب از کجا اومد؟
رها: اولین سیب در سال ۱۹۷۶ توسط دو نفر به نام های استیو جابز و استی.
دنا با خندهی فراوان: ها ها هااااا هاااهااا. رفتی apple رو سرچ کردی؟ خب معلومه اولین کامپیوتر اپل میاد. من که بهت می گم هر چیزی که سرچ می کنی حتما حتما درست نیست. خب بذار بریم یه استراحتی بدیم و بیایم تا باقی ماجرا رو تعریف کنم. ما هنوز به بخش جذاب خرسها نرسیدیم.
دنا: بچههایی که دارین صدای ما رو میشنوین، ما خیلی دوست داریم سوالهای شما رو هم بشنویم. اگه سوالی دارین برای ما بفرستین تا ما هم جوابهاشو براتون پیدا کنیم. اگر هم کشف باحالی کردین اون رو هم برای ما بفرستین که با بقیه بچه ها به اشتراک بذاریم.
رها: تنها کاری که باید بکنید اینه که صدای خودتون رو ضبط کنید و به آدرس ایمیل ما به نشانی friends@whatwherewhykids. Com بفرستین.
یا یه کار سادهتر اینکه برین توی سایت ما whatwherewhykids.com و اونجا روی دکمهی وویس میل کلیک کنید و بعد صداتون رو برامون ضبط کنین. بچهها لطفا وقتی صداهاتون رو میفرستین حتما حتما اسمتون و سنتون و اسم شهری که توش زندگی میکنید رو برای ما بفرستید.
دنا: خب برگردیم به سوالی که من قبل از این استراحت کوتاه پرسیدم. اولین بار سیب از کجا اومد؟ من یه فیلم علمی راجع سیبها دیدم و میخوام براتون تعریفش کنم. داستان اولین سیب به حدود 5 میلیون سال پیش در کوهستان زیبای تیان شان در آسیای مرکزی که بهش کوه بهشتی هم میگن آغاز می شه. در این کوهها خرسهای زیادی زندگی میکردند که برای خوردن غذا این طرف و آن طرف می رفتند.
صدای خرس: برم بگردم غذا بخورم. شاید یه کندوی عسل پیدا کردم شایدم تونستم ماهی شکار کنم. این میوههای کوچولو چیاند. بذار یه امتحانی بکنم. هومممممم. بدکی نیستند.
دنا: همانطوری که خرس قصهی ما اشاره کرد. اولین سیب ها خیلی کوچولو بودند. شاید اندازه یه دونه انگور. و البته احتمالا خیلی هم بد مزه بودند. اما خرسها اون ها رو دوست داشتند. خرسهای گندهی قصهی ما می دونید چی کار کردند. هزاران هزار سال هی می رفتند و می گشتند و سیبهایی رو که یه ذره گنده تر یا یه ذره خوشمزهتر بودند انتخاب میکردند و میخوردند. خرسها عادت نداشتند سیبهاشون رو درست گاز بزنن. اصلا دندونهاشون برای اینکار درست نشده بود. برای همین دونههای سیب مستقیم میرفتند پایین توی شیکم خرسها و بعد به یه شکل دیگه از بدن خرسها خارج میشدن.
رها: منظورش poopیا به فارسی پی پی خرسه .
دنا: اییی. نمی خواستم بگم ولی آره همینی که رها گفت.
صدای خرس با آواز: بریم پی پی کنیم ما. بریم پی پی کنیم ما.
دنا: هووووع. بچه ها عذر می خوام ولی این خرس گندهی ما خیلی راحته. ولی باید اعتراف کنم که اگه خرسها بعد از خوردن سیب poop نمیکردند ما الان میوهی خوشمزهای مثل سیب نداشتیم. خرسها سیب که میخوردند می رفتند اینور و اونور گاهی از کوه پایین میومدن و میرفتند جاهای دیگه و هر جا که میرفتند دستشویی در حقیقت دونههای سیب رو پخش می کردند. خرسها سلیقه خوبی داشتند و سیب های درشت تر و شیرین تر رو انتخاب می کردند.
صدای خرس: و بعد می رفتیم پی پی می کردیم.
دنا: میشه دیگه بس کنی. من می خوام بعد از برنامه برم سیبم رو بخورم. بله می گفتم، خرسها سیب های بزرگتر و شیرینتر رو انتخاب می کردند. بنابر این احتمال باقی ماندن DNA سیب های شیرین و بزرگتر بیشتر و بیشتر میشد. به همین دلیل یواش یواش سیبها بزرگتر و شیرینتر شدند و البته دیگه هم فقط توی کوههای تیان شان نبودند. هر جایی که خرسها بودند سیب هم بود. خب من یه ذره اینجای فیلم علمی رو می زنم جلو
دنا: حدود ۲۰۰۰ سال پیش جادهای بود به اسم جادهی ابریشم که از چین شروع می شد از ایران رد میشد و می رفت به اروپا. آدما برای سفر توی این جاده از اسب و الاغ استفاده میکردن. یه جاییاش هم از کوههای تیان شان میگذشت. اسبها و الاغ ها هم مثل خرسها عاشق سیب بودن.
صدای خر: و البته ما هم مثل خرسها poop می کردیم.
دنا: خدایا امروز این حیوون ها چرا اینجوری شدند. ولی خب راست می گند. اون ها هم سیب دوست داشتند، توی راه سیب می خوردند، و بله دستشویی هم میرفتن. سالها همینجوری میگذشت و به خاطر این رفت و آمد ها درخت سیب در جاهای دیگه هم رشد کرد. رفته رفته انسانها هم به سیب علاقهمند شدندو روش کاشت اون رو یاد گرفتند. همینطور یاد گرفتند که چطوری درختها رو پیوند بزنند. همه جای آسیا و اروپا پر از باغای میوه شد. و بعد حدود سال ۱۵۰۰ میلادی وقتی اروپاییها اومدند و آمریکا رو از مردم بومیاش گرفتند با خودشون سیب رو هم به این طرف آب آوردند. خب این هم داستان خرس گنده و سیب.
رها: درسته که من نهصد چهل و سه بار این داستان رو شنیدهام ولی واقعا قصهی جالبیه. پشت همهی چیزهایی که ما دور و برمون میبینیم یه قصهای هست. یادتون نره سوالهاتون رو برای ما هم بفرستین.
دنا: تا اون موقع سیب زیاد بخورید و موقع خوردن سیبها به خرسها فکر نکنید.
رها و دنا: مراقب سوالهاتون باشید.